Fadaeian_Shahadat Hazrat Zahra 14020920_07.mp3
12.47M
مثلِتــومــادَرینَیـــومـدهفاطــمه...:)
«ارزقِهفتــــــــگی»
#اُمُنــازَهـرا
#شبجمعه
#مُلتَمسِدعـــا
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_دویست_و_هفتاد_و_هفت
❌فصل دوم❌
شبي که من خودم رو سرگرم کردم تا چشم و دلم دنبال
امیرمهدی له له نزنه . که یادم نره بینمون دلگیری وجود
داره.
گرچه که یادآوری اون شب برام به خاطر کار پویا چندان
خوشایند نبود ولي با فكر به اینكه بعد از چند روز
دلگیری اون شب با امیرمهدی حرف زدم و از همه مهمتر
کشیده شدن لباسم از طرفش برای اینكه از مسیر
ماشین منحرف بشم به اندازه ی کافي دلچسب بود.
لب هام کش اومد . و با حالت طلبكاری گفتم :
-دقیقاً چي امشبم با اون شب یكیه ؟
مهرداد پیچ و قوسي به خودش داد و ابرویي باال داد:
-واال ... اون شبم مثل امشب گیج بودی . یادمه از بس
رفتي و اومدی و نگاه اون بنده ی خدا رو دنبال خودت
کشوندی اونم سرگیجه گرفت .
ابرویي باال انداختم:
گفتامیرمهدی اصالً حواسش به من نبود.
:
-بود خواهر من . بود.
-پس چرا من ندیدم ؟
-مگه تو باید ببیني ؟ من باید مي دیدم که دیدم . انقدر
حواسش زیر چشمي به تو بود که نفهمید کي پیشش
نشستم . همچین زدم رو پاش که سه متر پرید هوا!
انگار تموم صحنه ها براش تداعي شد که بلند زد زیر خنده
. رضوان هم آروم مي خندید.
معترض گفتم:
-مهرداد ؟ اذیتش کردی ؟
-نه پس مي ذاشتم همچنان نگات کنه تا از زور سرگیجه
بره بیمارستان ؟ خب خواهر من نه تو یه دقیقه مي
نشستي نه اون حواسش به چیز دیگه ای پرت مي شد .
منم گفتم یه ثواب بكنم.
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_دویست_و_هفتاد_و_هشت
❌فصل دوم❌
خنده ش رو جمع کرد و ادامه داد:
-مي دوني اون شب در مورد چي حرف مي زدیم ؟
با ذهني که از هجوم خاطرات به تاراج رفته بود ، سری
تكون دادم:
-نه . بهم نگفتي!
. گفت برادرانه بهش کمك کنم . گفت نمي تونه به ایناون شب از تو و احساسش بهت گفت . ازم کمك خواست
عالقه که روز به روز داره بیشتر مي شه بي توجه باشه .
گفتم مي دوني چقدر با هم فرق دارین ؟ مي دوني مارال
اهل یه حجاب ساده هم نیست و از حجاب بدش میاد ؟ مي
دوني تازه شروع کرده نماز خوندن ؟ از همه مهمتر مي
دوني مارال چه جور دختری بوده و تو مهمونیا چه جوری
لباس مي پوشیده ؟ گفت تا حدی مي دونه . بهش گفتم
برو و فكرات رو بكن . اگر مطمئن شدی مي توني با گذشته
ی مارال کنار بیای بهم زنگ بزن
خیره تو چشمای مهرداد به امیرمهدی و افكارش فكر
کردم.
یه لحظه آرزو کردم کاش کسي بود که بهم بگه چي شد که
امیرمهدی از اون آدم تو کوه رسید به مرد عاشق تو
پارك و عالقه ش رو اونجور شیرین بهم ابراز کرد . که انقدر
ثابت قدم شد که هیچ جا کوتاه نیومد.
نمي دونستم آروزی بر اومده از عمق وجودم زیر آمین مرغ
حق پر و بال مي گیره . که گفتن از امیرمهدی مي شه
پروسه ای که از مهرداد شروع شده و به دیگران هم تعمیم
پیدا مي کنه.
با اینكه یه جورایي خجالت مي کشیدم از مهرداد سوالي
بپرسم اما دل رو به دریا زدم . شنیدن از امیرمهدی برای
من حكم اون لیواب آب با تكه های غوطه ور یخ وسط
گرمای طاقت فرسای تابستون بود.
تو برزخي که گیر کرده بودم عطش وحشتناکي نسبت به حضورش داشتم
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
「خـــاكِمِــعـــراج」
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 #رمان_آدم_و_حوا #عاشقانه_مذهبی #قسمت_دویست_و_هفتاد_و_هفت ❌ف
دو قسمت از رمان #آدم_و_حوا
تقدیم نگاه مهربون شما 💛😌
شایدبپرسی:ازچهدنبالِدَمِپاکِتومیگردم؛
دلمُردهذاتاً،ازدَمِعیسی،چهمیخواهَد؟!
پیغاموپسپیغام،یعنی:یادتانهستم...
لیلاجزاینپیغام،ازمجنونچهمیخواهَد؟!
ایانتقامِپهلویِپشتِدرِخانه،بیا!برگرد...
غیرازظهورِتو،مگرزهرا(س)چهمیخواهَد؟!
"الّلهُــــــمَّعَجِّــــــللِوَلِیِّکَـــــ الْفَـــــــــرَجْ"
تعجیلدرفرجآقاامامزمانصلوات
التماسدعا
__
آنکه نیت گناه کرده است ، هر چند به فعل آن دست نیافته است . ولی دل را از دست داده است ؛ [ علامهحسنزادهآملی ]
15.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صلی الله علیک
یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها...!🖤
🍃⃟🕊@khacmeraj
رفته رفته کار ِمن دارد به خواهش میکشد
التماست میکنم، چیزی نمیخواهم؛ بمان . .
باغ را میخواستند و یاس را آتش زدند
آه حالا باغبان ماندهست و باغی سوخته ...