#متن_خاطره
🌷از مادر شهید حسن باقری پرسیدند:
چی شد که پسری مثل
آقا حسن تربیت کردی؟!
جمله خیلی قشنگی گفتند:
🍃 نگذاشتم امام زمان(عج)
در زندگیمان گُم شود . . .
📚 مادر شهید حسن باقری
#یادمان_شهید_باقری
#کمیته_مرکزی_خادمین_شهدا
@khadem_koolehbar
📝#متن_خاطره
به هر بهانه ای برایم هدیه می خرید؛ برای روز مادر و روزهای عید. اگر فراموش می کرد، در اولین فرصت جبران می کرد. هدیه اش را می داد و از زحماتم تشکر می کرد.
زمانی که فرمانده نیروی زمینی بود، مدت ها به خانه نیامده بود. یک روز دیدم در می زنند. رفتم دم در، دیدم چندتا نظامی پشت در هستند، گفتند: "منزل جناب سرهنگ شیرازی؟" دلم لرزید. گفتم :" جناب سرهنگ جبهه هستند. چرا اینجا سراغشان را می گیرید؟ اتفاقی افتاده؟ " گفتند: از طرف ایشان پیغامی داریم." و بعد پاکتی را به من دادند و رفتند. آمدم در حیاط ، پاکت را درحالی که دستانم می لرزید ، باز کردم. یک نامه بود با یک انگشتر عقیق . نوشته بود:" برای تشکر از زحمت های تو. همیشه دعایت می کنم." یک نفس راحت کشیدم. اشک امانم نداد.
✍🏻به روایت همسر شهید صیاد شیرازی
#شهید_صیاد_شیرازی
#عاشقانه_شهدا
@khadem_koolehbar
.
Γ♥️🍃••
#متن_خاطره 📝
🌷پشت سر شهيد بروجردی خيلی حرف میزدند، میگفتند ضد انقلاب و حزبيه و از اينجور حرفای بیربط. يکبار آمدم بهش گفتم، ديدم به هم ريخت. پيش خودم گفتم: عجب آدم بیجنبهایه، کاش نيامده بودم چيزی بهش بگم. ازش پرسيدم: چی شده؟ رفتی تو هم؟! ناراحت شدی؟! عيب نداره، در دروازه رو اگر ببندی، در دهن مردم را نمیتوان بست. گفت: نه، ناراحت نيستم. ناراحتِ اينم که چطور اين بندگان خدا، وقت عزيزشان را صرف آدم گنهکاری مثل من میکنند و به واسطه غيبت کردنِ منِ رو سياه، مرتکب گناه میشَن. من خودم رو باعثِ گناه اينها میدونم...!
📚 شهید محمّد بروجردی
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
@khadem_koolehbar
📝#متن_خاطره
ﺩﺭ نوفللوشاتو به علّت ارزانی، ﺩﻭ ﻛﻴﻠﻮ پرتقال ﺧﺮﻳﺪﻡ. امام با دیدن پرتقالها گفت: اینهمه ﭘﺮﺗﻘﺎﻝ ﺑﺮﺍی ﭼﻴﺴﺖ؟! عرض ﻛﺮﺩﻡ: امروز ﭘﺮﺗﻘﺎﻝ، ارزان بود؛ ﺑﺮﺍی چند روز خریدم.ایشان فرمودند: شما مرتکب ۲ گناه شُدید!
اوّلاً: این که ما نیاز به اینهمه پرتقال نداشتیم؛
دوماً:این که شاید امروز در نوفللوشاتو کسانی باشند که تا به حال ﺑﻪ علّت گرانبودن پرتقال نتوانستهاند آن را تهیّه کنند و شاید با ارزانشدن آن میتوانستند تهیّه کنند. ببرید مقداری از آنها را پس بدهید! گفتم: پسدادن آنها ممکن نیست.
امام فرمودند: پس پرتقالها را پوست بکَنید و به افرادی بدهید که تاحالا پرتقال نخوردهاند؛ شاید از این طریق، خدا از گناهان شما بگذرد..
📚 به نقل از مرحومه ﻣﺮﺿﻴّﻪ ﺣﺪیدچی،
کتاب سر گذشت های ﻭﻳﮋﻩ ﺍﺯ زندگی ﺍﻣﺎﻡ خمینی، ج۴
#خمینی_کبیر
@khadem_koolehbar
..
Γ♥️🍃••
📝#متن_خاطره
بیت المال !
بهش گفتم:
«توی راه که بر میگردی،یه خورده کاهو و
سبزی بخر.»
گفت:
«من سرم خیلی شلوغه،می ترسم یادم بره.
