eitaa logo
خـادم الـشهدا 🇵🇸 .
1.1هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
91 فایل
﷽ • -سلا‌م‌برآن‌هایی‌که‌رفتندتا‌بمانند ونماندندتابمیرند . . .🌿(: ــــ امروزکار تجلیل از شهــدا وحفظ یاد گرامی این عزیزان یک فریضه است -حضرت‌آقـٰـا- ــــ جهت‌نظرات‌وپیشنهادات ➺ @shahidgomnam8 آیدی‌پیج اینستاگرام قرارگاه:👇👇 ➺ khadem_shohadajahrom
مشاهده در ایتا
دانلود
تصمیم گرفته بود توی جبهه دبیرستان راه بیندازد! میگفت: <امروز بچه ها دارن اینجا می جنگن و خون میدن، عده ای اشراف زاده هم،توی شهرها عین خیالشون نیست! باخیال راحت درس میخونن،فردا هم که جنگ تموم بشه،همه ی مسعولیت های کلیدی مملکت رو بدست میگیرن، این رزمنده ها هم میشن محافظ یا زیر دست اون ها!> وسعت دیده عجیبی داشت. برای رزمنده ها میسوخت. یکی از روز ها یک گوشه خلوت نشسته بود،حال غریبی داشت،تا اومدم حرف بزنم گفت: -چیزی به شروع عملیات نمونده،بعد از عملیات هم دیگه منو نمی بینی!، کار من با دنیا تموم شده،کار دنیا هم بامن تموم شده! نه من دیگه بادنیا کار دارم، نه دنیا با من... درست چند روز بعد از عملیات کربلای 5 خبر شهادتش در تمام شهر پیچید 🕊️قرارگاه خادم الشهدا جهرم🕊️ @khadem_shohadajahrom
خـادم الـشهدا 🇵🇸 .
فرازی از وصیت نامه سردار شهید #حسنعلی_رحمانیان من ميروم تا از درياي شهادت بهره اي گيرم ،چون اين آب
هرگاه دعای فرج می خواند، روحش پرواز می کرد و جانش در ناله و اشک می سوخت. به امام زمان (عج) ارادتی خاص داشت و در روزهای اخر یک نوار سبز بالای جیب پیراهنش دوخته بود و روی آن نوشته بود: السلام علیک یا صاحب الزمان (عج) چند شب قبل از شهادتش در فکه حدود ساعت سه یا چهار نیمه شب با صدای گریه حسنعلی از خواب پریدیم و متوجه شدیم که او دعای فرج می خواند و زار زار گریه می کند بچه ها به شوخی به او گفتند حسنعلی این وقت شب خواب هم خوب چیزیه او دعایش را قطع کرد و گفت این شبها قیمت ندارد. در وصیت نامه اش نوشته بود هنگام گذاشتنم در قبر شعار یا صاحب الزمان فراموشتان نشود و هنوز هم بر بالای مزار سردار رشید لشکر المهدی (عج) شهید حسنعلی رحمانیان پرچم سبزی در اهتزاز است که روی آن نوشته شده است: السلام علیک یا صاحب الزمان با اینکه فرمانده گردان بود و هیچ ادعایی نداشت و پا به پای بچه ها کار می کرد و خلاصه رفتارش گواهی می داد که اهل این دنیا نیست. شب قبل از شهادتش تا صبح به نماز و مناجات مشغول بود و به یاد شهدا اشک می ریخت. حسنعلی مثل آهن ربا بچه های بسیجی را جذب خود می کرد خیلی از بچه های گردان از فرط علاقه به او ماموریت خود را تمدید می کردند. یکی از بچه های بسیجی که تازه به گردان ما آمده بود می گفت اولین باری که در دهلران با او آشنا شدم دیدم با تواضع تمام جارو بدست گرفته و سنگرها را جارو می زند وقتی فهمیدم او فرمانده گردان هست آن هم یک گردان عملیاتی خط شکن پیش خود گفتم جز شهادت برای این مرد کم است. @khadem_shohadajahrom
