11.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻جزایر از دست رفته
مروری بر ماجرای #آريانا و #زرکوه، دو جزیره مهم که در زمان #پهلوی از خاک #وطن جدا شد.
مناسب انتشار در #ریلز_اینستاگرام
#وطن
#خلیج_فارس
#تمامیت_ارضی
#آریانا_زرکوه_را_به_ایران_بازگردانید
@amre_be_maroof_khod_joosh
1.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صباح شریعتی کشتیگیر ایرانی که برای کشور آذربایجان کشتی میگرفت، در رده بندی کشتی المپیک به امین میرزاده باخت و از دنیای ورزش قهرمانی خداحافظیکرد.
در لحظات پایانی هم او تنها بود و کسی از اعضای کادرفنی آذربایجان، کنارش نبود. تا اینکه میرزاده و حسن رنگرز به روی تشک آمدند تا در زمان خداحافظی شریعتی کنارش باشند. میرزاده او را روی دوش برد تا دور تشک بگرداند.
او رفت برای آذربایجان کشتی بگیرد اما در آخرین ثانیهها این هموطنانش بودند که همراهی اش کردند. خبری از آذربایجانیها نبود! و حقیقت همین چیزی بود که مشاهده کردید.
#وطن
#و_تن
🆔️ @khabarfori_khodjoosh
12.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥قدر ایران رو نمیدونیم
#ایران_اسلامی
#وطن
🆔️ @khabarfori_khodjoosh
414.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅️ حرف اصلی را در این کشور یک نفر می زند
یاد این کلیپ مشهور چگوارا افتادم
یا سرزمین مادری یا مرگ
🔻یا جانم فدای ایران یا کل دنیا فدای ایران
#وطن
┄┅═✧☫✧═┅┄
🆔️ @khabarfori_khodjoosh
587.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅️ ایران جایی که کودکانش شرفش مهم تر از جانش است
🔻 شرف کودک جوان را بشنوید😍
#شرف
#وطن
┄┅═✧☫✧═┅┄
🆔️ @khabarfori_khodjoosh
آغاز سکوت
علی، ۲۴ ساله و فارغالتحصیل ممتاز مهندسی کامپیوتر از دانشگاه صنعتی شریف، از همان ترم اول با بقیه فرق داشت. خندهرو بود، اما در پشت آن نگاه آرام، جرقهای از عزم و هدف جدی پنهان بود.»
پدرش، جانباز شیمیایی و معلم بازنشسته؛ مادرش، پرستاری که در روزهای خون و آتش خرمشهر زخمها را میبست. در چنین خانهای، احترام به خاک و مردم، درس اول زندگی بود.
پیشنهاد وسوسهانگیز
ترم آخر، ایمیلی از شرکتی معتبر در آلمان رسید:
> «استعداد شما تحسینبرانگیز است. فرصت استخدام بهعنوان متخصص امنیت سایبری، با حقوق عالی و اقامت دائم...»
دوستان یکی پس از دیگری اپلای میکردند. حتی استادش گفت:
ـ «آلمان بهترین سکوی پرتابته، پسر. اینجا چه داری؟ بودجه پژوهش؟ آینده مطمئن؟»
اما همان شب، در کتابخانه، مقالهای درباره حملات سایبری به زیرساختهای ایران خواند. بهتر از هر کسی میدانست که هر بیت و بایت دانشش میتواند هم سپر این خاک باشد، هم تیغی در دست دشمن.
دیدار محرمانه
یک روز، مردی میانسال با کت خاکی و عینک قدیمی آرام نزدیک شد و گفت:
ـ «علی، میدونیم چه تواناییهایی داری. سوال اینه: این توانایی رو برای که خرج میکنی؟»
نامش را نگفت، اما از جزئیات پروژههای علی خبر داشت. ادامه داد:
ـ «شرکتهای خارجی وقتی به تو فرصت میدهند، فقط به منافع خودشان فکر میکنند. ما پیشنهاد دیگری داریم؛ کاری دشوار، بیهیاهو و بینام، اما امنیت میلیونها نفر به آن وابسته است.»
وقتی رفت، برگهای کوچک روی نیمکت جا گذاشت:
«گاهی ماندن، زودتر رسیدن است.»
آزمون واقعی
شب قبل از پرواز، پاسپورت و بلیت روی میز بود و یادداشت مرد کنارشان. مادرش تماس گرفت:
ـ «پسرم، اگه برای خاک خودت قدم برداری، حتی اگه اسمت جایی نیاد، ما بهت افتخار میکنیم.»
صدای آرام دستگاه اکسیژن پدر و پرچم ایران روی دیوار خانه، تصمیم را قطعی کرد. صبح نه به فرودگاه رفت و نه ایمیل پذیرش را جواب داد؛ مستقیم راهی همان آدرس روی یادداشت شد.
در لباس ناشناس
چند ماه بعد، علی دیگر یک برنامهنویس معمولی نبود؛ عضوی از تیمی شد که حملات سایبری به شبکههای انرژی کشور را رهگیری و خنثی میکرد. دشمن هرگز نمیدانست چه کسی روبهرویش است، اما او با هر حمله ناکام در دل میگفت:
> «شهدا رفتند تا ما بمانیم، و ما میمانیم تا حتی در خواب هم به این خاک نزدیک نشوند.»
پایان باز
سالها بعد، دوستی از خارج پرسید:
ـ «علی، هنوز فکر نمیکنی رفتن بهتر بود؟»
لبخند زد، غروب تهران را نگاه کرد و گفت:
ـ «اینجا هر روز جبههای تازه دارم. امنیت، فقط اینجاست.»
و دوباره پشت مانیتور نشست؛ تهدید جدیدی در راه بود...
#هویت_ملی
#امنیت
#وطن
┄┅═✧☫✧═┅┄
✅️ @khabarfori_khodjoosh