eitaa logo
"خادمین سرزمین ملائک"
4.5هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
37 فایل
پـدرم گـفـت اگـر خادم ایـن خانہ شـوی🍂 همہ ے،زنـدگـےوآخـرتت تضـمـین است(💚) اینجــا از خـــادمــۍ تاشهــادت،فاصله اے نــیست! ادمین @ya_mahdi65
مشاهده در ایتا
دانلود
-میگفت گاهی‌اوقات‌مايک‌غصه‌هایی‌داريم كه‌منشأ‌آن‌معلوم‌نيست! و‌فردنميداندكه‌چه‌اتفاقی‌افتاده‌است‌كه دلش‌گرفته‌است؛؛؛ دراين‌مواقع‌بايد‌گفت "‌ان‌شاءالله‌كه‌خيراست" گاهی‌دل‌گرفتنی‌هايی‌است‌كه‌ هيچ‌منشأيي‌ندارد! وفردبه‌سبب‌آنهاغصه‌ميخورد؛ درحديث‌داريم‌كه‌اين‌غصه‌خوردن‌های بدون‌منشأ‌سبب‌آمرزش‌گناهان‌ميشود..! 🌸¦⇠ .. @khadem_koolehbar
من عبد فقیر ، تو خیر کثیر امیری حسین و نعم الامیر❤️ ... @khadem_koolehbar
خدایا‼️ اگر بگویی لیاقت شهادت ‌ندارۍ خواهم‌ گفت: لیاقت‌ ڪُدامیڪ‌ از الطاف‌ تو را‌ داشته‌ام... ••• @khadem_koolehbar
لبخند بنده‌یِ خدا به قیمتِ قهرِ خدا؟ :)
خدایا، دل دردمندم شوق آزادی دارد تا از این غربتکده سیاه، تا از این زندان عاشقان وصالت، ندای خود را به وادی عدم بکشاند و فقط با خدای خود به وحدت برسد. "شهید علی حسینی آقایی"🕊 .... @khadem_koolehbar
✨وقتایی که خسته میشی به التماسای نَفْست جواب مثبت نده.. اگه بدی پس تو چه فرقی داری با بقیه؟ با اونی که اهل‌بیت(ع) رو نداره؟ یه فرقی داشته باش رفیق! .... @khadem_koolehbar
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ✨ . . شب‌زیارتی‌ارباب‌جان‌♥️ @khadem_koolehbar
"الله وحدة هو الذي سیبقی معك في الشدائد" تنها "خداست"که در سختی‌ها با [تو] می‌ماند...✿ ••••••🍃 @khadem_koolehbar
•| تا اومدم دست به کار بشم سفره رو انداخته بود. یه پارچ آب، دو تا لیوان و دو تا پیش‌دستی گذاشته بود سر سفره. نشسته بود تا با هم غذا رو شروع کنیم. وقتی غذا تموم شد گفت: الهی صد مرتبه شکر، دستت درد نکنه خانوم. تا تو سفره رو جمع کنی منم ظرف‌ها رو می‌شورم. گفتم: خجالتم نده، شما خسته‌ای، تازه از منطقه اومدی. تا استراحت کنی ظرف‌ها هم تموم شده. نگاهی بهم انداخت و گفت: خدا کسی رو خجالت بده که می‌خواد خانومش و خجالت بده. منم سرم رو انداختم پایین و مشغول کار شدم. •••••••🌸 @khadem_koolehbar
تخيل أن الله بعظمته يحبك. تصور کن خدا با این‌همه عظمتش‌دوست داره.✨♥️ ••••• @khadem_koolehbar
✨پیامبر(ص): برای پیشرفت در کارهاتون از مخفی‌ کاری کمک بگیرید چون مردم به هرصاحبِ نعمتی، حسادت می‌کنند!👀 •••••• @khadem_koolehbar
"خادمین سرزمین ملائک"
#سه_دقیقه_در_قیامت قسمت پنجم (مجروح عملیاتی) عملیات به خوبی انجام شد و با شهادت چند تن از نیروهای
قسمت ششم(سفید پوش زیبا) همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس کردم که مرا عمل کنید دیگر قابل تحمل نیست. کمیسیون پزشکی تشکیل شد. عکس ها و آزمایش های متعدد از من گرفتند. تیم پزشکی اعلام کرد: غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم چپ ایجاد شده که فشار این غده باعث بیرون آمدن چشم گردیده. و به علت چسبیدگی این غده به مغز کار جداسازی آن بسیار سخت است... پزشکان خطر عمل را بالای ۶۰ درصد می‌دانستند اما با اصرار من قرار شد که عمل انجام بگیرد. عمل جراحی من در اوایل اردیبهشت ماه ۱۳۹۴ دریکی از بیمارستان های اصفهان انجام شد. با همه دوستان و آشنایان و با همسرم که باردار