eitaa logo
خادمان🌹شهدا🌹
428 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
15 فایل
ما‌ از خم‌ پرجوش‌ ولایت‌ مستیم عهدی‌ ازلی‌ با ره‌ مولا بستیم بنگر‌ که‌ وظیفه‌ چیست‌ در‌ این‌ میدان ما‌ افسر‌ جنگ‌نرم ♡‌آقا‌♡‌ هستیم ارتباط با مدیر 👇 @sarbaze_emamzman
مشاهده در ایتا
دانلود
💐 پارت¹⁵⁹ چند وقتی بود که دنبال کت و شلوار میگشتیم براش... ولی محمد همش برخلاف میل من میرفت بین ساده ترین ها... عصبی گفتم:چرا فکر کردی من میزارم اینا رو بپوشی؟نمیگن موحد گدا بود واسه دامادش هیچی نخرید؟ محمد:فاطمه اذیت نکن تو رو خدا!من نمیتونم چیز سنگین بپوشم سختمه همینجوریش هم همه نگاهشون به ماست... دیگه نمیخام لباس پرزرق و برق بپوشم خجالت میکشم بیخیال... فاطمه:اه محمد شورشو در اوردی دیگه بس کن خواهش میکنم. اومد نزدیکمو دستم رو گرفت بردتم سمت اتاق های پرو محمد:ناراحت نشو فاطمه جانم من واقعا... دستش رو ول کردمو نزاشتم ادامه بده فروشنده مغازه نگاهمون میکرد از فروشگاه رفتم بیرون. محمدم‌اومد دنبالم سوییچ زد که نشستم تو ماشین خودش هم بعد از من نشست بدون اینکه چیزی بگه حرکت کرد خیلی ناراحت شده بودم سرم رو به شیشه ی ماشین تکیه دادمو نفهمیدم چقدر گذشت که دم خونه ی خودشون نگه داشت داد زدم:چرا منو اوردی اینجا؟من میخوام برم خونه خودم‌! چیزی نگفت و رفت تو حیاط من هم به ناچار پشتش رفتم رفت بالا و محکم در رو بست الان اون بهش برخورده بود یعنی؟چه آدم پرروییه در رو باز کردم و وارد شدم صداش زدم:محمددد نشست تو اتاقش و یه کتاب دستش گرفت رفتم کنارش نشستم و کتاب رو از دستش گرفتم فاطمه:یعنییی چیی؟؟؟چرا جواب منو نمیدیی؟ من باید قهر کنم تو قهر میکنی؟ برگشت طرفم و با اخم گفت:مگه بچه ام که قهر کنم؟ فاطمه:خب پس چرا اینجوری میکنی؟ محمد:فاطمه خاانووم من خوشم نمیاد جایی که یه مرد غریبه هست یا اصلا هرکس دیگه صدای شما بالا بره وقتی میتونستیم حرف بزنیم دلیلی واسه لجبازی نبود این چه رفتاری بود که نشون دادی؟ من که همیشه واسه نظرت ارزش قائل شدم‌و سعی کردم اونطوری که تو میخوای بشه!اونوقت تو حتی اجازه حرف زدن هم نباید بهم بدی؟کارت خیلی بچگونه بود. پوزخند زدمو گفتم:آره دیگه با این همه اختلاف سنی حق داری بهم بگی بچه... نفس عمیق کشید و گفت:ببین عزیزم من که گفتم از جلب توجه زیاد خوشم نمیاد وقتی میتونم با یه کت و شلوار ساده تر آراسته و مرتب باشم چرا برم کت به اون گرونی رو بخرم؟خداییش من اون رو تن یکی ببینم خندم میگیره... من تو عمرم اونطوری نپوشیدمم... فاطمه:با کروات خیلی هم خوشگل بود با تعجب گفت:کروااااات؟؟؟دست شما درد نکنه.. فقط همین مونده بود که کروات بزنم!فاطمه باور کن انقدر دوماد زشتی نمیشم که کنارم آبروت بره و احساس خفت کنی... دلم براش سوخت میخواستم بگم هر طوری که کنارم باشی احساس افتخار میکنم فقط همیشه باش باهام ولی غرورم اجازه نداد.. _نویسندگان: •فاطمه زهرا درزی •غزاله میرزا پور https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