روی یه تیکه کاغذ هر چی می خواهی بنویس بهم بده.»؛
همون موقع داشت جیبش را خالی میکرد.
یک دفتر چه یادداشت ویک خودکار در آورد گذاشت زمین؛
برداشتمشان تا چیزهایی که می خواستم،برایش بنویسم،یک دفعه بهم گفت:
«ننویسی ها!»
جاخوردم،نگاهش که کردم،به نظرم عصبانی شده بود!گفتم:
«مگه چی شده؟!»
گفت:
«اون خودکاری که دستته،مال بیت الماله.»
گفتم:
«من که نمی خواهم کتاب باهاش بنویسم!دو-سه تا کلمه که بیش تر نیست.»
گفت:
«نه!!.»
✍🏻خاطره ای از سردار #شهید_مهدی_باکری
[فرمانده لشکر 31 عاشورا]
@khadem_koolehbar
"خادمین سرزمین ملائک"
. ماهِ کنعانم برفت از کلبهٔ احزان ولی عکسِ رویش بر در و دیوار مییابم هنوز (: @khadem_koolehbar
..
Γ♥️🍃••
📝#متن_خاطره
💌 #زندگی_به_سبک_شهدا
تنها تقاضای من از حاجی، این بود که عقد ما را امام (ره) جاری کنند. حاجی، مدتی این دست و آن دست کرد و گفت: من میتوانم یک خواهشی از شما داشته باشم؟ فکر میکنم تنها خواهش من در طول عمرم باشد... اجازه بدهید که ما برای عقد پیش امام نرویم! گفتم: چرا؟ گفت: من روز قیامت نمیتوانم جوابگو باشم. مردی که باید وقتش را صرف یک میلیارد مسلمان به اضافهی مستضعفان دنیا کند، بخشی از آن وقت را به عقد خود اختصاص دهم. من فکر میکنم اگر این کار را بکنیم، یک گناه نابخشودنی است. من دیگر نتوانستم صحبتی بکنم. بعد از این، حاجی از من اجازه خواست که روز هفدهم ربیع الاول عقد بکنیم. در این روز عقد کردیم و دو روز پس از آن با هم به پاوه برگشتیم و زندگیمان از همینجا شروع شد.
#شهید #محمد_ابراهیم_همت
#ذی_الحجه
#یادشهداباصلوات
@khadem_koolehbar
🔸 تبلیغِ نفر به نفر شهید مدافعحرم؛ برای افزایش مشارکت در انتخابات
#متن_خاطره|حال و گذشتهی کاندیدها خیلی برایش مهم بود. دنبال کسی میگشت که در مسیرِ اسلام واقعی باشه. دوست؛ فامیل؛ همسایه و هر کسی رو میدید، بهش میگفت: توی انتخابات شرکت کنید؛ چون همهی نگاهها به ماست. درست حرکت کنیم تا انگشتنما نشیم. ملّت ما زیرِ ذرهبینِ مردمِ جهانه. مواظب باشیم درست برخورد کنیم...
👤خاطرهای از زندگی شهیدمدافعحرم هادی باغبانی
🇮🇷منبع: کتاب «اثر انگشت» صفحه۳۳
@khadem_koolehbar
🔸کار تمیز فرهنگی یعنی...
این خاطره رو برای نوجوانها بخوانید
#متن_خاطره|نوجوان که بود کلاسِ زبان میرفت. هم از بقیهی بچهها قویتر بود، و هم شاگرد اولِ مدرسه... دمِ درِ خونهشون تابلویی زده، و روی اون نوشته بود: کلاسِ تقویتی درسِ زبان در مسجدِ امام علی علیهالسلام؛ ساعت دو تا چهار ؛ هزینهی هر ساعت ده تا صلوات؛ قبولی با خدا... علی با برگزاریِ این کلاس خیلی از بچههایِ محل رو جذبِ مسجد کرد...
👤خاطرهای از زندگی سردار شهید علی هاشمی
📚منبع: کتاب هوری، صفحه ۱۴
@khadem_koolehbar
🔸چراغ راهِ آخرت...
#متن_خاطره|
به حال خوشی که داشت غبطه میخوردم.
گریه که میکرد، بهش میگفتم: مریم! اینقدر
نگران نباش؛ اون دنیا برادرِ شهیدت شفاعتت
میکنه... میگفت: نه! میخوام اون دنیا
چراغم به دست خودم باشه؛ به امید دیگران
نمیشود نشست...
👤خاطرهای از زندگی شهیده مریم فرهانیان
📚منبع: ماهنامه شاهد یاران؛ شماره ۲۷
| @khadem_koolehbar |