*کار هایش را انجام میداد، خواه به نتیجه میرسید یا نه، مهم برایش انجام وظیفه بود. بعد از شهادت حسین ایرلو ، کاکا علی شد مسئول تخریب لشکر. ماموریتی به عهده واحد تخریب گذاشته بودند ، کاکا علی خیلی برایش وقت گذاشت ، خیلی تلاش کرد ، شب تا ساعت 1.5 بیدار بود و روی طرح کار میکرد اما به نتیجه نرسید. آخر سر گفت: "خدایا من هرچه در توان داشتم مخلصانه در میان گذاشتم ، تلاشم را کردم مابقی با خودت من رفتم بخوابم."* *به همین سادگی.رفت خوابید. تعریف میکرد : صبح که برای نماز از خواب بیدار شدم ، دیدم مسئله ای که قادر به حلش نبودم خود به خود حل شده است بدون اینکه من دخالتی در آن بکنم.* 🕊️قرارگاه خادم الشهدا جهرم🕊️ @khadem_shohadajahrom
سال 1362 یا 63 اسراییل به لبنان حمله کرد وتا بیروت پیشروی نمود . ما اون زمان در اردوگاه آموزشی تیپ المهدی که معروف به اردوگاه 35 بود در حال فراگیری فنون نظامی بودیم . شهید حاج اکبر رحمانیان چادری در 35 داشت و به سختی در تدارک آماده کردن بچه ها بود . گاهی اوقات ما به اون چادر سر میزدیم و بعضی مواقع ناهار یا شام را همانجا می خوردیم . توی چادر یک تلویزیون قدیمی سیاه و سفید بود و حاج اکبر عادت داشت اخبار را از طریق اون دنبال کند. یک روز سر ساعت دو عصر سفره را پهن کرده بودیم و می خواستیم ناهار بخوریم که اخبار نیمروزی صحنه هایی از حضور سربازان اسرائیلی را در لبنان پخش کرد . در اون گزارش خبری صحنه ای بود که یک سرباز اسرئیلی به یک پیرزن مسلمان لبنانی سیلی می زد. به محض مشاهده این صحنه ، حاج علی اکبر اولین لقمه را کنار گذاشت از سر سفره ناهار بلند شد و به گوشه چادر رفت ، دستش را به سر گرفت و های های گریه کرد. حاجی اون روز ناهار نخورد شام هم نخورد و تا سه روز به غذا لب نزد می گفت : ما زنده باشیم و یک کافر به ناموس ما توهین کند. مرگ ما بهتر است از اینکه این صحنه ها را ببینیم. 🕊️قرارگاه خادم الشهدا جهرم🕊️ @khadem_shohadajahrom
🕊️ شهریور ۱۳۶۴با تعدادي از دانش آموزان بسيجي جهرم به منظور بازديد از مناطق جنگي به خرمشهر رفته بوديم و يك شب در مسجد جامع آنجا مانديم .اذان صبح همه براي اداي نماز در كنار وضو خانه مسجد صف كشيده بوديم غافل از اينكه آبي در لوله ها وجود ندارد عده اي هم در دستشوييها گير كرده بودند ناگهان متوجه شديم فردي از بيرون مسجد دو دبه بيست ليتري آب را به سختي حمل ميكند و به طرف ما مي آيد در آن تاريكي صبحگاهي متوجه چهره او نشديم و بعضي از بچه ها هم با اين خيال كه او مسوول آوردن آب بوده و در اين كار كوتاهي كرده است به او پرخاش كردند ولي او صحبتي نكرد و باز براي آوردن آب بيرون رفت اين دفعه وقتي باز گشت چون هوا روشنتر شده بود همه از ديدنش شرمنده شديم شهيد عبدالرحمان رحمانيان فرمانده گردان ابوذر جهرم بود كه برايمان آب مياورد. 💫قرارگاه خادم الشهدا_جهرم🥀 @khadem_shohadajahrom