eitaa logo
خادمان🌹شهدا🌹
426 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
15 فایل
ما‌ از خم‌ پرجوش‌ ولایت‌ مستیم عهدی‌ ازلی‌ با ره‌ مولا بستیم بنگر‌ که‌ وظیفه‌ چیست‌ در‌ این‌ میدان ما‌ افسر‌ جنگ‌نرم ♡‌آقا‌♡‌ هستیم ارتباط با مدیر 👇 @sarbaze_emamzman
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 شعارشون «زن زندگی آزادی» بود ، اما نه حرمت زن رو می‌فهمند نه آزادی! 🔹به زنی که قصد رأی دادن دارد این چنین فحاشی می‌کنند و مدام دم از آزادی و زن و ... می‌زنند! پ ن : پوزش بخاطر پخش الفاظ نادرست در ویدئو https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش قاطع و دقیق امام خمینی به زن بی‌حجابی که خود را نزد ایشان رسانده بود... https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
ثواب فعالیت های امروز کانال را از طرف شهید 🌷سیدحمید_تقوی 🌷 به امام زمان (عج) تقدیم می کنیم. 🤲زندگی و عاقبتمون و ان شاالله 🤲 https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
السلام علیک یا ابا عبدالله 💠 (۱۰) تیر 💠 هشتصدو چهل‌و‌چهارمین( ۸۴۴) وچهل ۴۰ مرتبه ذکر • •••••••••••••••••••••••• متوسل می شویم به ⬇️⬇️⬇️ کشتی نجات اباعبدالله(ع) و شهیدان معززراه اسلام ⬇️⬇️⬇️ 🌹 🌹 ••••••••••••••••••••••• ⏰ شروع ⏮ ۲۶ بهمن ( ۱۴۰۰ )-- ۱۳ رجب ❇️ ادامه ⏮ تازمانی که پروردگار توفیق عنایت نماید •••••••••••••••••••••••• دوستان معنوی گرانقدر اولین نیتمان از ✅سلامتی وتعجیل در ظهور امام زمان باشد وپس ازآن⬇️⬇️⬇️ ✅نماز اول وقت ⛔️ترک گناه ✅حاجات شخصی •••••••••••••••••••••••• ⏰زمان قرائت ازاذان صبح تا نیمه شب شرعی هرروز می باشد ••••••••••••••••••••••••• ان شاالله به هرنیتی مهمان شهدای گرانقدر شده اید حاجت روا باشید https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
با وجود سن بالا در سن هفتاد سالگی شنا یاد گرفت با گریه خود را به قافله شهدا رساند کدام یک از ما ارادغواص ۶۸ ساله شهید حاج قباد شمس‌الدینی را داریم از همه هستی خویش در راه خدا و انقلاب گذشت... نزدیک عملیات والفجر ۸ یک روزشهید حاج احمد امینی پرسنل را جمع کرد همه روی زمین نشستیم کمی‌ا‌زسختی عملیاتی که پیش رو داشتیم صحبت کرد بعد گفت منطقه عملیاتی حساس و سخت است من مجبورم افرادی را همراه خود ببرم که می‌توانند این سختی‌ها را تحمل کنندافرادی را از صف خارج می کنم.یکی از این افراد قباد شمس‌الدینی بود پیرمرد ۶۸ ساله‌ای که به حاج احمد عشق‌می‌ورزید قباد با ناراحتی بلند شد و در گوشه‌ای ایستاد وقتی کار حاج احمد تمام شد بقصدخداحافظی به سوی افرادی که جدا کرده بود رفت.ناگهان قباد گریه کنان گفت حاج احمد امینی الان زن و بچه من در جایی زندگی می‌کنند که اطراف آنها غیر از حیوانات وحشی چیز دیگری نیست و من آنها را در بیابان رها نکرده‌ام که تو دست مرا بگیری و از گردان کنار بگذاری. نمام سختی‌ها را تحمل کردم با وجود سن و سال زیاد شنا یاد گرفتم برای شب عملیات غواصی آموختم.هیچ کس حاضر نیست یک شب زن و بچه‌اش جایی بخوابند که زن و بچه من می‌خوابند اگر کسی حاضر شد برای همیشه جنگ را رها می‌کنم.حاج احمد دست قباد را گرفت صورت او را بوسید و در حالی که عذرخواهی می‌کرد گفت من درباره شما اشتباه کردم شما بنشینید سرجایتان قطعاً شما به اندازه تمام این گردان توانایی دارید قباد در این عملیات به شهادت رسید. راوی محمود حاجی‌زاده از رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله... https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
