🧡🌿🧡🌿🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡🌿🧡
🧡🌿🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡
🧡🌿🧡
🌿🧡
🧡
#رمان_برایمنبمان_برایمنبخوان
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_چهلوسه
شيدا-: خب جواب بده ... شايد کار مهمي داشته باشه ..
با بي تفاوتي شونه هام رو انداختم بالا
-: واي نه حوصله مصاحبه اينا ندارم ....
زديم زير خنده . اعتماد به سقف بمن ميگنا . شيده به صفحه تلوزيون اشاره کرد
شيده-: اون پورياهه کي بود ديگه اينو دريابيم ...
سرمو چرخوندم سمت تلوزيون . طبق معمول سيد علي حسيني داشت برنامه اجرا مي کرد . خب
شب آخر ماه رمضون بودد و فردا عيد فطر . برنامشون شلوغ بود حسابي .
مي دونستم شيده داره شوخي مي کنه
-: حتما ... الان اونم واستاده تو رو دريابيش و بگيردت ...
براش زبون درآوردم . بهم چپ چپ نگاه کرد.
شيده-: کوفت ... از امين چه خبر ...؟؟
-: من چه بدونم ... اصفهانه ديگه االن...
دوباره گوشيم زنگ خورد. آهنگ زنگم ملودي اول يکي از آهنگاي محمد نصر بود. خيلي دوسش
داشتم . بازم همون شماره بود
-: عجب سيريشيه ها ...
گوشيو با حرص گذاشتم روي گوشم.
-: بفرماييد ...
صدا-: سلام ... خانم رادمهر ؟؟؟
يه پسر جووني بود . تعجب کردم .
-: سلام خودم هستم....بفرماييد ....
-: خانم رادمهر منکه از ديروز خودمو کشتم ... پس چرا جواب نميديد؟
#هاوین_امیریان
🧡
🌿🧡
🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡
🧡🌿🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡🌿🧡 ༄⸙|@khacmeraj
🧡🌿🧡🌿🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡🌿🧡
🧡🌿🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡
🧡🌿🧡
🌿🧡
🧡
#رمان_برایمنبمان_برایمنبخوان
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_چهلوچهار
اوهوع ... چه صميمي ....جدي شدم
خب چون .... چون شايد دلم نمي خواست جواب بدم ... حاال امرتون رو بفرماييد ..
صدا-: بله بله ...حالا چرا عصبي ميشين؟ ... قصد جسارت نداشتم .... من ... راستش مدير برنامه
محمد نصر هستم...
بي اختيار از جام بلند شدم. دستم رو گذاشتم روي قلبم . هيچ بعيد نبود همين الان جوونمرگ بشم
. شايدم داره شوخي ميکنه .
صدا-: الو؟... خانمم رادمهر؟... هستين؟
سعي کردم خودم رو جمع و جور کنم . شيدا دستم رو کشيد و نشوندم روي زمين . فقط تونستم
زمزمه کنم
-: محمد نصر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفتن اين جمله همانا و قاپيده شدن گوشيم توسط شيده همانا .گذاشت رو اسپيکر. چند ثانيه بعد
صداي پسره رو شنيدم .
-: بله ... من مرتضي عليپور هستم ... راستش خيلي وقته که دنبال شماره شما مي گردم ... تقريبا
دو هفته اس...
سعي کردم وا ندم و خودمو سوژه نکنم.
-: بله خواهش مي کنم . ... چه کمکي از دست من برمياد؟..
مرتضي-: بله ... چن وقت پيش کتاب شما به دست من رسيد و ديدم که از آهنگاي محمد توش
استفاده کردين ...يعني راستش قبلش شنيده بودم و کتابتونو بردم دادم تا محمد بخونه و حال کنه
... بعد اينکه خوند بهم گفت بهتون زنگ بزنم و بگم که مي خواد ببيندتون ...
عرق سردي روي پيشونيم نشست. اصلا حال خوبي نداشتم . وااااااي خداي من آخه چقدر عذاب؟
.... اين دل عاصي من چه گناهي کرده که اينقدر بايد زجر بکشه .... از نزديک خودشو زنشو ببينم
که چي بشه؟ .... همين الان و با کيلومترها فاصله دارم زجر مي کشم ... ميخواي دق کنم؟ ... آخه
قربونت برم جرم که نکردم ... عاشق شدم ....
