هدایت شده از مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
19.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید گمنام لحظاتی میهمان مزار شهید خاوری 💔
هدایت شده از مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
بسیجی اصلِ اصل (آقایان گوهری گلزاری و...)
علی از دوران نوجوانی وارد بسیج شد و یکی از نیروهای بسیار فعال بسیج شهرستان بود. با اینکه علی، فرماندهی پایگاه نبود اما اغلب کارها را پیگیری میکرد. هر برنامه و مناسبتی که بود به من میگفت: " کمک کن برای این مناسبت برنامهای تدارک ببینیم". دائم در حال جنب و جوش بود. ابتدا در پایگاه محبین شهدا فعالیتش را آغاز کرد و به خاطر توانمندیهایی که داشت خیلی زود در شورای حوزهی بسیج عضو شد. دههی 1390 به تازگی در پایگاههای بسیج طرح حلقههای صالحین راه افتاده بود. برای اینکه بتوانیم نوجوانها را جذب کنیم، علیآقا خیلی پیگیری کرد. دورههای آموزش سلاح و سایر دورههایی که برای بچهها جذابیت داشت را اجرا کرد. چون خودش دورههای سلاح را دیده بود، بهعنوان مربی آموزش میداد. بعد از اینکه حلقههای صالحین مقداری پاگرفت، علیآقا اردوی قم را تدارک دید. خیلی زحمت کشید، ماشین هماهنگ کرد و پیگیریهای مختلفی جهت برگزاری اردو را انجام داد؛ چون بودجهی کمی داشتیم مجبور بودیم شب را در صحن مسجد مقدس جمکران استراحت کنیم. هوا به شدت سرد بود، علیآقا همهی بچهها را برای استراحت داخل مسجد فرستاد و خودش در آن سرما تا صبح کنار وسایل بچهها ماند؛ صبح با شرمندگی سراغ علیآقا رفتم، گفتم: "علی جان فکر کنم تا صبح تو سرما یخ زدی؟!". خندید و گفت: "نه بابا، اتفاقاً تو خلوت کلی لذت بردم". در مسیر برگشت هم یک جایی ماشین را نگه داشت و بچهها را سر مزار شهدای گمنامی که آنجا بود بُرد.
علی به معنای واقعی یک بسیجی تمامعیار بود. خودش را وقف کرده بود و میگفت: "من بسیجی شدم تا سپر بلای ولایت بشم"؛ برای همین خیلی وقتها طعنه میزدند و اذیتش میکردند. بهخاطر شخصیت خاصی که داشت، زبانزد نیروهای بسیجی بود. در رزمایشی شرکت کرده بودیم که فرماندهی سپاه استان جهت بازدید و سخنرانی به محل رزمایش آمد؛ سردار شناخت خوبی روی علی آقا داشت. سردار در بین صحبتها گفت: "من بسیجیهایی مثل علی خاوری میخوام که در همهی زمینهها تخصص دارند و برای بسیج یک افتخار هستند". علیآقا در همهی زمینههای نظامی توان بالائی داشت و خیلی داشت جذب سپاهِ قدس شود. تا اينكه برای جذب در سپاه قدس دعوت کردند اما با مخالفت سپاه استان مواجه شدند و دو نفر از نیروهای دیگر مأمور شدند. من نیروی گزینش بودم، هفتهای دو بار به من زنگ میزد و میگفت: "هروقت بچههای نیروی قدس اومدند، حتما اطلاع بده تا بیام با اونها صحبت کنم". یک روز به علی گفتم: "علی جان نیروی قدس مأموریتهای برون مرزی زیادی داره، پس خانوادهات چی میشه؟" گفت: "تکلیف ما اینه، من فقط برای مأموریتهای سخت وارد مجموعه شدم". علی از همان اول نظم نظامی خاصی داشت، تجهیزات و لباسهای مختلفی داشت و یک نظامی تمام عیار بود . انواع چاقو، چراغقوه، کوله، قطبنما، عینک و خلاصه مجموعهی ابزارهای نظامیاش کامل بود.
هدایت شده از مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
✅ ۱۰ پیش بینی اول همان طور که امام خمینی فرمودند تحقق یافته است.
💫 ان شاء الله بزودی ۴ پیش بینی بعدی هم به وقوع میپیوندد.
