#خاطره #کرامت۱۱۶
#ارسالی_مخاطبین
_ یادمه امسال روز تولدم شیفت حرم بودم، ولی به کسی نگفته بودم که تولدم هست. کنار در ورودی حرم ایستاده بودم که دیدم توی درب ورودی حرم صحن جواد الائمه علیهالسلام، دارن گل و شیرینی پخش میکنند.
بعد مدتی تمام شد. من روکردم به حرم و با خنده و شوخی به خانم گفتم "خانم تولد ماست دیگران به هم گل وشیرینی میدهند!!😉😅
فکر میکنم شاید یکیدو دقیقه بعد، یک دختر جوان با مقنعه و چادر مشکی بدون اینکه با من حرف بزنه، اومد یک شاخه گل قرمز🌹 بسیار خوشبو بهم داد و بدون اینکه حرفی بزنه یا فرصتی برای هم کلامی بده رفت.
اشک تو چشمام جمع شده بود از اینکه خانم چه زود جوابم را داد.😭😍
این گل خوشبو را یادگار نگه داشتم!
روایتگر:
از خادمان واحد حافظان حرم یک شنبه
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
#خاطره #کرامت۱۱۷
#ارسالی_مخاطبین
🌸السلام علیک یا فاطمه المعصومه🌸
ــ سال ۸۸ خدمتگزار بانوی کرامت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها شدم. سال ۸۹ ازدواج کردم و خانمم رو از شهرستان به قم آوردم. به واسطه یکی از دوستان خونه ای رو با قیمت مناسب اجاره کردیم اما بعد از چند مدت به خاطر نداشتن وضعیت مالی مناسب با سختی هایی روبرو شدیم و تصمیم گرفتم از قم مهاجرت کنیم اما توان دل کندن از حرم رو نداشتم. یک روز که شیفت بودم و از طرف مسجد اعظم و موقعیت پنجره فولاد (در اون زمان پنجره فولاد نصب نشده بود) روبروی ضریح ایستاده بودم و از حضرت خواستم در این اوضاع و احوال کمکم کنه. در همین حین مردی میانسال به طرفم اومد و برگه ای به دستم داد. ابتدا خیلی به برگه و نوشته آن دقت نکردم و بعد از چند دقیقه به برگه نگاهی انداختم که حالم رو عوض کرد. در برگه شعری با این مضامین تایپ شده بود:
دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من
بما درد دل افشا کن مداوا کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش پیدا کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
بیفشان قطره اشکی که من هستم خریدارش
بیاور قطره ای اخلاص دریا کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
اگر درها برویت بسته شد دل بر مکن بازآ
در این خانه دقّالباب کن وا کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
به من گو حاجت خود را اجابت می کنم آنی
طلب کن آنچه می خواهی مهیا کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
بیا قبل از وقوع مرگ روشن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را جمع و منها کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
چو خوردی روزی امروز ما را شکر نعمت کن
غم فردا مخور تامین فردا کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
بقرآن آیه رحمت فراوان است ای انسان
بخوان این آیه را تفسیر و معنا کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
اگر عمری گنه کردی مشو نومید از رحمت
تو نام توبه را بنویس امضا کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
در همون لحظه از رفتن منصرف شدم و الان حدود ۱۴ سال است که افتخار نوکری حضرت رو دارم. حضرت در تمام مراحل زندگی به ما لطف داشتن. سال ۹۱ خداوند به ما دختری داد و به پاس قدردانی از حضرت مهر و مهربانی، اسمش رو معصومه گذاشتیم.
برگه رو همیشه همراه خودم دارم و بعضی از اوقات این شعر رو می خونم و به آرامش می رسم.☺️❤️
اگر خواندید
و اشکی جاری شد التماس دعا🌷
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
#خاطره #کرامت۱۱۸
#ارسالی_مخاطبین
ــ یه خاطره بسیار زیبا هم من از خانم حضرت معصومه دارم که اون موقع سرشیفت دربها بودم. یه روز یکی از نیروهای خیلی بااخلاصمون کمی دیر اومد و مسئول کشیک که تازه جابهجا شده بود کمی توبیخش کرد و گفت "دیر اومدید و فیش بهتون تعلق نمیگیره "😒
خیلی ناراحت شد وعذر خواهی کرد. اندکی دعوت به آرامشش کردم و یک جای خلوت فرستادمش، جهت اینکه تازه از راه رسیده بود مقداری استراحت داشته باشه.
