فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجت الاسلام فرحزاد
💢 استغفار برای گفتن یک«الحمدلله» !!
#اخلاق_اسلامی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجت الاسلام راجی
بزرگانی که با صبر بر بداخلاقی والدین به جایگاهی رسیدند...
#خانواده_آسمانی
#تربیت_معنوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 نفر اول پزشکی غدد کودکان جهان، زن ایرانیِ معتقد به قرآن، حجاب، حساس به هویت ملی و مشوق دانشجویان به ماندن در وطن است!
🌺پروفسور مریم رزاقی آذر
ثابت کرد،
... می توان نفر اول پزشکی غدد کودکان در جهان شد؛
اما در ۱۷ سالگی ازدواج کرد؛
صاحب ۴ فرزند شد؛
بی اعتناء به تبلیغات دشمنان علیه زن در ایران، مقید به حجاب اسلامی و اهل تفکر در قرآن بود؛
وطن خواه و میهن دوست بود و حساس به تاریخ ایران و حتی نام خلیج فارس؛
اقامت هیچ کشوری به جز ایران را نپذیرفت؛
دانشجویان را به ایران خوش بین نمود، آنها را مأیوس و تشویق به مهاجرت از کشور نکرد؛
🔹فیلم را ببینید و به احترام زیست عالمانه و عفیفانه زن ایرانی آن را به دیگران هم نشان دهید.
#حجاب_فاطمی
#غیرت_علوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_رائفی_پور
🔻 «رژیم صهیونیستی از شبکههای اجتماعی تا شبکه اراذل»
#جهاد_تبیین_بر_همه_ما_واجب_است
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین صدای شهید حاج عادل رضایی
۱۳دی گلزار شهدای کرمان
حضرت زهرا خوب خریدت برادر شهیدم وصالت و شهادتت مبارک داغ قلبمان دو چندان و صد چندان شد آه من واویلا...
#شهید_حاج_عادل_رضایی
#شهدا_التماس_دعای_خیر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| #استاد_شجاعی
√ چجوری آدم میتونه به یک اثرگذاری جهانی در مسیر ظهور دست پیدا کنه؟
#امام_زمان
#التماس_دعای_فرج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
23.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلها پیرو این رهبر آزاده است
#اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنه_ای
#لبیک_یا_خامنه_ای_لبیک_یا_حسین_است
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
برقامت بلند شهیدان صلوات🕊
نفس مےڪشم ؛
اینجا پنج شنبه هـا
و ذخیره اش مےڪنـم
برایِ تمـام روزهـای هفتہ !
ڪه بـےیاد شهدا نباشد نفسهایم ...
#شهدا_التماس_دعای_خیر
#عاقبتمون_شهدایی_ان_شاالله
#پنجشنبه_های_عاشقی
#یاد_شهدا_با_صلوات
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
بسماللهالرحمنالرحیم
❤️پنجشنبههای شهدایی❤️
**قرائت سوره های شب جمعه**
1⃣ یس
2⃣ ص
3⃣ الرحمن
4⃣ واقعه
5⃣ صف
6⃣ ملک
7⃣ انسان
8⃣ نبا
هدیه می کنیم به🔽🔽🔽
🔹ارواح طیبه تمام شهدای راه اسلام از صدر خلقت تا صبح قیامت
و
🔹تمام اموات اعضای کانال
🌹 خادمان شهدا 🌹
از زمان حاضرتا هفت نسل قبلشان
شادی روحشان صلوات و فاتحه
☀️☀️☀️☀️☀️
بعدازقرائت هرچندسوره که تمایل داشتید چهل(۴۰)مرتبه ذکر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
بهنیت تعجیل در فرج مولایمان صاحب الزمان ختم نمایید.
☀️☀️☀️☀️☀️
#دعای_خیر_در_حق_همدیگر_را_فراموش_نکنیم
#شهدا_آمین_گوی_دعاهایمان_باشند
#عاقبتمون_شهدایی_ان_شاالله
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📿 یک توسل گرهگشا به حضرت عباس علیه السلام که انشاالله حاجتروا میکند
🔸 شیخعباس #صراف:
۴ تا شب جمعه پشت سرهم
زمانش از غروب شب جمعه شروع میشه تا قبل از اذان صبح
در ماه قمری
نزدیک ترین شب جمعه به نیمه ماه قمری
بهتراست نزدیک به شب ۱۴ماهقمری باشد
شب جمعه اول که نزدیک ترین به نیمه ماهاست《1》مرتبهسورهیاسین هدیه به حضرت ابوالفضل
......
شب جمعه دوم《۲》مرتبهسورهیاسین هدیه به روح حضرت ابوالفضل
....
شب جمعه سوم 《۳》مرتبهسوره یاسین هدیه به حضرت ابوالفضل
....