هدایت شده از مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
در دوران دانشجویی فعالیتهای بسیجش کمرنگ نمیشد؛ امتحانات علی مصادف شده بود با رزمایشی که تا نیمهی شب برنامههای مختلفی داشتیم. نیمه شب بود که ماشین گردان را آورد، من را صدا کرد و گفت: "بیا تو ماشین بشین، من میخوام درس بخونم، نذار خوابم ببره تا درسم رو بخونم". من دائم چرت میزدم و حواسم به علی بود اما علی انصافاً همت به خرج داد و در اوج خستگی و شرایط نامناسب، درسش را هم خواند. مدتی که مربی دورههای آموزش بود بسیار جدی بود، در آموزش ذرهای کم نمیگذاشت، حتی در استفاده از مهمات. قرار شد نیمههای شب خشم شبانه برای نیروها بگذاریم؛ علی حجم زیادی از مهمات را در مناطق مختلف جاسازی کرد. وقتی نیروها مشغول استراحت بودند انفجارها آغاز شد. به قدری شدت انفجارها بالا بود که تمام شیشههای آسایشگاه شکست. حتی دیوار هم ترک برداشت. نیروها از شدت ترس حسابی دستپاچه شده بودند و برخی از فرماندهان اعتراض داشتند که این سطح دوره را حتی برای نظامیها برگزار نمیکنیم که شما برای بسیجیها برگزار کردید. اینقدر جذبه داشت و فیزیک بدنیاش خوب بود که همه بچهها از دیدن یک نظامی الگو مثل علی لذت میبردند. بسیار مسلط بود و با بیان خوب تدریس میکرد. مباحث اخلاقی هم داشت، همیشه اول کلاس سه تا صلوات نثار روح خانم حضرت زهرا (س) میفرستادند. بسیار به سادات احترام میگذاشت؛ اول کلاس میپرسید: "سید تو جمع هست؟". اگر سیدی در جمع بود اول میگفت برای سلامتیاش صلوات بفرستید. تجلی عشقش به خانم را اینطور بروز میداد. میگفت: "اگر به سادات احترام نگذاریم، در حق حضرت زهرا (س) جفا کردهایم". سیدی بود که مقداری وجههی اجتماعی خوبی نداشت اما علی خیلی مورد احترام علی بود. بعضی از دوستان میگفتند: "علی شما با این فرد هیچ سنخیتی نداری و نباید سراغ اینها بری". اما علی طور دیگری فکر میکرد و افقهای دیگری را میدید. علی با برخی از افراد ارتباط میگرفت که خیلی سنخیتی با بسیج و مسجد نداشتند.
علی میگفت: "باید بدنمون رو آماده کنیم که تو معرکه کم نیاریم". یکی از فرماندهان میگفت: "تو معرکه یک دفعه دیدم که علی سلاح «اسپیجی» رو دوشش گذاشته و شلیک میکرد، سلاحی که باید روی زمین باشه علی روی دوشش گذاشته بود و شلیک میکرد". دوران آموزش سوریه که بودیم، علیآقا بسیار توانمند و خستگی ناپذیر بود و در پیادهرویهای طولانی اصلا کم نمیآورد.
اولینباری که علی را دیدم متوجه جذبهی زیادش شدم، شبیه فرماندههان بود. همیشه دور و برش بودم تا با او همکلام شوم؛ خلاصه محو تماشایش بودم. میدیدم که زیر لب ذکر میگفت، زیر نور ماه چهرهای بسیار دلنشین داشت؛ رفتیم برای نیروهای بسیجی کمین بزنیم و علی آقا هم مسئول کمین بود. دمِ غروب رفتیم میدانتیر و آرپیجی شلیک کردیم اما چند تا از گلولهها منفجر نشد. علیآقا شب در پادگان ماند و تا اول صبح رفت و تمام گلولههای منفجر نشده را منهدم کرد. آن سال ماه رمضان در تابستان بود، در اوج گرما روزانه چند کیلومتر راه میرفتیم. چون سلاحهایی که داشتیم غالباً فرسوده بود، علیآقا با زبان روزه خیلی وقت گذاشت و سلاحها را تمیز و هممحور کرد. بعضی از سربازها میگفتند: "شما واقعاً روزه هستید؟ چطور این همه تلاش میکنید؟!". مدتی هم که علی در سپاه به عنوان بسیجی خدمت میکرد، میرفت و در مدارس آموزش نظامی میداد. هروقت هم که بابت این زحمات به او پاکت میدادند اصلاً قبول نمیکرد.