32.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت شهید قباد_شمس‌الدینی https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
خندید و گفت: «عراقی ها از صدای بلندگو لجشان گرفته بود. به جان خودت قدم، دوهزار خمپاره را خرج بلندگو کردند تا آن را زدند.» گفتم: «بالاخره چطور نجات پیدا کردی؟!» گفت: «شب ششم دی ماه بود. نیروهای 33 المهدی شیراز به آب زدند. بچه های تیز و فرز و ورزیده ای بودند. آمدند کنار کشتی و با زیرکی نجاتمان دادند.» دوباره خندید و گفت: «بعد از اینکه بچه ها ما را آوردند این طرف آب. تازه عراقی ها شروع کردند به شلیک. ما توی خشکی بودیم و آن ها کشتی را نشانه گرفته بودند.» کمی که گذشت، دست کرد توی جیبش؛ قرآن کوچکی که موقع رفتن توی جیب پیراهنش گذاشته بودم، در آورد و بوسید. گفت:« این را یادگاری نگه دار.» قرآن سوراخ و خونی شده بود. با تعجب پرسیدم:«چرا این طوری شده؟!» دنده را به سختی عوض کرد. انگار دستش نا نداشت. گفت: «اگر این قرآن نبود الان منم پیش ستار بودم. می دانم هر چی بود، عظمت این قرآن بود. تیر از کنار قلبم عبور کرد و از کتفم بیرون آمد. باورت می شود؟!» قرآن را بوسیدم و گفتم:«الهی شکر. الهی صد هزار مرتبه شکر.» زیر چشمی نگاهم کرد و لبخندی زد. بعد ساکت شد و تا همدان دیگر چیزی نگفت؛ اما من یک ریز قرآن را می بوسیدم و خدا را شکر می کردم. همین که به همدان رسیدیم، ما را جلوی در پیاده کرد و رفت و تا شب برنگشت. بچه ها شام خورده بودند و می خواستند بخوابند که آمد؛ با چند بسته پفک و بیسکویت. نشست وسط بچه ها. آن ها را دور و بر خودش جمع کرد. با آن ها بازی می کرد. دانه دانه پفک توی دهانشان می گذاشت. از رفتارش تعجب کرده بودم. انگار این صمد همان صمد صبح یا دیروزی نبود. اخلاق و رفتارش از این رو به آن رو شده بود. سمیة ستار را قلقلک می داد. می بوسید. می خندید و با او بازی می کرد. فردا صبح رفتیم قایش. عصر گفت: «قدم! می خواهم بروم منطقه. می آیی با هم برگردیم همدان؟» گفتم: «تو که می خواهی بروی جبهه، مرا برای چی می خواهی؟! چند روزی پیش صدیقه می مانم و برمی گردم.» گفت: «نه، اگر تو هم بیایی، مادرم شک نمی کند. اما اگر تنهایی بروم، می فهمد می خواهم بروم جبهه. گناه دارد بندة خدا. دل شکسته است.» همان روز عصر دوباره برگشتیم همدان. این بار هم سمیة ستار را با خودمان آوردیم. فردای آن روز صبح زود از خواب بیدار شد. نمازش را خواند و گفت: «قدم! من می روم، مواظب بچه ها باش. به سمیة ستار برس. نگذاری ناراحت شود. تا هر وقت دوست داشت نگهش دار.» گفتم: «کی برمی گردی؟!» گفت: «این بار خیلی زود!» پایان هفتة بعد صمد برگشت. گفت: «آمده ام یکی دو هفته ای پیش تو و بچه ها