شب جمعه چهارم《۴》مرتبهسورهیاسین به نیابت از حضرت ابوالفضل هدیه به حضرت ام البنین
💠در اینجا حضرت ابوالفضل را واسطه قرار میدهید که حاجتتان را به مادرش عرضه کند
بدون ذره ای شک و تردید
با اعتماد و یقین...
پنجشنبه۷ دی⬅️ شروع
۱۴ دی
۲۱ دی
۲۸ دی⬅️ پایان
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
السلام علیک یا ابا عبدالله
💠 ( ۱۵) دی
💠 ششصدو شصتوهشتمین( ۶۶۸)روز
#قرائت_زیارت_عاشورا
وچهل ۴۰ مرتبه ذکر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
• ••••••••••••••••••••••••
متوسل می شویم به
⬇️⬇️⬇️
کشتی نجات اباعبدالله(ع)
و
شهیدان معززراه اسلام
⬇️⬇️⬇️
🌹#نوید_صفری
🌹#هادی_طارمی
••••••••••••••••••••••••
⏰ شروع ⏮
۲۶ بهمن ( ۱۴۰۰ )-- ۱۳ رجب
❇️ ادامه ⏮
تازمانی که پروردگار توفیق عنایت نماید
••••••••••••••••••••••••
دوستان معنوی گرانقدر
اولین نیتمان از
#توسل_به_شهدا_و_زیارت_عاشورا
✅سلامتی وتعجیل در ظهور امام زمان باشد
وپس ازآن⬇️⬇️⬇️
✅نماز اول وقت
⛔️ترک گناه
✅حاجات شخصی
••••••••••••••••••••••••
⏰زمان قرائت #زیارت_عاشورا
ازاذان صبح تا نیمه شب شرعی هرروز می باشد
•••••••••••••••••••••••••
ان شاالله به هرنیتی مهمان شهدای گرانقدر شده اید حاجت روا باشید
#دعای_خیر_در_حق_همدیگر_را_فراموش_نکنیم
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
#محافظ_سردار_سلیمانی
#شهیدے_که_سوخت
تاریخ تولد: ۱۳۵۸
تاریخ شهادت: ۱۳ / ۱۰ / ۱۳۹۸
محل تولد: زنجان / دفن تهران
محل شهادت: بغداد
مادرش میگوید: هادی عادت داشت که من را هر وقت میدید دست یا پای مرا میبوسید و به ما خیلی احترام میگذاشت.
جگرم سوخت ولی خدا رو شکر که عاقبت بخیر شد.
او حدود ۱۶ سال در لباس سبز سپاه به خدمت مشغول بود سالها در تیم حفاظتی شهید سپهبد قاسم سلیمانی حضور داشت.
هادی برادر شهید بود، یکی از برادرش *شهید جواد طارمی* در عملیات خیبر بعد از ۱۵ سال پیکرش به وطن بازگشت.
هادی دارای دو دختر ۴ ساله و ۹ ساله به نامهای *محیا* و *هانیه* است دخترانی که دلتنگ پدر هستند.
روز ۱۳ دی ماه ۹۸ در حمله بالگردهای آمریکایی در فرودگاه بغداد در کنار سردار بزرگ ایران پر کشید.
#شهید_هادی_طارمی
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
مداحی_آنلاین_نماهنگ_دلشوره_شیرین_پویانفر.mp3
3.08M
آقا به خدا خواب شبهامه کربلا
هرجا که برم پیش چشمامه کربلا
#شب_جمعه
#شبتون_حسینی
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
#رمان
#ناحله🌸
قسمت³⁵
بعد از شام رفتم پیش ریحانه وهدیه ام و بهش دادم
چون فرصت نشد چیزی بخرم واسش پولشو گذاشتم تو یه پاکت شیک و بهش دادم
زنگ زدم به بابام که گفت یه ربع دیگه میرسه
نگام به روح الله و ریحانه بودکه داشتن میخندیدن.
از ته دلم از خدا خوشبختیشونو آرزو کردم و واسش خوشحال بودم
الان به این نتیجه رسیدم ازدواج تواین سن چندان بدم نیست!
بابام که زنگ زد پاییزیم وپوشیدم و ازشون خداحافظی کردم و رفتم بیرون کنار در پدر ریحانه ایستاده بود
از اونم تشکر کردم که خیلی گرم جوابمو داد
خیلی ازش خوشم اومده بود آدم مهربونی بود ومثله بچه هاش شخصیت جالبی داشت !
رفتم طرف ماشین پدرم که اونم اومد .بابا به احترامش پیاده شد و بهش دست داد
تو همین حین چشمش به محمدم خورد .اونم اومد نزدیک تر و با بابام خداحافظی کرد
نشستیم تو ماشین و برگشتیم سمت خونه
از تو آینه بغل چشمم بهشون بود داشتن باهم حرف میزدن و نگاهشون به ماشین ما بود
نفس عمیق کشیدم و به این فکر کردم چه شب خوبی بود
تو همین فکرا بودم که رسیدیم خونه!
