#لحظه_های_انقلاب 💥
🗓 ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ ...
● جمعیت میرفت و من هم توک پا توک پا میرفتم. از دارو درخت و در و دیوار آدم میریخت. تا سه راه شاه با جمعیت آمدم. جمعیت میخواست همین طور دنبال آقا برود.
● ما پشت سر همه گیر کرده بودیم. حالا جمعیت پشت ماشینها میرفت. ماشین آقا رفته بود. کدام یکی بود و کی رفته بود؟ کسی نمیدانست.
● همه صلوات میفرستادند. حتی یکی از آدمهایی که این جا بود و دوروبر من بود، تا بهشت زهرا. افسرده و پکر شده بودم. آمدم به خانه سعید. بچهها رفته بودند. ساعت نزدیک سه بعد از ظهر بود.
● جالب اینجا بود که سعید و زنش حتی ماشین آقا را هم ندیده بودند. گفت «ساواکیها اینجا جمع بودند. زنش تمام این وقایع را در خواب دیده بود. من انگار خواب بودم. باورم نمیشد که آقا را ندیدهام. لال شده بودم.
#دهه_فجر 🎉
@Roshangari_basirat
#لحظه_های_انقلاب 💥
● صدا از دور می آید: «امشب شب بارونیه و از آن طرف جواب داده میشود «کشتن شاه قانونیه» . چقدر دلم میخواهد داد بزنم ولی نمیشود ارتش توی میدان است.
● ما سربازها را میبینیم. ماشین بزرگی نورافکن میاندازد و صدای تیر یک لحظه هم قطع نمیشود همه جا تاریک تاریک است. همه جا ظلمات است و ستون نور نورافکن ماشینها مثل ترکه بلندی بر سیاهی شب میخورد و میشکند و تاب برمیدارد؛ صدای تکبیر اما نمیشکند. قطع نمیشود.
● ما کِز کرده ایم. صدا اما میرسد «نیایش شبانه، جنگ مسلحانه» و جواب از آن دورها می آید. صدای «یا حسین یا شهید» می آید و بیوقفه شلیک تیر به گوش میرسد.
● باران حالا تندتر شده. حالا ساعت نزدیک دوازده است. از آن دورها، صدا دل سیاه شب را میشکافد و موج میزند و میآید: «تا شاه کفن نشود این وطن وطن نشود و از اینور جواب پرمیکشد ما شاهو کفن میکنیم این وطنو وطن میکنیم و پشت سرش «الله اکبر» و «یاحسین» اوج میگیرد.
#دهه_فجر 🎉
@Roshangari_basirat