فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا سر سوزنی خیانت ما را به شهدا بر ما نبخش و از سر تقصیرات مان نگذر ارواح طیبه شهدا فاتحه مع صلوات 🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 هشدار و نصیحتی شنیدنی از استاد شهید مطهری درباره #ماه_مبارک_رمضان :
خرما نتوان خورد ازين خار که کشتيم
ديبا نتوان بافت ازين پشم که رشتيم ...
اگر در این ماه رمضان توبه نکنیم، پس کی میخواهیم توبه کنیم!؟
#ماه_رمضان
#اخلاق_اسلامی
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دوست داری بچههات رو باگذشت، خوش اخلاق، شجاع و راستگو تربیت کنی؟
🔰 دوست داری با یه راه میانبُر برای تربیت فرزندت آشنا بشی❓
🔰 میدونی تنگۀ احد در بحث تربیت چیه و چطوری میشه ازش عبور کرد⁉️
استاد_عباسی_ولدی
#خانواده_آسمانی
#تربیت_معنوی
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم منتشر شده از سخنرانی حسن عباسی این روزها بازتاب گستردهای داشته است.
در این ویدیو که در شبکههای اجتماعی فراگیر شده، حسن عباسی میگوید:
🔹عامل اصلی بی حجابی در کشور طی ۲۰ سال گذشته، سلبریتیها و فوتبالیستها هستند که تصاویر برهنه زنان خود را در فضای مجازی منتشر میکنند.
#حجاب_فاطمی
#غیرت_علوی
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰کثافتی به نام شاه
❌بیحجابیقانونی....
«توبیحجابباش؛منپادشاهیکنم!»
#جهاد_تبیین
#بصیرت_روشنگری
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohada
46.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معجزه و عنایت شهیدی از اردبیل
با ذکر صلوات هدیه به ارواح طیبه شهدا ✨
#شهدا_زندهاند
#شهدا_التماس_دعا
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohada
❤️❤️ تولدت مبارک حضرت عشق 😍😍
💐 ۲۹ فروردین ۱۳۱۸ روز تولد آقایی که جهان به بودنش می نازد ...
اللهم احفظ نایب المهدی عجل الله امام خامنه ای حفظه الله تعالی
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohada
نام : سید علی
نام خانوادگی : حسینی خامنه ای
نام پدر : سید جواد
تاریخ اصلی تولد :
٢٩ / ٠١/ ١٣١٨
تاریخ تولد در شناسنامه :
٢٤ / ٠٤ / ١٣١٨
محل تولد : خراسان
♦️رهبر عزیزم به حق اسامی اعظم خداوند به حق چهارده معصوم تا ظهور آقا امام زمان (عج) سایتون بالای سر تمام ملت مؤمن و غیور ایران زمین باشد .
بعضیا بهشون میگن " آیت الله "
بعضیا میگند " آقای خامنه ای "
بعضیا هم مثل برادر های لبنان و سوریه و عراق میگن:
" سیدنا القائد " ، اما ما بهشون میگیم...
♦️"امام "، " آقا "
ما بهشون میگیم "امام "و "آقا"...
"آقا" رو از هر طرف که بخونی آقاست!
♦️فدایی زیاد داره.
پابرهنه ها بیشتر دوستش دارن بیش از ۳۰ساله داره ایرانو،با تمام شرایط عجیب غریبش رهبری میکنه،هرکی جاش بود ،پنج سال اول جا میزد!
تو کشور خودش مظلومه اما تو دنیا کلی طرفدار داره.
400هزار نفر تو نیویورک و کالیفرنیا ، مقلدشن.
♦️شخص اول حکومته اما وقتی لعیا زنگنه و الهام چرخنده تو برنامه سال تحویل تلویزیون،عیدو بهش تبریک گفتن،به خاطر این حرفشون،کلی هزینه دادن.چه حرفا که نثارشون نشد.
♦️همون که عکسای منتشر شده از خونه شون را،بعضیا باور نکردند.
زندگیش آدمو به قلب تاریخ میبره،علی بن ابیطالب و زندگی ساده و...
همون که عشق رمانه!
♦️همون که همیشه خرابکاری های دولت ها و مسئولین ،به حسابش گذاشته میشه.
♦️همون که رهبری"سینه سپر کرده ها"رو مقابل اسراییل بچه کش به عهده داره.
♦️همون که لب تر کنه عاشقاش براش جون میدن.
خ
♦️همون که اشاره کنه ،تلاویو و حیفا با خاک یکسانه.
♦️همون که هیچ وقت کم نمیاره،مث مرد ،وایساده پای حرفش.
♦️همون که بعضی ازنزدیکترین دوستاش،دشمن ترین دوستاشن.
♦️همون که سالهاست سایه سنگین"بعضیا"رو ،رو دوشش تحمل میکنه با اینکه خیلی خوب خاطره تعریف میکنن.
♦️همون که تو سابقه ی مبارزاتی ش ،کسی به پاش نمیرسه.