سریع از ماشین پیاده شدمو با عجله رفتم بالا .
مامان با دیدنم پشت سرم اومد
+علیک سلام چطور بود؟ خوش گذشت؟
سرمو تکون دادمو
_عالییییی مامان جون عالییی
باهم رفتیم تو اتاقم
مشغول عوض کردن لباسام شدم و براش توضیح میدادم که مراسمشون چطور بود
گوشیمو برداشت و عکسا رو دونه دونه نگاه کرد
رفتم کنارش نشستمو مشغول باز کردن موهام شدم .
هی ازشون تعریف میکردم و مامانم با دقت گوش میکرد
اخر سرم اروم زد پس کلمو
+یاد بگیر دختره از تو کوچیکتره شوهر کرده تو دو هفته حالا تو اون مصطفیِ بدبختو...
دستموگذاشتم رو لبش و نزاشتم ادامه بده و درگوشش گفتم
_مامان جان ببین من ایشونو دوس_نَ_دا_رَم
مامان یه پشت چش نازککرد و از اتاق رفت بیرون که خودمو با یه حرکت پرت کردم رو تخت و دراز کشیدم.
_
نمیتونستم نفس بکشم!
هیچیو نمیدیدم
انگار داشتم تو دریایِ تاریکی غرق میشدم!
یا شایدم یه جا زنجیر شده بودم !
هی دست و پا میزدم ولی هیچی به هیچی!
حس میکردم یکی چشمامو گرفته نمیزاره جایی و ببینم !
سیاهی،سیاهی و سیاهیِ مطلق!
خیلی حالم بد بود مدام گریه میکردم و کمک میخواستم!
همینطور دور خودم میچرخیدم که یا هاله ای از نورُ حس کردم که داره میاد سمتم!
با وجودِ اون نور متوجه شدم دارم تو سیاهی عمیق فرو میرم!
حالت خیلی عجیبی بود .
داد میزدم و گریه میکردم .
همه صورتم از گریه خیس شده بود.
میدوییدم سمت نور ولی....
به من نزدیکتر میشد و من سعی میکردم بهش برسم ولی بی فایده بود
دیگه فاصلمون خیلی کم شده بود و به راحتی میتونستم ببینمش.
یه تابوت از نور بود .
یه نیروی محکمی منو با خودش میکشید .
دستمو گرفتم بهش تا غرق نشم.
نمیدونم چیشد که یهو از اون سیاه چالِ وحشتناک دور شدم .
انقد دور شدم که شبیهِ یه نقطه دیده میشد.
میخواستم ببینم چی نجاتم داده، نگاه کردم دیدم دستم رو یه تابوتِ که روش نوشته ۱۸ و توشم یه جنازس.
جیغ زدم ولش کردم .
دوباره همه چی سیاه شد!
تار، مبهم و دوباره سیاهیِ مطلق!
دوباره پرت شدم تو همون سیاهی.
همش جیغ میزدم و گریه میکردم!
که با فشار محکمی رویِ بازوم بیدار شدم!
+فاطمه!!!!
فاطمهههه پاشو!پاشو ببینمتتتت
از ترس زیاد جمع شده بودم .
همه ی صورتم و لباسام خیس بود .
مامان نشست رو تخت و بغلم کرد .
تو بغلش آروم گریه میکردم .
تو گوشم گف
+هیس بسه دگ نبینم اشکاتو عزیز دلم !!!
اشکامو با انگشتاش پاک کرد و رو موهامو بوسید .
___
کل روز تو فکر خوابی که دیدم بودم. دقیقا یه هفته مونده بود به عید !
هیچ حسی واسِ سالِ نو نداشتم .
با بچه هام قرار گذاشتیم دیگه نریم مدرسه!
چون بعدِ عید دیگه تعطیل بودیم .
درسامونم تموم شده بودو فقط دوره میکردیم و تست میزدیم .
واقعا روزای کسل کننده ای بود
اصلا این سال سالِ منفوری بود !
پر از استرس پر از درس اه
ازین حالِ بدم خسته شده بودم !
دست از صبحونه خوردن کشیدم و رفتم تو اتاقم.
از تو کتابخونه تست جامعِ سوالایِ کنکورِ شیمیمو در اوردم و مشغول شدم . هر کدوم از سوالا تقریبا دو دیقه وقتمو میگرفت .کلافه موبایلمو گرفتمو به مشاورم زنگ زدم.
_الو سلام
+سلام عزیزم خوبی؟
_چه خوبی چه خوشی ؟
اقا من اصن کنکور نمیدممنصرف شدم .
+فاطمه باز زدی جاده خاکی ؟
این حرفا چیه ؟
الان وقتِ جمع بندیه آخراشه به همین راحتی جا زدی؟
_بابا حالم بهم خورد از درس!!!
+خب دیگه بسه ادامه نده...
چی میخونی؟
_نویسندگان:
•فاطمه زهرا درزی
•غزاله میرزاپور
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