هر سال محرم که می شد، با بچه های محل تکیه ای برپا میکردیم، تو پارکینگ خونه شهید ولایتی. یک سال به خاطر یه سری از مشکلات نمی خواستیم تکیه رو برپا کنیم. تو جمع رفقا حسین می گفت هر طور شده باید این سیاهی ها نصب بشه. باید این روضه ها برقرار باشه. حسینی که از جون و دل مایه می گذاشت در خونه ارباب و نمی خواست هیچ جوره کم بزاره، وقتی دید کسی همراهیش نمی کنه اومد در خونه ما. گفت من دلم نمیاد که امسال تکیه نباشه. سیاهی ها و پرچم رو ازم گرفت و رفت.. اونشب خودش تکیه رو برپا کرده بود. تنهای تنها.
از قرار معلوم شب رو هم تو تکیه خوابیده بود.
صبح روز بعد سراسیمه و البته با خوشحالی زنگ خونمون رو زد. بهش گفتم چی شده حسین جان!؟
گفت: دیشب که پرچم ها و سیاهی هارو نصب کردم تو همون تکیه خوابم برد.
و خواب دیدم امام حسین(ع) اومده تو پارکینگ خونمون و به من گفت احسنت! چه تکیه قشنگی زدی. دستی به سیاهی ها کشید و بهم خسته نباشید گفت
وقتی حسین ان جملات رو می گفت، اشک تو چشمای قشنگش حلقه زده بود. می دیدم که چقدر خوشحاله از اینکه کارش مورد قبول ارباب واقع شده بود. اون سال تکیه مون حس و حال دیگه ای داشت....حسین جان ، محرم آقا رسیده پیش حضرت زهرا (س) رو سفیدمون کن...
.
پ ن: عکس مربوط به عزاداری عاشورای سال 97 ، دو روز قبل از شهادت....
#شهید_حسین_ولایتی_فر🌷
#مدافعان_وطن
#صلوات
@khadem_shohdajahrom