📌_اون موقع ساعت اول همه اسامی رو رد می کردیم برای مشخص شدن تعداد فیشامون _
من اسامی رو قبل از حضور دوستمون فرستاده بودم ولی ناگهان وقتی فیشها رو اوردن به خط خودم لای فیشها اسم دوستمون بود تا دیدم موهای تنم سیخ شد و فریادی کشیدم به مسئول شیفت وقت گفتم خانم فلانی نبود که چطور اسمش روی فیشها هست.
مسئول اندکی تو فکر رفت وسرش را زیر انداخت.
وقتی تحویل دوست خادممون فیش رو دادم به روی چشمهاش کشید وگریه کرد و رفت. خیلی ناراحت شدم. رفتم جلوی ضریح بیبی جان و گریه کردم که بیبی جون با این کارت به ما گفتی شما چه کاره هستید... 😭😭
از اون به بعد دیگه دوست خادممون رو ندیدم هر چی پیگیری کردم متوجه نشدم کجاست وچی شد...
روایتگر: س- م
واحد انتظامات ارشاد
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
#خاطره #کرامت۱۱۹
#ارسالی_مخاطبین
_ یه روز توی منزل بودم، نیمه شعبان بود، خوابی دیدم که در حرم بی بی دارم شیرینی پخش میکنم. سریع بلند شدم و شیرینی گز داشتم برداشتم و رفتم حرم. توی دفتر گفتند: چرا بدون هماهنگی اومدی ؟؟
گفتم: ''خواب دیدم اومدم. ''
خیلی استقبالی از اومدنم نکردن و گفتن برو ببین تو بالکن شبستان کجا لازمی باش ...🙂
خیلی زائرها سرگردان و دنبال مسیرها میگشتند. بندگان خدا را مقداری راهنمایشون کردم و بعد رفتم توی صحن امام رضاعلیهالسلام و مقداری با حضرت دردو دل کردم ...😔
فکر کنم چند روزی گذشت. مسئول مربوطهی وقت برام پیغام فرستاد که میخواد دیداری با من داشته باشه.
رفتم وقتی رسیدم دفترشون، بلند شدن و روبوسی کردن و هدیهای که چادر رنگی بود بهم دادت و طلب حلالیت کردن.☺️
نمیدونم چی بین حضرت ومسئول مربوطه گذشت که اینگونه و با این سرعت عمل کرد و از شیفت ومحل خدمتشون کلاً رفتن و جابه جا شدن .
هنوز هم هر از گاهی اون بنده خدا از دور که میبینمش یاد اون لحظه میافتم و باهم لبخندی می زنیم وبا نگاهم دنبال جواب سوالم میگردم .🧐☺️
روایتگر: س - م
واحد انتظامات وارشاد
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
#خاطره #کرامت۱۲۰
#ارسالی_مخاطبین
ــ چند وقتی بود همسرم گرفتار بیماری بودند و درگیر کلی عکس و آزمایش.😔
هیچ کدوم از اقوام قم نبودند و منم بچه کوچک دارم و خیلی ناراحت بودم که غریب و تنهام.😞
هر چی هم به همسرم میگفتم برای درمان بریم شهرستان اونجا دکترا خیلی بهترن قبول نمیکردند و میگفتند اینجا حضرت معصومه س رو داریم...
رسیدیم تا روزی که قرار بود روی همسرم جراحی انجام بشه.
قبل از عمل جراحی، دوباره در مورد اینکه چرا موندن قم صحبت کردیم و دوباره ایشون گفتند ما اینجا تنها نیستیم بی بی رو داریم و من با دلشکستگی و ناراحتی گفتم انقدر گفتی
کوووو؟؟
مگه برات چکار کردن؟؟ 😭
ــ ایشون ۲۳ ساله کفشدار حرم هستند و همیشه میگفتند خیلی دلم میخواد بدونم حضرت منو قبول کردند یا نه ...ــ
عمل سختی بود و احتمال اینکه تا آخر عمرشون با یه وسیله مصنوعی زندگی کنند و خونه نشین باشن خیلی قوی بود... 😔😔
خلاصه رفتند اتاق عمل ...
همسرم میگفتن :
قبل از بیهوشی برق رفت و دکتر میگفت تاریکه باید برق بیاد...