بود و سختی های بسیار کشیده بود از همه حلالیت طلبیدم و راهی بیمارستان شدم. حس خاصی داشتم احساس می کردم که دیگر از اتاق عمل برنمیگردم. تیم پزشکی کارش را شروع کرد و من در همان اول کار بیهوش شدم. عمل طولانی شد و برداشتن غده با مشکل مواجه شد. پزشکان نهایت تلاش خود را می کردند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد.... احساس کردم که کار را به خوبی انجام دادند. چون دیگر مشکلی نداشتم، آرام و سبک شدم. چقدر حس زیبایی بود، درد از تمام بدنم جدا شد. احساس راحتی کردم و گفتم خدایا شکر عمل خوبی بود. با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم. برای یک لحظه زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم. از لحظه های کودکی تا لحظه‌ای که وارد بیمارستان شدم همه آن خاطرات برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت... چقدر‌ حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را می‌دیدم. در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم.بسیار زیبا بود. او را دوست داشتم می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم. با خودم گفتم چقدر زیباست چقدر آشناست. او را کجا دیدم؟! سمت چپم را نگاه کردم. عمو و پسر عمه ام، آقاجان و پدربزرگم ایستاده بودند. عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسر عمه ام از شهدای دوران دفاع مقدس بود. از اینکه بعد از سال ها آن ها را می دیدم بسیار خوشحال شدم. 👈 .... ••••• @khadem_koolehbar
میـــگم‌قبول‌دارۍ! هیچڪس‌نمیتونـه‌مثـل‌خــدا‌♥️ اینقـدر‌ زیبا و‌آروم‌ آدمـو‌ببخشـه؟ تـازه‌ به‌ روت‌ ھم‌ نمیـآره‌...🍃 ڪه‌ گاھـۍ کۍ بودۍ و‌ چـۍ شـدۍ! هیچوقـت‌ا‌‌ز توبـه نتـرس✨ •••• @khadem_koolehbar
•| بارها شده بود که به محض اینکه به خانه می‌رسیدند، وضو می‌گرفت و تا پاسی از شب در امور منزل به مادرم کمک می‌کردند و به طور قطع می‌توانم بگویم برنامه هر هفته پدرم در روزهای جمعه، نظافت آشپزخانه بود؛ به طوری که اجازه نمی‌داد مادرم و حتی ما در این کار او را کمک کنیم. هر چی از پشت در آشپزخانه مادرم خواهش می‌کرد فایده نداشت. در رو بسته بود و می‌گفت: چیزی نیست الان تموم میشه. وقتی اومد بیرون دیدم آشپزخانه رو مرتب کرده. کف آشپزخانه رو شسته، ظرف‌ها رو چیده سرجاشون، روی اجاق گاز رو تمیز کرده و خلاصه آشپزخونه شده مثل یه دسته گل! برای روز زن، روزهای عید اگر یادش هم نبود، اولین عیدی که پیش می‌آمد، هدیه می‌خرید. •••• @khadem_koolehbar
| یا اَیُّهاَ الَّذینَ آمَنُوا | _جانم ؟! | فَاِنّی قریب | غصه نخور من پیشتم و حواسم بهت هست♥️ ••••🌸 @khadem_koolehbar
آنقدر خواهم جنگید تا به برسم؛ من راه خود را یافته ام ... 👤آقا مصطفی چمران ••••• @khadem_koolehbar
"خادمین سرزمین ملائک"
#سه_دقیقه_در_قیامت قسمت ششم(سفید پوش زیبا) همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس کردم که مرا
