eitaa logo
الشہـ ڂادم ـداء
492 دنبال‌کننده
913 عکس
16 ویدیو
0 فایل
"بسمــ ربــ🍃 الشـــهداء" خـ🌸ــادِمُ الشُـــــــهَدا یعــنے: دیـــدن آنچـه کــــہ دیــــــــــگران ندیـــــده اند!!!!! مـــــثلا… گوشـــه اے  از چـــ❤ــادر مــــادر را… در غـــــروب شَلــ🍃ـــمچه…​ ⛔️❌ #کپے ازپستــ ها (بدون ذﮐر منبع) #حرام استــ❌⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهیدانهـ #همسران‌شهدا✨ همه مهتاب بجویند به تاریڪى شب ... من به دنبـالِ هلالِ رخِ تو ميگردم ... [ @khademalshohada72 ]~
الشہـ ڂادم ـداء
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_پنجاه_و _چهارم: پلہ اولــ پشت سر هم حرف می زدن ... یکی تندتر ... یکی ن
رمانــ🍃 : من یڪ دختر مسلمانمـ سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود ... چند لحظه مکث کردم ... - یادم نمیاد برای اومدن به انگلستان و پذیرشم در اینجا به پای کسی افتاده باشم و التماس کرده باشم ... شما از روز اول دیدید ... من یه دختر مسلمان و محجبه ام ... و شما چنین آدمی رو دعوت کردید.... حالا هم این مشکل شماست، نه من ... و اگر نمی تونید این مشکل رو حل کنید ... کسی که باید تحت فشار و توبیخ قرار بگیره ... من نیستم ... و از جا بلند شدم ... همه خشک شون زده بود ... یه عده مبهوت ... یه عده عصبانی ... فقط اون وسط رئیس تیم جراحی عمومی خنده اش گرفته بود ... به ساعتم نگاه کردم ... - این جلسه خیلی طولانی شده ... حدودا نیم ساعت دیگه هم اذان ظهره ... هر وقت به نتیجه رسیدید لطفا بهم خبر بدید ... با کمال میل برمی گردم ایران ... نماینده دانشگاه، خیلی محکم صدام کرد ... - دکتر حسینی ... واقعا علی رغم تمام این امکانات که در اختیارتون قرار دادیم ... با برگشت به ایران مشکلی ندارید و حاضرید از همه چیز صرف نظر کنید؟ ... - این چیزی بود که شما باید ... همون روز اول بهش فکر می کردید ... جمله اش تا تموم شد ... جوابش رو دادم ... می ترسیدم با کوچک ترین یه ... دوباره شیطان با همه فشار و وسوسه اش بهم حمله کنه ... این رو گفتم و از در سالن رفتم بیرون و در رو بستم ... پاهام حس نداشت ... از شدت فشار ... تپش قلبم رو توی شقیقه هام حس می کردم ... ... @khademalshohada72
رمانــ🍃 : دزدهاے انگلیسـے وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... با یه وجود خسته و شکسته ... اصلا نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا ... خیلی چیزها یاد گرفته بودم ... اما اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم ... مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور ... توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد ... - دکتر حسینی ... لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی ... در زدم و وارد شدم ... با دیدن من، لبخند معناداری زد ... از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی ... - شما با وجود سن تون ... واقعا شخصیت خاصی دارید ... - مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید ... خنده اش گرفت ... - دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می کنه... اما کمک هزینه های زندگی تون کم میشه ... و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ... - اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید ... تحویلم گرفتید ... اما حالا که خاضر نیستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم ... هم نمی خواید من رو از دست بدید ... و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می دید ... تا راضی به انجام خواسته تون بشم ... چند لحظه مکث کردم ... - لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید ... برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن ... اصلا دزدهای زرنگی نیستن ... و از جا بلند شدم ... ... @khademalshohada72
بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🌸🍃
جان فداا در رهِ جانانه‌ی عشقیم هنوز ... [ @khademalshohada72 ]~
.. جهان معرڪه‌ی امتحان است بـرادر، و بهترینِ ما ڪسی است ڪه از بهترینِ آنچه دارد در راه خدا بگـذرد. ✨☘ | @khademalshohada72 |
برایم وطن باش ؛ برایت شهید می شوم...♡
‼️ نشر مطالبــ فقط با ❌🚫 ..
دولتِ صحبتِ آن مونسِ جان ما را بس .. #حافظ🌱 [ @khademalshohada72 ]~
میثَـــم دَر این زَمـآنہ عجـب اسم مبهمے اسٺ... #سالروزشهادت‌میثم‌تمار💔✨ [ @khademalshohada72 ]~
الشہـ ڂادم ـداء
میثَـــم دَر این زَمـآنہ عجـب اسم مبهمے اسٺ... #سالروزشهادت‌میثم‌تمار💔✨ [ @khademalshohada72 ]~
السَّلامُ عَلیکَ أیُّها العَبدُ الصالِحُ یا میثمَ بنَ یحیی التّمار المطیعُ لِله ولِرسوله و لأمیرالمؤمنین (علیهم السلام) | @khademalshohada72 |