خواب و بیدار مادرانه
✳️ مستحکم چون کوه، لطیف چون آب وقتی «خاطرات مرضیه حدیدچی» رو میخوندم، هربار که رنج و مشقتشان که کم
♦️بخشهایی از کتاب خاطرات مرضیه حدیدچی
☸ رضوانه محصل مدرسه رفاه بود و به همراه ساير دانشآموزان مدرسه به كارهاي هنري و جمعي ميپرداخت. او سرودها و اشعاري را كه از راديو عراق پخش ميشد با دوستانش جمعآوري كرده و در دفترچهاش نوشته بود. اين دفترچه پس از دستگيري من و هنگام تفتيش و بازرسي خانه، به دست مأموران افتاده بود و اين بهانهاي براي دستگيريش شده بود.
⭕️ شب اول، آن محيط براي رضوانه خيلي وحشتناك و خوفآور بود، دايم به خود ميلرزيد و دستش را به دستان من ميفشرد. البته من نيز دست كمي از او نداشتم، ولي بايستي براي حفظ روحيه دخترم خودم را استوار و مسلط نشان ميدادم تا او بتواند در برابر شكنجههايي كه در روزهاي بعد پيش رويش بود دوام بياورد و خود را نبازد.
❌ وقتي از كارها و وحشيبازيهايشان نتيجه نگرفتند، ما را از هم جدا كردند. لحظاتي بعد صداي جيغ و فريادهاي دلخراش رضوانه همه جا را فراگرفت. به خود ميلرزيدم، بغضم تركيد و گريستم، به خدا پناه بردم و از درگاهش براي رضوانه، تحمل در برابر اين همه شدت و سبعيت التماس كردم. با وجود اين همه شكنجه، رضوانه چيزي نداشت كه بگويد. براي من هم همه چيز پايان يافته بود و از خدا شهادت را طلب ميكردم.
🔰 ساعت 7 صبح آمدند و پيكر بيجانش را داخل پتويي گذاشتند و بردند. تصور اينكه رضوانه جان از كالبد تهي كرده و مرده باشد، منفجرم ميكرد، چنان كه اگر كوه در برابرم بود متلاشي ميشد، به هر چيز چنگ ميزدم و سهمگين به در ميكوفتم و فرياد ميزدم: «مرا هم ببريد! ميخواهم پيش بچهام بروم! او را چه كرديد؟ قاتلها! جنايتكارها و...» در همين حيص و بيص صوت زيباي تلاوت قرآن ميخكوبم كرد: «واستعينوا بالصبر والصلوة و انها لكبيره الّا عليالخاشعين». آب سردي بر اين تنوره گُر گرفته ريخته شد، صوت قرآن چنان زيبا خوانده ميشد كه گويي خدا خود سخن ميگفت و خطابم قرار ميداد و مرا به صبر و نماز فراميخواند.
✍ خواب و بیدار
#دباغ
#من_خوابم_یا_بیدار:
https://eitaa.com/joinchat/112984187C709f7e049a