بمانم.» شب اول، نیمه های شب با صدایی از خواب بیدار شدم. دیدم صمد نیست. نگران شدم. بلند شدم رفتم توی هال. آنجا هم نبود. چراغ سنگر روشن بود. دیدم صمد نشسته توی سنگر روی سجاده اش و دارد چیز می نویسد. گفتم: «صمد تو اینجایی؟!» هول شد. کاغذی را تا کرد و گذاشت لای قرآن. گفتم: «این وقت شب اینجا چه کار می کنی؟!» گفت: «بیا بنشین کارت دارم.» نشستم روبه رویش. سنگر سرد بود. گفتم: «اینجا که سرد است.» گفت: «عیبی ندارد. کار واجب دارم.» بعد دستش را گذاشت روی قرآن و گفت: «وصیت نامه ام را نوشته ام. لای قرآن است.» https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
ناراحت شدم. با اوقات تلخی گفتم: «نصف شبی سر و صدا راه انداخته ای، مرا از خواب بیدار کرده ای که این حرف ها را بزنی؟! حال و حوصله داری ها.» گفت: «گوش کن. اذیت نکن قدم.» گفتم: «حرف خیر بزن.» خندید و گفت: «به خدا خیر است. از این خیرتر نمی شود!» قرآن را برداشت و بوسید. گفت: «این دستور دین است. آدم مسلمانِ زنده باید وصیتش را بنویسد. همه چیز را برایتان تمام و کمال نوشته ام. نمی خواهم بعد از من حق و حقوقتان از بین برود. مال و اموالی ندارم؛ اما همین مختصر هم نصف مال توست و نصف مال بچه ها. وصیت کرده ام همین جا خاکم کنید. بعد از من هم بمانید همدان. برای بچه ها بهتر است. اگر بعد از من جسد ستار پیدا شد، او را کنار خودم خاک کنید.» بغض کردم و گفتم: «خدا آن روز را نیاورد. الهی من زودتر از تو بمیرم.» خندید و گفت: «در ضمن باید تمرین کنی از این به بعد به من بگویی ستار، حاج ستار. بعد از شهادتم، هیچ کس مرا به اسم صمد نمی شناسد. تمرین کن! خودت اذیت می شوی ها!» اسم شناسنامه ای صمد ستار بود و ستار، برادرش، صمد. اما همه برعکس صدایشان می زدند. صمد می گفت: «اگر کسی توی جبهه یا محل کار صدایم بزند صمد، فکر می کنم یا اشتباه گرفته یا با برادرم کار دارد.» می خندید و به شوخی می گفت: «این بابای ما هم چه کارها می کند.» بلند شدم و با لج گفتم: «من خوابم می آید. شب به خیر، حاج صمد آقا.» سردم بود. سُریدم زیر لحاف. سرما رفته بود توی تنم. دندان هایم به هم می خورد. از طرفی حرف های صمد نگرانم کرده بود. فردا صبح، صمد زودتر از همة ما از خواب بیدار شد. رفت نان تازه و پنیر محلی خرید. صبحانه را آماده کرد. معصومه و خدیجه را بیدار کرد و صبحانه شان را داد و بردشان مدرسه. وقتی برگشت، داشتم ظرف های شام را می شستم. سمیه و زهرا و مهدی هنوز خواب بودند. آمد کمکم. بعد هم رفت چند تا گونی سیمان را که توی سنگر بود، آورد و گذاشت زیر راه پله. بعد رفت روی پشت بام را وارسی کرد. بعد هم رفت حمام. یک پیراهن قشنگ برای خودش از مکه آورده بود. آن را پوشید. خیلی بهش می آمد. ظهر رفت خدیجه و معصومه را از مدرسه آورد. تا من غذا را آماده کنم، به درس خدیجه و معصومه رسیدگی کرد. گفت: «بچه ها! ناهارتان را بخورید. کمی استراحت کنید. عصر با بابا می رویم بازار.» بچه ها شادی کردند. داشتیم ناهار می خوردیم که در زدند. بچه ها در را باز کردند. پدرشوهرم بود. نمی دانم از کجا خبردار شده بود صمد برگشته. گفت: «آمده ام با هم برویم