#بزرگی میگفت :
خدا نگاه میکنه ببینه
تو برای بندههاش چی میخوای
و چی کار میکنی
تا همونو برا خودت کنه
خوبی کنیم تا #خوبی ببینیم
🌹@khadem_mayamey🌹
#تلنگر💥
اگربسیجےواقعےهستے…؛
''اللهمارزقناشهادت''رابہقلبتبچسبان...
نہپشتموبایل…!!
#بۍادعاباشیم...
🌹@khadem_mayamey🌹
2.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استورے🌱
جمعھ ࢪا سࢪمھ کشیدیم
مگࢪ بࢪگࢪدے💔😔
🌹@khadem_mayamey🌹
زمان:
حجم:
3.03M
🌙...
توهم اگه دلتنگ حسینے
این صوتو گوش بدھ...
#دلتنگ_حسین_ع 💔
🌹@khadem_mayamey🌹
زمزمه هر مخلوق
ذکرویادخالق
امروز با این نام صدایش میزنیم...
@khadem_mayamey
فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ وَٱسۡتَغۡفِرۡهُۚ إِنَّهُۥ كَانَ تَوَّابَۢا
پس پروردگارت را
همراه با سپاس و ستايش تسبيح گوى
و از او آمرزش بخواه، كه او همواره توبه پذير است💙..
سورهنصر.آیه۳
🌹@khadem_mayamey🌹
رفتم جلو، احوالش را که پرسیدم، گفتم:
شما چرا ایستادی تو صف غذا، آقای برونسی؟!
مگه فرمانده گردان..
نذاشت حرفم تموم بشه. خنده از لبهاش رفت.
گفت: مگه فرمانده گردان با بسیجیهای دیگه
فرق میکنه که باید غذا بدون صف بگیره؟!
بسیجیها خیلی مانع این کارش شده بودند،
ولی از پس او بر نیامده بودند..:)
#شهید_عبدالحسینبرونسی
🌹@khadem_mayamey🌹
سرد بودن آب رودخانه
به خودی خود مشکلی نداشت اما
از آنجا که نظر هر چهار نفرشان گذشتن از
رود و برپا کردن بساط پیکنیکشان زیر درختهای
آن طرف رود بود، مسئله سردی آب
موضوعیت پیدا میکرد.
میلاد خیلی فرز و سریع و قبل از همه
از رودخانه گذشت. پشت سرش زهرا راه افتاد
و با طی کردن عرض رودخانه از آن گذشت.
اما همین که ریحانه خواست چادرش را جمع کند
و به دنبال زهرا برود یکدفعه روی هوا بلند شد.
بین زمین و آسمان متوجه شد که امیر
او را روی دست بلند کرده است و از رودخانه میگذراند.
در همان حال به دوستش درس زندگی هم میداد:
آدم نمیذاره خانمش خیس بشه.
خانم آدم باید درست رد بشه، خانمت رو باید رد کنی!
#شهید_امیرسیاوشی
🌹@khadem_mayamey🌹
👌🏾:🌵
💯 #تلنگر
میگـفت؛
اسم ڪاربریش : منتظـر المهـدیه
ولی پاتـوقش گـروه های مختـلطه !
👤- عجیـب راسـت میگفت .
🌹@khadem_mayamey🌹
2.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️🍃
#استوࢪےبسیجے
درصفـمستان،
شدۍیکعمرشیدااۍشھید
🌹@khadem_mayamey🌹