#هاوین_امیریان
🧡
🌿🧡
🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡
🧡🌿🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡🌿🧡 ༄⸙|@khacmeraj
🧡🌿🧡🌿🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡🌿🧡
🧡🌿🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡
🧡🌿🧡
🌿🧡
🧡
#رمان_برایمنبمان_برایمنبخوان
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_چهلوپنج
با سقلمه اي که شيدا به پهلوم زد به خودم اومدم . دست و پام يخ زده بود و قلبم هم که ....
-: من رو ببينن؟ ... براي چي؟ ... دليلش چيه ؟....
دقيقا هميت لحظه عزيز از حياط اومد داخل خونه . با شنيدن صداي مرتضي عليپور اخم هاي عزيز
رفت تو هم .
عزيز-: اين پسره کيه ؟
يه دفعه من و شيده و شيدا و اتنا با هم برگشتيم سمتشو گفتيم
-: هيسسسسسسسسسسسسس....
شيدا کف دستاشو چسبوند به هم و گذاشت روي لبش. يعني اينکه التماست مي کنم ساکت باش .
)))))):
دوباره صداي مرتضي بلند شد . چرا اينقدر سکوت کرد راستي؟؟؟ . صداش جدي شده بود .
مرتضي-: خانم رادمهر ... مي دونم شما شهرستان زندگي مي کنيد ولي بايد بيايد تهران و با آقاي
نصر ملاقاتي داشته باشيد ... راستش ايشون از دست شما عصباني هستن که چرا بدون اجازه از
آثارشون استفاده کردين ... بايد دليل قانع کننده اي واسش داشته باشين ... منم ديگه بيشتر ازين
وقتتونو نمي گيرم ... هر وقت جور شد و تشريف آوردين تهران ، قبلش با همين شماره تماس
بگيرين ... من براتون يه قرار مالقات مي ذارم .... شب خوش ...
و بعد صداي بوق اشغال اومد. شيدا قطعش کرد . وا رفتم . چرا؟؟ ...اگه شکايت کنه چي؟ ... آخه
من چطور ازش اجازه مي گرفتم؟
شيدا-: پسره بيشعور بي نزاکت نه مهلت ميده آدم حرف بزنه نه خداحافظي مي کنه ....
شيده نگاه نگرانشو بهم دوخت و گفت
شيده-: عاطي چقد گفتم اونا رو پاک کن...
شونه هامو بالا انداختم
-: ديگه کاريه که شده ...
#هاوین_امیریان
🧡
🌿🧡
🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡
🧡🌿🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡🌿🧡 ༄⸙|@khacmeraj
「خـــاكِمِــعـــراج」
🧡🌿🧡🌿🧡🌿🧡 🌿🧡🌿🧡🌿🧡 🧡🌿🧡🌿🧡 🌿🧡🌿🧡 🧡🌿🧡 🌿🧡 🧡 #رمان_برایمنبمان_برایمنبخوان #عاشقانه_مذهبی #قسمت_چهلم : و
_۶ قسمت از
#رمان_برایمنبمان_برایمنبخوان
تقدیم نگاه پُر محبت شما ...((:🌱❤️
زندگی به عشق و امید زندگیه....
وگرنه پوچ و تو خالیه ...💜😌
#والپیپر
➺@khacmeraj
زمینه.mp3
5.76M
بیا برگردیم..
اِی...
همه دار و ندارم..
اِی...
همه ی کَس و کارم
من...
کیو غیر تو دارم..
حسین... :) 💔
ـــــ ـ
راستی فردا روز عرفهست به یاد من
و همه کسایی که مشکلی در کارشون
هست ؛ خیلی باشید 🙂🤍
#التماس_دعا
_
ولی یکی از قشنگترین جمله هایی که میشه به با ارزش ترین افراد زندگی گفت اینه که بهش بگی " تو ماهِ شبمی ، نه؟ ((: 🤍🌙
➺@khacmeraj