📜 #داســتان_آمـــوزنده
✍مرد فقیرى بود که هـمسرش از
#ماست ڪره مى گرفت و او آنرا
به یڪى از بقــالى های شـــــــــهر
مى فـروخت، آن زن ڪره ها را به
صورت تــوپ های #یڪڪیلویى
در می آورد.
مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر
مى فـروخت و در مقابل مایـحتاج
خانه را مى خــرید.
روزى مرد بقال به #اندازه کره ها
شک کرد و تصــمیم گرفت آنها را
وزن کند. هنگامى که آنـها را وزن
کرد، انـــدازه هر کره ۹۰۰ گرم بود.
او از مرد فقیر عصبانى شد و روز
بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تـو
کره نمى خرم، تو کره را به عنوان
یڪ ڪیلو به من مى فروختى در
حالى ڪه وزن آن ۹۰۰ گــرم است.
مرد فقـیر ناراحت شد و سرش را
پایین انداخت و گفت: ما ترازویی
نــداریم، بنابراین یک کیلو شکر از
شما خـــریدیم و آن یک کیلو شکر
#شـــــما را به عـنوان وزنه قـــرار
دادیم مـــــرد بقال از شـــرمندگی
نمیدانست چه بگـــــوید!!
http://eitaa.com/joinchat/1273167872C3b5cc0b4b0