eitaa logo
خادمان🌹شهدا🌹
430 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
15 فایل
ما‌ از خم‌ پرجوش‌ ولایت‌ مستیم عهدی‌ ازلی‌ با ره‌ مولا بستیم بنگر‌ که‌ وظیفه‌ چیست‌ در‌ این‌ میدان ما‌ افسر‌ جنگ‌نرم ♡‌آقا‌♡‌ هستیم ارتباط با مدیر 👇 @sarbaze_emamzman
مشاهده در ایتا
دانلود
این که گناه نیست 37.mp3
4.56M
37 ✴️وقت؛ یهو تموم میشه. تنبلی کردن، زیرآبی رفتن، امروز و فردا کردن، و عدم مدیریت زمان، بدبختِت میکنه! 💢وقتی به خودت میای، که خیلی دیره! نگو؛ تنبلی گناه نیست https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✘چرا همسرم به من توجه نمی‌کنه؟ ✘ چرا رفتارش با روزهای اول ازدواج‌مون اینهمه فرق کرده؟ https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مستند استخوان خوک ⛔️سالهاست به بچه های معصوممان خوک می خوارنیم خبر نداریم... بستنی و ژله و پاستیل و شکلات و دسر ژله ای و روکش کپسولها و... در ایران دارای ژلاتین خوکی هستند!!!! https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عالم عامل شهیدآیت الله دستغیب:خدا لعنت کند هر عمامه سری را که از رهبری اطاعت نکند 🔸خدا لعنت کند هر عمامه سری را که از رهبری اطاعت نکند.رهبر یکی است، امام یکی است و نائب امام هم یکی است.تا زمانی که حسن (ع) امام بود حسین(ع) امام نبودوای بر ملتی که از رهبر خود فاصله بگیرد. 🔹مواظب باشید گرگ ها شما را از رهبر الهی جدا نکنند.شما را گروه گروه نکنند.شما را طعمه خودشان قرار ندهند.وسیله پیشرفت دشمن نشوید.شما الان در جبهه جنگید.در جبهه جنگ دینی هستید. https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غـربـال هـای آخـرالـزمـانـی... تـو یـه شـب دیـنـدار بـی دیـن مـیـشـه بی دیـن طـرفـدار حـق! https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
ثواب فعالیت های امروز کانال را از طرف شهید 🌷عبدالحسین_دستغیب🌷 به امام زمان (عج) تقدیم می کنیم. 🤲زندگی و عاقبتمون و ان شاالله 🤲 https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
السلام علیک یا ابا عبدالله 💠 (۲۲) آذر 💠 نهصد و هشتادو هشتمین( ۹۸۸)روز وچهل ۴۰ مرتبه ذکر • •••••••••••••••••••••••• متوسل می شویم به ⬇️⬇️⬇️ کشتی نجات اباعبدالله(ع) و شهیدان معززراه اسلام ⬇️⬇️⬇️ 🌹 🌹 ••••••••••••••••••••••• ⏰ شروع ⏮ ۲۶ بهمن ( ۱۴۰۰ )-- ۱۳ رجب ❇️ ادامه ⏮ تازمانی که پروردگار توفیق عنایت نماید •••••••••••••••••••••••• دوستان معنوی گرانقدر اولین نیتمان از ✅سلامتی وتعجیل در ظهور امام زمان باشد وپس ازآن⬇️⬇️⬇️ ✅نماز اول وقت ⛔️ترک گناه ✅حاجات شخصی •••••••••••••••••••••••• ⏰زمان قرائت ازاذان صبح تا نیمه شب شرعی هرروز می باشد ••••••••••••••••••••••••• ان شاالله به هرنیتی مهمان شهدای گرانقدر شده اید حاجت روا باشید https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
روایتگری شیخ سعید آزاده در جمع دانشجویان دانشگاه شیراز-منزل شهید محمد علیپور.mp3
47.23M
صوت روایتگری شیخ سعید آزاده در جمع دانشجویان دانشگاه شیراز/ منزل شهید محمد علیپور 🔹شهید علیپور بعد از ۳۴ سال چشم انتظاری مادرش، سال ۱۴۰۱ تفحص شد و برگشت https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
رمان 🔽🔽🔽 https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
🔻 قسمت عصبی سوار ماشین شد ،با عصبانیت چند مشتی پشت سرهم بر روی فرمون کوبید: ــ لعنتی لعنتی کم کم دارد همه چیز پیچیده می شود ،و کار را برای او سخت تر می کند،نمی دانست چطور باید امشب به سمانه بگوید باید در بازداشگاه بخوابد، فقط فکر کردن به این موضوع،حالش را خراب می کرد.... ماشین را سریع روشن کرد و به طرف خانه رفت،باید از اوضاع آنجا باخبر می شود،حدس می زد،الان همه به هم ریخته و نگران هستند،امشب ساعت۹مراسم خواستگاری بوده،و نیامدن سمانه به خانه اوضاع را بهم ریخته بود. جلوی در خانه شان پارک کرد،سریع در را باز کرد و وارد خانه شد ، با ورودش متوجه گریه ی مادرش و صغری شد،فرحناز خانم با گریه قضیه نیامدن سمانه، را برای صغری تعریف می کرد،که حتما بخاطر پایش نتوانسته بود به خانه ی خاله اش برود. ــ سلام هردو با صدای سلام کردن کمیل برگشتند،کمیل نگاهی در چشمان سرخشان انداخت و پرسید: ــ اینجا چه خبره؟ ــ مادر ،سمانه کمیل که سعی کرد خود را نگران نشان دهد روبه مادرش گفت: ــ سمانه چی مادر؟حرف بزنید دیگه! ــ سمانه نیست،گم شده از صبح رفته بیرون تا الان نیومده ــ یعنی چی؟؟ ــ نمیدونم ،هیچی خبری ازش نداره،اقا محمود و یاسین و محسن دارن دنبالش میگردن،خالت داغون شده ،محمد هم داره میگرده ولی پیداش نکردن. ــ ای بابا،شاید رفته خونه دوستش،جایی؟؟ اینبار صغری با صدایی که از گریه، گرفته بود گفت: ــ سمانه دوستی نداره که بره خونشون ،تو دانشگاه همیشه باهم بودیم کمیل از جایش بلند شود؛ ــ من برم ببینم چی از دستم برمیاد ،شاید شب هم برنگشتمـ ــ باشه مادر،خبری شد خبرمون کن بعد از خداحافظی ،ازخانه خارج شد تا سوار ماشینش شد ،گوشیش زنگ خورد با دیدن اسم دایی محمد،حدس میزد خبردار شده: ــ بله ــ سمانه پیش توه؟ ــ آره محمد با نگرانی پرسید: ــ حالش چطوره؟ ــ به نظرتون چطور میتونه باشه؟ ــ کجایی الان؟ ــ دارم میرم محل کار ــ باشه منم میام،اما نمیخوام سمانه منو ببینه ــ باشه ــ کجاست الان؟ ــ تواتاقم محمد غرید: ــ کمیل،میدونی اگه بفهمن ــ میدونم ،اگر بفهمن پروندشو از من میگیرن،اما حالش خوب نبود دایی،نمیتونستم بزارم بره تو بازداشگاه محمد که از احساس خواهرزاده اش با خبر بود،و صدای داغونش از حال بدش خبر می داد، دیگر حرفی نزد. ــ دایی داری میای ،برام قرص مسکن بیار سرم داره میترکه ــ باشه دایی جان،به خودت فشار نیار،من الان میام خداحافظ ــ خداحافظ : فاطمه امیری https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