#دلنوشته؛
#عاشقانه _#های _#خادم _#الشهدا_ در #هویزه
در شهر شهره شدم
من به نام تو ...!
شرمنده ام که باعث
بدنامی ات شدم ...
شرمنده ام که به سیم خاردارهای
نفس گیر کردم و زخمی شدم !
شرمنده ام که هرروز شمارا میبینم اما ...
شرمندگی چه فایده
چه فایده که عکس!
علم الهدی ها و علمدار ها و ابراهیم هادی هارا
هرروز میبینم اما عکسشان عمل میکنم ...!
از خودم خجالت میکشم ؛
دلم برای روزهای خادمی در هویزه تنگ شده ...
برای سحرهای عاشقی اش !
برای دردودل های شبانه با محمدحسین
سرمزارش مینشستم ، میگفتم و او گوش میکرد
اما حالا همدمی برای شب هایم ندارم
دیگر به حرف هایم گوش نمیدهد ...!
دیگر نگاهم نمیکند
شاید حق دارد و من به قرارهایم عمل نکردم
اما چقدر سخت است که نه لایق شهادت باشی
و نه لایق بودن با شهدا ...
خسته ام از این بی لیاقتی ؛ خسته ام از روزهای غرق گناه
شهدا دستم را بگیرید و دوباره مرا یاری ام دهید ...!
@khadem_koolehbar