💐 پارت¹⁶⁰ کتابشو از دستم گرفت و صفحه ای رو باز کرد چند لحظه بهش زل زدم توجهی بهم نکرد اعصابم خورد شده بود طاقت این رفتار محمد رو نداشتم چادرم رو در آوردم موهام رو هم باز کردمو دراز کشیدم یه تیشرت سفید و شلوار لی پوشیده بودم هی از این پهلو به اون پهلو شدم حوصله ام سر رفته بود ترجیح دادم غرورمو بشکنم چون حق با محمد بود فرق آدمی که انتخاب کرده بودم رو با بقیه یادم رفته بود دوباره کتاب رو از دستش گرفتم بازم نگاهم نکرد بلند شد داشت از در بیرون میرفت ک رفتم سمتشو دستشو گرفتمو درو بستم ایستاد ولی بازَم نگاهم نکرد سعی کردم خودمو مظلوم نشون بدم صدامو آروم تر کردم و گفتم:آقا محمدم؟حق با تو بود من معذرت میخوام رفتارم خیلی بچگونه بود. چیزی نگفت که گفتم:میشه نگام کنی؟ به چشمام زل زد که گفتم:قول میدم دیگه اینطوری نشه باشه؟ لبخند زد و گفت:باشه دوباره نشست سر جاش و کتاب رو گرفت دستش اخم کردمو گفتم:اه باز که کتاب برداشتی خندید و چیزی نگفت تو دلم گفتم "چقدررر ناززز میکنییی حالاا دختر بودی چی میشدی"کنارش نشستم و به کتاب تو دستش زل زدم اینکه واکنشی نشون نمیداد منو کلافه میکرد دستاشو باز کردمو نشستم تو بغلش لبخند زد و نگاهشو از کتاب بر نداشت ریلکس صفحه رو عوض کرد دلم میخواست تمام تَوَجُهِشو به خودم جلب کنم دیگه پاک خل شده بودمو حتی به کتاب تو دستشم احساس حسادت میکردم با موهاش ور میرفتم هی بهم میرختمشون و شونه میزدم تا بلاخره صداش دراد ریشش و میکشیدم میدونستم از تقلاهای من خندش گرفته ولی فقط لبخند میزد‌ صورتمو خم میکردم جلوش تا نتونه به کتاب نگاه کنه بلاخره خندید و نتونست خودشو کنترل کنه مهربون گفت:چی میخوای تو دختر؟ فاطمه:محمد تودیگه دوستم نداریی؟ محمد:چرا همچین سوالیو باید بپرسی تو آخه؟ خوشحال شدم از اینکه دوباره مثلِ قبل شد خودمو بیشتر لوس کردمو گفتم:پس چرا به من توجه نمیکنی؟ محمد:من همه توجه‌ام به شماست خانوم خانوما بیخود تلاش میکنی لپشو بوسیدمو گفتم:آها که اینطورپس بیخود تلاش میکنم خب من میرم شما هم کتابتو بخون مزاحم نشم عزیزم محمد:اره دلم درد گرفت ببین چیزی واسه خوردن پیدا میشه تو آشپزخونه... با حرص از جام بلند شدمو رفتم بیرون خوشش میومد منو اذیت کنه در یخچال رو باز کردمو یه تیکه مرغ برداشتم یخورده برنجم گذاشتم داشتم سالاد درست میکردم که محمد وارد آشپزخونه شد برگشتم که چهره خندون محمد و دیدم با طعنه گفتم:عه کتابتون تموم شد بالاخره؟ محمد:بعلهه فاطمه:باید بیکار شی بیای سراغ ما دیگه؟ محمد:چقدر غر میزنی تو بچههه کمک نمیخوای؟ فاطمه:نه خیر بفرمایید بیرون مزاحم من نشین لطفا محمد:متاسفم ولی من جایی نمیرم یهو یاد ریحانه افتادمو گفتم:میگما محمد ریحانه اینا کی عروسی میکنن؟ محمد:هر زمان که شرایطش رو داشته باشن. فاطمه:خب ایشالله زودتر سروسامون بگیرن. موهای جلوی صورتمو کنار گوشم گذاشت و گفت:ان شالله ماهم زودتر سروسامون بگیریم فاطمه:فردا بریم کت شلوارت رو بگیریم؟ خندید و سرشو تکون داد برگشتم سمتش و مظلومانه طوری که‌دلش به رحم بیاد گفتم:محمدجونم محمد:جونم به فداات فاطمه:خداانکنهههه یه چیزی بگم؟ محمد:بگوو فاطمه:واسه جشن عقدمون... محمد:خب؟؟ فاطمه:میشه ریشت رو کوتاه‌تر کنی؟ محمد:کوتاه نیست مگه؟ فاطمه:نه.. میدونی مصطفی خیلی خوب ریشش رو اصلاح میکرد اگه بتونی.. با تغییرناگهانی چهره‌اش، تازه فهمیدم دارم چی میگم حرفمو قطع کردمو زل زدم به چشماش که با بهت بهم نگاهم میکرد باصدایی که رنگ ترس گرفته بود گفت:میخوای شبیه اون پسره بشم برات؟ با این حرفش حس کردم دلم ریخت آخه این چ حرفی بود ک بهش زدم اصلاچرا ریششو بزنه چرا قبل‌حرف زدن فکرنمیکنم مصطفی چی بود این وسط ای خدا چرا من انقدر چرت و پرت میگم گفتم:نه نههه چرا شبیه اون شی اصلا بیخیال پشیمون شدم کوتاه نکنی بهتره رفت بیرون دنبالش رفتم تا ببینم کجا میره نشست یه گوشه وتلویزیون رو روشن کرد تو فکر بود و به یه سمت دیگه خیره شده بود خیلی ازحرفم پشیمون شده بودم ولی روم نمیشد برم پیشش برگشتم به اشپزخونه و خودمو با درست‌کردن شام سرگرم کردم سفره رو گذاشتم کنارمحمد و شام رو از آشپزخونه آوردم میترسیدم حرف بزنم و دوباره یه سوتی دیگه بدم چیزی نگفت نگاهمم نکرد سرش پایین بود وبه بشقابش زل زده بود همش جمله‌ای که گفته بودتو سرم اکومیشد فاطمه:چرا چیزی نمیخوری؟مگه نگفتی گشنته؟ محمد:واسه چی با مصطفی ازدواج نکردی؟ با چیزی که گفت آرامش ساختگیم از بین رفت و جاش یه حس خیلی بد نشست هیچ وقت انقدر نترسیده بودم حتی وقتی ک بابام برا اولین بار زد تو گوشم از آرامش محمد میترسیدم فاطمه:دوستش نداشتم محمد:از کی دیگه دوستش نداشتی؟ فاطمه:از وقتی که راهمو پیدا کردم محمد:اون زمان منو میشناختی؟ زل زد تو چشمام قصد داشت نگاهم رو بخونه _نویسندگان: •فاطمه زهرا درزی •غزاله‌میرزاپور https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
🔰 شهید سیدمرتضی آوینی؛ شهید منتظر مرگ نمی‌ ماند این اوست که مرگ را بر می‌گزیند. https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
جز2.mp3
3.97M
ختم ۲ 》قرآن کریم به نیت فرج https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
یاد خدا ۳۹.mp3
11.87M
۳۹ | آدمای نِق نِقو! - کسانی که عموماً باور دارند که کار «درست نمیشه» و «جلو نمیره»! - کسانی که درونشون تراوش عاطفه و مهربانی نداره! - کسانی که روابطشون بسیار خشک و بی‌روحه! - کسانی که عموماً به دیگران بدبینند! √ اینا مریضن ... و تنها یک دستورالعمل برای درمان دارند! https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«با دست خودت زندگی خودت رو خراب نکن» روابط مجازی که بایک سلام شروع میشه واخرش خدامیدونه به کجا میرسه https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هشتگ جدید براندازا... !!! شنبه تا چهارشنبه 🕗 ساعت ۱۹:۴۵ 📺 شبکه دو سیما 🔴 پاورقی https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- اینجا غرب وحشی است ... - اینجا جشنِ آزادیِ سقط جنین کنار برج ایفل است ... - جشن برای قتل موجود زنده‌ای که توان دفاع از خود را ندارد ... - باورتان می‌شود غربی که بچه‌های خود چنین می‌کند، دغدغه بچه‌های ما را داشته باشد؟! https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سراغ قبر شهدایی که زیاد زائر ندارند بروید آنها چیزهایی که میخواهند به صدنفر بدهند را به یک نفر میدهند. حاج آقا امینی خواه https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انقلابی راحت‌طلب تا انقلابی مجاهد‼️ ❌ انقلابی‌های مثبت و منفی از دیدگاه رهبر انقلاب چه کسانی هستند؟ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
شهدا سر سفره های افطارتون مارو هم دعا کنید... افطاری فرماندهان _ سال ۱۳۶۲ محسن رضایی ، آقا سیدعلی خامنه ای، شهید حاج قاسم سلیمانی، شهید مهدی باکری https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