منطقه. می خواهم بگردم دنبال ستار.» صمد گفت: «بابا جان! چند بار بگویم. تنها جنازة پسر تو و برادر ما نیست که مانده آن طرف آب. خیلی ها هستند. منتظریم ان شاءالله عملیاتی بشود، برویم آن طرف اروند و بچه ها را بیاوریم.» پدرش اصرار کرد و گفت: «من این حرف ها سرم نمی شود. باید هر طور شده بروم، ببینم بچه ام کجاست؟! اگر نمی آیی، بگو تنها بروم.» صمد نگاهی به من و نگاهی به پدرش کرد و گفت: «پدر جان! با آمدنت ستار نمی آید این طرف. اگر فکر می کنی با آمدنت چیزی عوض می‌شود یاعلی، بلند شو همین الان برویم؛ اما من می دانم آمدنت بی فایده است. فقط خسته می شوی.» پدرش ناراحت شد. گفت: «بی خود بهانه نیاور من می خواهم بروم. اگر نمی آیی، بگو. با شمس الله بروم.» صمد نشست و با حوصلة تمام، برای پدرش توضیح داد جسد ستار در چه منطقه ای جا مانده. اما پدرش قبول نکرد که نکرد. صمد بهانه آورد شمس الله جبهه است. پدرش گفت: «تنها می روم.» صمد گفت: «می دانم دلتنگی. باشد. اگر این طور راضی و خوشحال می شوی، من حرفی ندارم. فردا صبح می رویم منطقه.» https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتگری مرحوم حاج عبدالله ضابط رحمت الله علیه https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
Mizane Ghalbam ~ UpMusic_۲۰۲۴_۰۶_۲۹_۱۵_۲۱_۴۸_۸۶۲.mp3
2.05M
گذرم تا به در خانه ات افتاد حسین کربلایی حسین طاهری https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
هر شب به یاد بودن، نعمت‌وسعادتی است که باید قدرش را بدانیم و خداراشاکرباشیم که شهدا قبولمان کردند و به لحظه لحظه زندگیمان نظر می‌کنند و درمحفل نورانی و آسمانیشان راهمان دادند وچه حس خوب‌و لذت‌بخشی است‌با شهدا رفیق و همراه شدن... https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
29.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊زیارتنامه شهدا با قرائت سردار پر افتخار شهید حاج قاسم سلیمانی رضوان الله علیه🕊 https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
کارگاه عزت نفس 19.mp3
11.07M
۱۹ افکار عقاید و رفتارت، اگر هم راستا با نگاهِ کسی باشه که خَلقِت کرده؛ حتماً به عزت و محبوبیتت ختم میشه... بقیه ی نگرش ها، به اندازه ی صاحبانش ارزشمند هستند نه به اندازه ی یگانه آفریننده ی عالم❗️ https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
سلام علیکم. مهمانان گرانقدر شهدا ضمن عذرخواهی از حامیان آقای پزشکیان،ان شاءالله بنا داریم ضمن بارگذاری مطالب کانال،دین خود را به این دوره ریاست جمهوری و حمایت از ادا کنیم و مطالبی جهت آگاه سازی ارسال نمائیم.امیدواریم هر یک از شما بزرگواران نیز ⚠️ ⚠️باشید و لله کم نگذارید. البته پیش بینی اعتراض و ریزش کانال را هم داریم ولی فدای سر و . https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
چه متن قشنگی نوشته مسئول ستاد دانشجوئی دکتر قالیباف در مازندران👌 آفرین https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
