📜 #حـــڪایتآمـــوزنده
✍روزی ڪلاغی بر درختی نشسته
و تمام روز خود را بیکار بود و هیچ
ڪاری نمی ڪرد..!
🔻خرگوشی از آن جا عبور می کرد
از کلاغ پرسید: آیا من هم می توانم
مانند تو تـمام روز را به #بیڪاری و
استراحت بگـــــذرانم؟
ڪلاغ حیله گـــرانه گــــفت: البتّه ڪه
می تــــونی! خـــــرگوش ڪنار درخت
نشست و مشـــــغول اســـتراحت شد.
ناگهان روباهـی از پشت درخت جَست
و او را شڪار ڪرد ڪلاغ خنده زنان
گفـــــت:
👌برای این ڪه #مفــت بخـــوری و
بخوابی و هـــــیچ ڪاری نڪنی باید
این بالا بالا ها بنشــینی..!
#این_حڪایت_همچنان_باقیست
http://eitaa.com/joinchat/1273167872C3b5cc0b4b0