ولی من همه جا رو روشن میدیدم.✨
بیهوش که شدم خودمو تو کفشداری حرم دیدم، چند تا کفشدار بودیم،
یه دفعه دیدم بی بی جانمان سفید پوش و نورانی اومدن ،
کفشاشون رو درآوردند،
نعلین سفید بود 🤍
اومدن جلو وکفش هاشونو آوردن به طرف من
و گفتند میخوام کفشمو بدم به تو...
😭😭
گرفتم و گذاشتم تو جاکفشی و منتظر بودم برگردند که کفش رو بهشون بدم که به هوش اومدم...😭
به لطف خدا و عنایت بی بی جانمان باعث شد عمل به خوبی انجام بشه و الان همسرم زندگی طبیعی داشته باشند و اصلا نیازی به اون وسیله مصنوعی نباشه.
𝄞⃟🌸࿐•༅
بی بی جانمان خیییلی بزرگوار و مهربونه.
الان ۱۲ روز میگذره خیلی حالشون خوبه.
الحمدلله
روایتگر: ف. ح
خادم واحد دربانی
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
اى جوهر عقل! عشق را مفهومی
همچون شب قدر، قدر نامعلومی
قم با تو مدینهٔ ولایت شده است
تو، فاطمهٔ چهارده معصومی...
#دهه_کرامت #روز_دختر
#میلاد_حضرت_معصومه سلاماللهعلیها
خادمان افتخاری
آستان مقدس حضرت فاطمهمعصومهسلاماللهعلیها
┅°•※💐〇⃟🕊✨※•°┅
➜ @khadem_astan
˹✨﷽✨˼
#پاے_منبر_موݪا
#نهجالبلاغه
(در سال 40 هجرى، روزهاى آخر عمر شريف امام عليه السّلام در كوفه در پاسخ به برخى از تهديدها و كشته شدن ناگهانى فرمود)
پروردگار براى من پوششى استوار قرار داد كه مرا حفظ نمايد، هنگامى كه عمرم بسر آيد، از من دور شده و مرا تسليم مرگ مى كند، كه در آن روز نه تير خطا مى رود و نه زخم بهبود مى يابد.
#خطبهشصتودوم
#موضعگیریامامدربرابرتهدیدبهترور
┄┅•|•⊰❁〇⃟🌺🕊❁⊱•|┅┄
➣ @khadem_astan
#خاطره #کرامت۱۲۱
#ارسالی_مخاطبین
ــ سال ۱۳۹۵ افتخار خادمی بخش دربانی رو پیدا کردم تا جاییکه امکان داشت در روزهای شلوغ و مناسبات خدمت خانم و زائرانش میرسیدم ...
خصوصا اگر به سختی برمیخوردم یا حاجتی داشتم نذر شیفت فوق العاده میکردم خیلی زود به حاجت دلم میرسیدم و نذرم را ادا میکردم.
تحویل سال ۱۳۹۹ که مناسبت داشت با شهادت اقا موسی بن جعفر ع بخاطره بیماری بستری شدم دکتر تشخیص دادن که باید بلافاصله عمل شوم و در عرض چند دقیقه لباس عمل پوشیده و آماده انتقال به اتاق عمل شدم
ناخودآگاه یاد حرم و لحظه هایی که خدمتگذاری زائران و خادمان حضرت س میکردم افتادم و همان لحظه در دل حضرت معصومه را بعزت پدر بزرگوارش قسم دادم و به اینکه اگر لحظه ای از آن خدمت هارو پذیرفته اند، عنایتی کنند تا نیاز به عمل نداشته باشم که اگر عمل انجام میشد همروحی و هم جسمی آسیب بزرگی برایم پیش میآمد...
به دلیل نامعلومی یک ساعت تعلل در انتقال به اتاق عمل پیش آمد بعداز یکساعت ازمایش و سونو و معاینات دیگری توسط دکتر دیگری انجام شد و در کمال ناباوری تمام آزمایشات و سونو رضایت بخش بود و چندروز بعد هم مرخص شدم ..
از آن روز هر زمان خدمت حضرت س میرسم سعی میکنم از لحظه لحظه های خدمتگذاریم استفاده کنم که مطمئنن در روز محشر نیاز بیشتری به شفاعت خواهم داشت
روایتگر: م. آ
دوشنبه کشیک ۱_دربانی
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan