🔻درشهر #خوی حدود200سال پیش دختر #ماهرخ و مومنهای زندگی میکرد ک #عشاق فراوانی شیدای او بودند.
🔸عاقبت با مرد مومنی ازدواج کرد. مرد خاست عازم حج شود اما از عشاق قدیم میترسید که مبادا آزاری به همسر او برسانند.
🔸به خانه هرمرد مومنی رفت تا زنش رابه اوبسپارد هیچکدام قبول نکردند تا اینکه علی باباخان که #لات بود قبول کرد و گفت برو و زن و وسایل خانه ات را به خانه من بیاور. مرد زن و وسایل خانه اش را به او سپرد. و عازم حج شد. بعدیکسال که از حج برگشت سراغ خانه علی بابا رفت اما ...
ادامه داستان ادامه داستان
ادامه داستان ادامه داستان
🔻درشهر #خوی حدود200سال پیش دختر #ماهرخ و مومنهای زندگی میکرد ک #عشاق فراوانی شیدای او بودند.
🔸عاقبت با مرد مومنی ازدواج کرد. مرد خاست عازم حج شود اما از عشاق قدیم میترسید که مبادا آزاری به همسر او برسانند.
🔸به خانه هرمرد مومنی رفت تا زنش رابه اوبسپارد هیچکدام قبول نکردند تا اینکه علی باباخان که #لات بود قبول کرد و گفت برو و زن و وسایل خانه ات را به خانه من بیاور. مرد زن و وسایل خانه اش را به او سپرد. و عازم حج شد. بعدیکسال که از حج برگشت سراغ خانه علی بابا رفت اما ...
ادامه داستان ادامه داستان
ادامه داستان ادامه داستان