eitaa logo
#خادمان‌‌‌شهدا_کانال کشوری
424 دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
5.8هزار ویدیو
15 فایل
ما‌ از خم‌ پرجوش‌ ولایت‌ مستیم عهدی‌ ازلی‌ با ره‌ مولا بستیم بنگر‌ که‌ وظیفه‌ چیست‌ در‌ این‌ میدان ما‌ افسر‌ جنگ‌نرم ♡‌آقا‌♡‌ هستیم ارتباط با مدیر 👇 @sarbaze_emamzman
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅بر چهره پر ز نور مهدی صلوات بر جان و دل صبور مهدی صلوات... 🔅تا امر فرج شود مهيا بفرست بهر فرج و ظهور مهدی صلوات... 🔸امام صادق علیه السلام فرمودند؛ « هیچ عملی در روز جمعه، برتر از بر محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله نیست. »(الخصال ص۳۹۴) با سلام خدمت شما همراهان مهدوی؛ طبق قرار هر جمعه، داریم به نیت و مولایمان حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، با نفس های گرمتون همراهی بفرمایید. لطفا تعداد صلواتهای خودتون رو در ذکرشمار زیر وارد نمایید👇👇👇 https://EitaaBot.ir/counter/jcympo https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
السلام علیک یا ابا عبدالله 💠 ( ۲ ) دی 💠 ششصدو پنجاه‌و پنجمین( ۶۵۵)روز وچهل ۴۰ مرتبه ذکر • •••••••••••••••••••••••• متوسل می شویم به ⬇️⬇️⬇️ کشتی نجات اباعبدالله(ع) و شهیدان معززراه اسلام ⬇️⬇️⬇️ 🌹 🌹 •••••••••••••••••••••••• ⏰ شروع ⏮ ۲۶ بهمن ( ۱۴۰۰ )-- ۱۳ رجب ❇️ ادامه ⏮ تازمانی که پروردگار توفیق عنایت نماید •••••••••••••••••••••••• دوستان معنوی گرانقدر اولین نیتمان از ✅سلامتی وتعجیل در ظهور امام زمان باشد وپس ازآن⬇️⬇️⬇️ ✅نماز اول وقت ⛔️ترک گناه ✅حاجات شخصی •••••••••••••••••••••••• ⏰زمان قرائت ازاذان صبح تا نیمه شب شرعی هرروز می باشد ••••••••••••••••••••••••• ان شاالله به هرنیتی مهمان شهدای گرانقدر شده اید حاجت روا باشید https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
﴿فرمانده گردان حضرت زهرا(س) قبل از شهادت دوستان شهیدش را ملاقات کرد.﴾ سردار شهید مجتبی قطبی 🌷تولد:۱۳۴۰ شیراز 🕊شهادت:۱۳۶۴/۶/۱۸ ◇ وی پس از پیروزی انقلاب به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شیراز در آمد. و از اولین روزهای جنگ به عنوان مسئول طرح و عملیات سپاه در چندین عملیات از جمله عملیات سرنوشت ساز «خیبر» که به مجروحیت شدید وی از ناحیه دست انجامید شرکت کرد خاطره ای زیبا از شهید مجتبی قطبی در عملیات خیبر، که حال و هوای او را در زمان مجروحیتش، بیان می کند: ◇ درعملیات خیبر از ناحیه دست به شدت مجروح شده بود، تا حدی که هم رزمانش یقین پیدا کردند که مجتبی هم از میانشان پر کشیده است ◇ خبر شهادتش دهان به دهان در لشکر پیچیده بود ویک لشکر غم بر انگیخته بود. بعدها خودش جریان مجروحیت را این گونه تعریف می کرد: ◇ "وقتی ترکش به دستم خورد، چیزی متوجه نشدم. اما بعد از مدتی احساس سبکی و همچون پَر از آسمان بالا رفتم ◇ در آسمان تمام دوستان شهیدم با لباسهای سفید، همچون فرشتگان من را احاطه کرده بودند. ازخوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم اما شادی ام خیلی دوام نیاورد. ◇ ناگهان مثل اینکه از ارتفاع سقوط کنم به زمین افتادم وخود را روی تخت بیمارستان دیدم" وی سرانجام در ۱۸ شهریور ۱۳۶۴ در حالی که فرماندهی گردان حضرت زهرا (س) را به عهده داشت در منطقه حاج عمران به شهادت رسید https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
14.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت تکان دهنده از شهید 🔰عجیب اما واقعی| معجزه ی حقیقی شهدا ❌حتماً ببینید و انتشار دهید https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