وقتی بحث اعزام نیروهای بسیجی به سوریه مطرح شد، علی جزو اولین نفراتی بود که ثبتنام کرد. بخشهای خاصی برای ارزشیابی در نظر گرفته شده بود مثل 45 عدد شنا بدون وقفه، 60 عدد دراز و نشست، دویِ استقامت 3 کیلومتر در کمتر از 20 دقیقه و مراحل سختِ دیگری که همهی این مراحل را علی خیلی خوب طی کرد؛ بسیار آماده و سرحال بود. علی کلا شوخ طبع بود و باطن باصفا و معنویاش را بروز نمیداد. بعضی از بچهها میگفتند: "این علی آقا خیلی شوخی میکنه!". گفتم: "بچهها مطمئن باشید یک روز میرسه که اسم علیآقا بیاد صلوات بفرستید و افتخار کنید که همنفس علیآقا بودید".
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
هدایت شده از نشر شهید هادی
۱۹ آبان گرامی باد نهمین سالروز عروج ملکوتی طلبه مجاهد جبهه انقلاب خادم الشهدا خانم اعظم عربی ...🖤
او از کسانی بود که برای معرفی شهید هادی و دیگر شهدای مجموعه در استان همدان فعالیت گسترده ای داشت. پدرش جانباز بود و خودش در جوانی مهمان شهدا شد.
دست نوشته زیبای او را با هم میخوانیم روحمان با یادش شاد..🌹
خدایا منم، خادمم، خادم شهدایی که امام حسین علیه السلام انتخابشون کرد.
نمیشه در هم بخری و بدها رو سوا نکنی؟هرچی باشه اسم خادم و شهدا خورده روی پیشونیم. آخه منو رد بکنه برا شهدا زشته، خدا جون قبول کن که سیرت و صورتم زشته. اما به امیدی در این خونه خادمی کردم. ای شهدا منم بخرید...
شهدا هر چقدر که از شما میگیم، بیشتر میفهمیم که هیچی از شماها نمیدونیم. بیشتر میفهمیم که شما گمنامید، هنوز شهرامون خیلی بوی گناه میده. میشه امشب از کوچههای ما عبور کنید تا بوی عطرتون فضای گناه زده دلمون رو زنده کنه؟ شهدا من مثل همیشه خوابم به کوچه ما رسیدیم بیدارم کنید...
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
هدایت شده از مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
ایشان اهل شهرستان بهار بودند سالها برای معرفی مسیر شهدا تلاش کردند . پایه گذار بسیاری از اردوهای جهادی در استانهای مختلف بودند. بارها در رویای صادقانه محضر شهدا را درک کرده بودند و دشواری های کار جهادی و .. رو با توسل به شهدا بر طرف می کردند در اردوی جهادی کار هر روز را با نیت یک شهید آغاز می کردند.. عشق به شهدا او را بارها به مناطق عملیاتی می کشاند .. نماز شب ها و تهجدهایش ترک نمی شد چله های ترک گناه را برای خودسازی خود و دوستانش برنامه ریزی کرده بود هر چله را بنام یک شهید نام می گذاشت ..
انشالله در آینده از او بیشتر خواهیم گفت..
مزار او در جوار آیه حق شیخ محمد بهاری زیارت گاه عاشقان شهداست ...
هر کسی با شهیدی خو گرفت ..
روز محشر آبرو از او گرفت ..😭😭
#مثل_ابراهیم
#خادم الشهدا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
هدایت شده از کمیتهخادمالشهداءاستانهمــدان
هر وقت در #نمـاز عجله کردی
خواستی زودتـر تمومش کنی
به یاد بیار
همـه ی آنچـه که می خواهی
بعداز نماز بروی به آن برسی؛
و همـه ی آنچه که می ترسی
در این مـدت از دسـت بدهی
به دست همان کسۍاست که
در مقابلش ایستاده ای....!💚
پس برای حرف زدن با خـدا
بیشتر وقت بزار(:
کلامیازعبدصالحخداعارفواصل
#شهیدحـاجقاسمسلیمانی💔
#مکتبحاجقـاسم
#سیرهشهــدا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
#کمیته_خادمین_شهدا_استان_همدان
💠@Khademin_Shohada_B_HMD
هدایت شده از کمیتهخادمالشهداءاستانهمــدان
نمازخلافجهتِقبلهبالباسنجسنوجوان بسیجی تهرانی 😐
لطفاً بخونید👇👇👇
- به حبیب گفتم : وضع خط خوب نیست گردان را ببر جلو
- آهسته گفت : بچه ها به خاطر خوردن کنسرو فاسد همه مسموم شدند . . . !