🚩 خیانت خواص 🇮🇷: به مردم بگویید پزشکیان گفته است راه حل علاج مشکلات اقتصادی، بنزین ۲۰ هزار تومانی است. به مردم بگویید قرار است پزشکیان، آقای دلار جهانگیری را بعنوان معاون اول خود انتخاب کند. به مردم بگویید قرار است پزشکیان، آخوندی بی چاک و دهن را بعنوان وزیر مسکن خود معرفی کند. به مردم بگویید پزشکیان یک مهره کوتاه قامت است که توسط ده ها ژنرال دیکتاتور اصلاح طلب قرار است بازی داده شود. به مردم بگویید پزشکیان که بیاید، دوباره تراژدی صبح های جمعه تکرار خواهد شد. مردم اگر در انتخابات شرکت نکنند و به جلیلی رای ندهند، پولدارها، بالاشهری ها، لواسان نشین ها، برج عاج نشین ها دوباره در صف انتخابات می ایستند و کاندیدای جریان اشرافیت و دولت سوم روحانی را بقول خودش به قدرت می رسانند. جمعه هشتم تیر صف های انتخابات در شمال شهر تهران شلوغ بود و سگ در بغل ها همه به پزشکیان رای دادند؟ چرا؟ اما پایین شهر و روستاها خلوت بود. به مردم بگویید پزشکیان که بیاید دوباره شورش گرسنگان و غارت فروشگاه های جامبو و کوروش و... شروع می شود. دوباره خون مردم گرسنه را مانند ۹۸ بر زمین می ریزند. دوباره فرمانداران و استانداران متکبر و فرعون صفت به روی کار می آیند. مردم اگر در انتخابات شرکت نکنند، پولدارها به پزشکیان رای می دهند تا پولدار شوند و فقرا فقیر تر شوند به مردم بگویید پزشکیان در دورات وزارت بهداشت بخاطر کاهش جمعیت مردم ایران و عقیم کردن مردان و زنان روستایی، سه بار از سازمان های آمریکایی جایزه گرفت و مسبب پیری جمعیت ایران و بحران سالهای آینده اوست. فیلم ها و مستندات فحاشی ها، بداخلاقی ها، قلدرمنشی ها، طلبکاری ها، زودعصبانی شدن های پزشکیان با مردم را منتشر کنید تا مردم بدانند زیر آن لبخند ریاکارانه فردی خشن و مستبد و دیکتاتور نهفته که با تیم امنیتی روحانی پوست مردم را خواهد کند. آیا می دانید مدیریت سایه ستاد پزشکیان کیست؟ رضا صالحی امیری معاون اسبق وزارت اطلاعات و مشاور امنیتی حسن روحانی، کسی که پشت صحنه کشتار مردم پابرهنه در سال ۹۸ بوده است. به مستضعفان، پایین شهری ها، روستاییان و مردم محروم بگویید پزشکیان بدتر از روحانی است و مجری سیاست های تیم رفسنجانی و کارگزاران او می باشد. کسانی که اعتقاد داشتند برای این که چرخ توسعه بچرخد، هیچ اشکالی ندارد مردم محروم زیر این چرخ له شوند! به مردم در شهرستانهای کوچک و روستاها بگویید ای مردم گول کاپشن احمدی نژادی پزشکیان را نخورید. تیم عملیات روانی روحانی به او یاد داده اند برای فریب مردم نقش بازی کند‌ به مردم بگویید بروند ببینند در کاخ های لواسان ناطق نوری و باجناقش آخوندی و کاخ خیابان ثارالله روحانی و کاخ های جماران و... ببینند ها چه نقشه هایی برای چپاول و غارت مجدد کشور کشیده اند. https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتماحتماحتما این کلیپ بسیار روشنگری را در گروه ها و کانال ها انتشار دهید. همان جملاتی که برای روحانی نوشته شد رو برای پزشکیان نوشتن تا آنها رو تکرار کند آنها به حافظه کوتاه مدت مردم اعتقاد و اعتماد دارند خوب گوش کنید و خوب تحلیل کنید دکتر جلیلی با اقتدار رای ما خواهد بود به بر نمیگردیم https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