eitaa logo
⚘هادیان نور خواهران شهرستان میامی ⚘
70 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
803 ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌼🌼🌼 🌺🌺🌺 🌼🌼 🌺 کشیش ماشینش را جلوی کلیسا ،همان جای همیشگی در فرورفتگی حاشیه خیابان پارک کرد .ساعت ۱۱صبح بود .هوا ابری بود و سوز شدید هوا،خبر از بارش زود هنگام برف می داد . کشیش با قدم های آهسته به طرف در ورودی کلیسا حرکت کرد . هنوز گرمای داخل ماشین زیر پوستش بود و اجازه نمی داد او در مسیر کوتاه ماشین و کلیسا ،سرما را حس کند تا مجبور شود شال گردن سبزی را که ایرینا روی شانه اش انداخته بود ،تا بالای گردن و بناگوش بالا بکشد . مقابل در کلیسا ،دو زن میانسال ایستاده بودند با پالتو های مشکی و روسری های بافته شده از کاموایی کلفت .هر دو باهم سلام کردند . کشیش کلید را به دست گرفته بود و قبل از آن که در را باز کند ،به زن ها نگاه کرد و گفت:«برای دعا که نیامده آید این وقت صبح ؟» یکی از زن ها که نوک بینی اش از سرما سرخ شده بود گفت :«ما برای اعتراف آمده ایم پدر .» کشیش در را باز کرد ،کلید را توی جیبش گذاشت و در حالی که دستگیره را به طرف پایین فشار میداد ،گفت:«خدا رحم کند دخترانم ! این چه گناهی است که نتوانستید تا غروب صبر کنید ؟» بعد لبخند زد ،در را باز کرد وگفت :«بیایید داخل دخترانم» 🌸🌸🌸🌸 ....... 🌹@khadem_mayamey🌹