امکان برگرداندن آن ها به عقب نبود و بچه ها با همان حال خراب شش روز در حال دفاع بودند…..
- حبیب گفت : اگه می تونی یکی از بچه های مجروح را ببر
- گفتم : صبر کن با بقیه بفرستشون عقب
حبیب اصرار کرد سابقه نداشت تا آن روز حبیب با من بحث کند.
- گفتم : باشه
دیدم با احترام زیاد نوجوانی را صدا زد ترکشی به سبنه اش اصابت کرده بود جای زخم را با دست فشار می داد .
سوار شد تا حرکت کردم صدای اذان از رادیو ماشین بلند شد .
تصمیم گرفتم کمی با این نوجوان حرف بزنم،
- گفتم : برادر اسمت چیه جواب نداد نگاهش کردم دیدم رنگ به
رو نداشت زیر لب چیزهای می گوید فکر کردم لابد اولین بار جبهه آمده و زخمی
شده کپ کرده برا همین دیگه سوال نکردم مدتی بعد مودب و شمرده خودش را کامل معرفی کرد .
- گفتم : چرا دفعه اول چیزی نگفتی
- گفت : نماز می خوندم، نگاهش کردم از زخمش خون می زد بیرون…
- گفتم : ما که رو به قبله نیستیم تازه پسرجون بدنت پاک نیست لباست هم که نجسه .
- گفت : حالا همین نماز را می خونیم تا بعد ببینیم چی میشه و ساکت شد .
- گفتم : نماز عصر را هم خوندی؟!
- گفت : بله
- گفتم : خب صبر می کردی زخمت را ببندند بعد لباست را
عوض می کردی اون وقت نماز می خوندی!
- گفت : معلوم نیست چقدر دیگه تو این دنیا باشم، فعلا همین نماز را خوندم رد و قبولش با خدا.
- گفتم : بابا جون تو چیزیت نیست یک جراحت مختصره زود بر می گردی پیش دوستات...
با خودم فکر کردم یک الف بچه احکام نماز را هم شاید درست بلد نیست والا با
بدن خونی و نجس تو ماشین که معلوم نیست قبله کدوم طرفه نماز نمی خونه.
اورژانس پیادش کردم،
- گفتم : باز همدیگر را ببینیم بچه محل!
- گفت : تا خدا چی بخواد.
با برانکارد آمدند ببرنش،
- گفتم : خودش می تونه بیاد زیاد زخمش جدی نیست فقط سریع بهش برسید…
بیست دقیقه ای آن جا بودم بعد خواستم برم رفتم پست اورژانس پرسیدم حال مجروح نوجوان چطوره؟
- گفتند : شهید شد با آرامش خاصی چشم هایش را روی هم گذاشت و
رفت…..❗️
تمام وجودم لرزید.
بعدها نواری از #شهیدآیتاللهدستغیب (ره) شنیدم که پاییز ۶۰ در تجلیل از رزمندگان
فرمود : آهای بسیجی خوب گوش کن چه می گویم من می خواهم به تو پیشنهاد یک معامله ای بدهم که در این معامله سرت کلاه برود !
من دستغیب حاضرم یک جا ثواب
✅هفتاد سال نمازهای واجب و نوافل و
✅روزه ها و
✅تهجدها و
✅شب زنده داری هایم را بدهم به تو،
و در عوض ثواب آن
🌹دو رکعت نمازی را که تو در میدان جنگ بدون وضو، پشت به قبله، با لباس خونی و بدن نجس خوانده ای از تو بگیرم،
آیا تو حاضر به چنین معامله ای هستی؟؟؟!!!
🟢خاطرات سردار#شهیدحسینهمدانی
📚 کتاب «مهتاب خین»
💠#کمیته_خادمین_شهدا_استان_همدان
💠@Khademin_Shohada_B_HMD