🌸 قسمت²¹ یه پاسدارِ ساده ی جانباز... تو یکی از جنگا یه پاشو از دست داده بود‌ شاید جسمش معلول بود اما روح بزرگش وصف نشدنی و خیلی خیلی کامل بود عاشق بابام بودم . و فقط خدا میدونست بعدِ خودش تنها دارییم پدرم بود. در ماشین و بستمو رفتم سمت درختای جاده . تو حال و هوای خودم بودم که صدای ریحانه سکوت و شکست . +حالت خوبه ؟ _اوهوم. چطور ؟ +گفتم شاید از حرفام ناراحت شده باشی . _ن بابا . یه نفس عمیق کشیدم و _ریحانه! قصدِ ازدواج نداری ؟ با حرف من جا خورد . انتظار شنیدنشو ازم نداش با چشای گرد نگام کرد +وا چیشد زدی تو فاز ازدواج من ؟ تو برو یه فکری به حال سر کچل‌ خودت بکن بعد ب من بگو! محمد خدایی از سنت داره میگذره چرا زن نمیگیری ؟ _اوهوع. بحثو عوض نکن جواب منو بده . خجالت کشید و سرشو انداخ پایین و خیلی آروم‌گف ‌ +حالا که دارم درس میخونم داداش چه عجله ایه ... _اگه طرف خوب باشه چی ؟ چیزی نگف . منم به همین بسنده کردم و ادامه ندادم . سرشو اورد بالا و زل زد تو چشام +نگفتی !! چرا برام زن داداش نمیاری ؟؟ ها!!!؟؟ خو من زن داداش میخام . افق دیدمو تغییر ندادم . تو همون حالت گفتم . _زن دادا مگه پُفکه که من برات بیارم ؟؟ نا سلامتی تو خواهری ... مادر که نداریم برامون آستین بالا بزنه . توهم ک خاهری انگار ن انگار.... خودتم که شاهد بودی دوجا رفتیم ما رو با تیپّا پرتمون کردن بیرون! دگ واقعا باید چه کنیم خواهر ؟ +اولا که دو جا نبود و سه جا بود دوما اینکه با تیپا پرتت کردن یا خودت ردشون کردی ؟ چرا حرفِ الکی میزنی؟ ای داد! ولی قبول کن دگ مغرور جان ! خودت دیانتِ هیچ کیو قبول نداری . چ بگردم چ نگردم بازم رد میکنی . دیگه بدم اومده بود از این بحث ‌ فوری حرف و عوض کردم و گفتم : _بشین بریم شب میشه خطرناکه _ کلید انداختم و درو وا کردم . رو موهای بابا رو بوسیدم و دستش و گرفتم . ریحانه هم پشتم با ساکا و وسایل در و بست و وارد شد . چراغ و روشن کردم . بابا رو نشوندم رو تخت . از کمدم چندتا پتو در اوردم انداختم کف زمین . _ریحانه بیا . قرصای بابا رو اوردمو گذاشتم دهنش ‌ ریحانه هم با یه لیوان اب اومد. بعد اینکه قرصشو خورد درازش کردم رو تختو روش پتو کشیدم . ریحانه هم همون وسطِ هال پتو پهن کرده بودو از خستگی خوابش برد! چراغای اتاقو خاموش کردم و رفتم حموم .‌ تا اذان صبح برنامه ها و کارایِ هیئت و سپاهو انجام دادم . ریحانه و بابا رو واسه نماز بیدار کردم . بعد نماز دراز کشیدم جای ریحانه و نفهمیدم ‌چیشد ک اصلا خوابم برد. _ با لگد ریحانه به پهلوم بیدار شدم . +اه پاشو دیگه چهارساعت دارم بیدارت میکنم‌! چایی یخ کرد . _اهههه ریحانه پهلوم شکست.چه وضعشه خواهرررر. چرا مرد عنکبوتی شدی !! ناسلامتی بزرگ شدی . شوهرت فراری میشه از خونه با این کاراتااا . +چیه مشکوک میزنی شوهر شوهر میکنی !!! تو به اون بیچاره چیکار داری عه!!!! از کَل کَلامون بابا خندش گرفته بود . با خنده گف : +بسه دیگه بیاید صبحانه بخورید دیر میشه نوبت داریم! با این حرفش به ساعت نگاه کردم . هشت و نیم بود . _ای به چشم‌ پدر دلربا ! رفتم‌تو اشپزخونه و دست و صورتمو شستم .‌ که دوباره با غرغرای ریحانه مواجه شدم . بیخیال نشستم سر سفره ! لیوان چاییمو برداشتمو تلخ خوردمش. پریدم تو اتاق و لباسم وعوض کردم بعد دوش گرفتن با عطر خنکم با کنایه ب ریحانه که آماده دست ب سینه نگام میکرد گفتم _اه اه اه همیشه همینییی تو دختررر تو کِی میخوای درست شیی ؟ آرزو ب دلم موند ی روز زود اماده شی ! همش وقتِ همه رو میگیری. از اینکه داشتم‌با ویژگیای خودم اذیتش میکردم خندم گرفت ریحانه دنبال یه چیزی میگشت ک پرت کنه طرفم قبل اینکه بالشت رو سرم فرود بیاد جاخالی دادم و ازخونه خارج شدم در ماشینو واسه بابا باز کردم و خودمم نشستم داشتم ب موهام حالت میدادم‌ک ریحانه هم بهمون اضافه شد بعد نیم ساعت انتظار خانم منشی افتخار داد و با صدایی ک بیشتر شبیه صدای کلاغ بود گفت: +آقای دهقان فرد بفرمایید نوبت شماست. مطب این دکتر همیشه شلوغ بود و خیلی سخت میشد نوبت گرفت. با پدر و ریحانه رفتیم تواتاق دکتر . با صدای در دکتر خوش اخلاق پدر بهمون لبخند زد و راهنماییمون کرد تا بشینیم . همه آزمایشا و نوارِ قلب و جوابِ اِکو رو اَزمون گرفت و با دقت نگاشون میکرد. شروع کرد ب پرسیدن سوالاتی از پدرم خلاصه بعد چند دیقه گفت : +همونطور که قبلا هم گفتم شما باید دوباره جراحی بشید _نویسندگان: •فاطمه زهرا درزی •غزاله میرزاپور https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