قسمت هفتم (پایان عمل جراحی) زیر چشمی به جوان زیبا رویی که در کنارم بود دوباره نگاه کردم. من چقدر او را دوست دارم. چقدر چهره اش برایم آشناست. یکباره یادم آمد. حدود ۲۵ سال پیش ... شب قبل از سفر مشهد ... عالم خواب ... حضرت عزرائیل! با ادب سلام کردم. حضرت عزرائیل جواب دادند. محو جمال ایشان بودم که با لبخندی بر لب به من گفتند: برویم با تعجب گفتم: کجا؟ بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر جراح ماسک روی صورتش را درآورد و به اعضای تیم جراحی گفت: دیگه فایده نداره. مریض از دست رفت ... بعد گفت: خسته نباشید. شما تلاش خودتون رو کردین، اما بیمار نتونست تحمل کنه. یکی از پزشک ها گفت: دستگاه شوک رو بیارید ... نگاهی به دستگاه ها و مانیتور اتاق عمل کردم. همه از حرکت ایستاده بودند! عجیب بود که دکتر جراح من، پشت به من قرار داشت، اما من می توانستم صورتش را ببینم! حتی می فهمیدم که در فکرش چه می گذرد. من افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم می فهمیدم. همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. من پشت اتاق را می دیدم! برادرم با یک تسبیح در دست، نشسته بود و ذکر می گفت. خوب به یاد دارم که چه ذکری می گفت. اما از آن عجیب تر اینکه حتی ذهن او را می توانستم بخوانم! او با خودش میگفت: خدا کند که برادرم برگردد. او دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد ما با بچه هایش چه کنیم؟ یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچه‌های من چه کند!؟ کمی آنسوتر داخل یکی از اتاق های بخش، یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد. من او را هم می دیدم. داخل بخش آقایان، یک جانباز بود که روی تخت خوابیده و برایم دعا می کرد. او را می شناختم قبل از اینکه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظی کردم و گفتم که شاید برنگردم. این جانباز خالصانه می گفت: خدایا من را ببر، اما او را شفا بده. او زن و بچه دارد اما من نه. یکباره احساس کردم که باطن تمام افراد را متوجه می شوم. نیت ها و اعمال آن ها را می بینم و ... بار دیگر جوان خوش سیما به من گفت: برویم؟ •••• @khadem_koolehbar
سرم را ضمانت می کنم اگر کسی دهانش را ببندد به حکمت می رسد! 🗣سخن گفتن نقره و سکوت طلاست هرگاه مومن را ساکت دیدید؛ به او نزدیک شوید که به او حکمت القاء می شود. (علامه طباطبایی) ••••✨ @khadem_koolehbar
🌱هر وقت‌ احساس‌ کردید از "امام‌ زمان" دور‌شدید و دلتون‌ واسه‌ آقا تنگ‌ نیست... این‌ دعای کوچیک روبخونید... 'اللّٰهم‌ لَیـِّن‌ قَلبۍ لِوَلِـیِّ‌ اَمرڪ' یعنی"خدایا دلم‌ رو ، واسه‌ امامم‌ نرم‌ کن"♥️ ••••✨ @khadem_koolehbar
پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز٬ انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را می‌طلبید٬ وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بی‌حکمت نیست.» پادشاه از شنیدن این حرف ناراحت‌تر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند ... روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیله‌ای وحشی تنها یافت. آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند. اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت. در حالی که به سخن وزیر می‌اندیشید دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬ شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایده‌ای داشته؟» وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم.» •••••✨ @khadem_koolehbar
دلتنگیم خیلی‌زیاد💔 شهدایه نگاهی...🕊 • • @khadem_koolehbar
🗣امام علی (ع): عید فطر پاک ترین و مبارک ترین عیدهاست زیرا که پاداش یک ماه عبادت و شستشوی جان در دریای مهرخداست♥️✨ •••🎊 @khadem_koolehbar