♦️اصلا کدوم رهبر دنیا،روی موکت و فرش جهیزیه خانومش زندگی میکنه؟بدون اینکه تو بوق و کرنا کنه،با فقیربیچار ه ها دمپره ؟
♦️همون که بدترین توهین ها و تهمت هارو بهش میزنن درحالیکه حتی یه جمله هم راجع بهش اطلاع ندارن.و اون میشنوه و تحمل میکنه و همچنان لبخند"آقایی"...؟
♦️همون که مظلومیت "علی"ها رو به ارث برده؟
♦️کدوم سیاست مداری تو دنیا بچه هاش اینقد سالم وپاکن؟جالبه حتی مردم نمیدونن چندتا بچه داره،چی ان،اسماشون چیه؟
♦️همون که "پاکترین"آدما ،جونشونو کف دست گرفتن و فداش شدن.
♦️همون که از پست ترین مفتی های وهابی و بی ادب ترین رئیس جمهورهای غربی،تا بدترین آدمای روزگار دشمن خونی هستند
❤️سلامتی شان صلوات بفرستید.❤️
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohada
السلام علیک یا ابا عبدالله
🥀🥀 ( ۳۰) فروردین
چهارصدو نهمین (۴۰۹)روز
☀️ #قرائت_زیارت_عاشورا
وچهل ۴۰ مرتبه ذکر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج ☀️
متوسل می شویم به
⬇️⬇️⬇️
کشتی نجات اباعبدالله(ع)
و
شهدای معززراه اسلام
⬇️⬇️⬇️
🌹 نوید صفری
🌹محمد انصاریان
☀️☀️☀️
⏰ شروع ⏮
۲۶ بهمن ( ۱۴۰۰ )-- ۱۳ رجب
❇️ ادامه ⏮
تازمانی که پروردگار توفیق عنایت نماید🤲
☀️☀️☀️
دوستان معنوی گرانقدر
اولین نیتمان از
🌺توسل به شهدا و زیارت عاشورا 🌺
✅سلامتی وتعجیل در ظهور امام زمان باشد
وپس ازآن⬇️⬇️⬇️
✅نماز اول وقت
⛔️ترک گناه
✅حاجات شخصی
⏰زمان قرائت زیارت عاشورا
ازاذان صبح تا نیمه شب شرعی هرروز می باشد
🥀🥀
ان شاالله به هرنیتی مهمان شهدای گرانقدر شده اید حاجت روا باشید
دعای خیر در حق همدیگر را فراموش نکنیم 🤲
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohada
شهید بزرگوار محمد انصاریان
نام پدر : حسین
تاریخ تولد: ۱۳۴۹/۴/۲۵
محل ولادت: قزوین
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۴
محل شهادت: منطقه عملیانی کربلای ۴ ام الرصاص
مزار : گلزار شهدای قزوین
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohada
♥️🕊نحوه ی شهادت شهید محمد انصاریان
《 شهادت در حال اقامهی نماز صبح》
💐محمد علی شیروئی، یکی از رزمنده های هشت سال دفاع مقدس که در عملیات کربلای چهار شاهد شهادت محمد انصاریان بوده است،
در مورد نحوه ی شهادت او می گوید:
⚡نزدیک صبح بود و من داخل سنگر امن کوچکی که در مسیر کانال و به سمت نیروهای خودمان بود و از نیروهای عراقی حدود سیمتری فاصله داشت، قرار گرفته بودم و رزمندگان یکییکی برای خواندن نماز صبح به آن سنگر میآمدند.
🍀سنگر کوچکی بود، با سقفی کاملاً بتنی و سنگین.
حالا دیگر سپیده زده بود و در دقایق باقیمانده شب.
محمد انصاریان آمد و گفت: «من بیایم اینجا نماز بخوانم؟»
گفتم: «خوب بیا بخوان».
سنگر به قدری کوچک بود که همزمان دو نفر در داخل آن جا نمیشدند،
بنابراین محمد وارد سنگر شده و به نماز ایستاد.
〽️من هم آمدم جلوی در سنگر نشستم. طوری که نیمی از بدنم خارج از سنگر بود، هنوز نماز محمد تمام نشده بود که گلولهای به روی سنگر خورد و سقف بتنی سنگر با همهی گونیهای پر از خاکی که رویش بود به روی محمد ریخت سر و صورت وکمر من هم زیر آوار مانده بود، کمی که گردوخاک نشست کرد بچهها از پاهایم گرفته بودند و مرا به بیرون میکشیدند درحالیکه میدیدم قسمت اعظم سقف بتنی با باری که رویش بود، روی محمد ریخته و تقریبا صورت و بدنش را له کرده است.
🌾 داشتند مرا به سختی از زیر بتونها بیرون میکشیدند که دیدم آب سبزی از دهانش خارج شد.
مرا که از زیر آوار بیرون کشیدند، همهی بدنم زخمی و پر از خون بود.
بلافاصله به نیروها اشاره کردم که محمد زیر آوار است و بروند او را بیرون آورند، اما ظاهراً سقف بتنی آنقدر سنگین بود که نیروهای حاضر متاسفانه نتوانستند آن را حرکت دهند.
🔅مرا به عقب منتقل کردند و پس از رسیدگی به جراحاتم، به گردان منتقل شدم که آنجا خبر آوردند، نیروها نتوانستند محمد را از زیر آوار بیرون بیاورند و محمد در حال خواندن نماز به شهادت رسیده است؛
🍂 البته در همان منطقه چندین سنگر دیگر هم وجود داشت که عراقیها زده بودند و امکان خارج کردن نیروها از زیر سقفهای بتنی وجود نداشت و آنها نیز بدنشان له شده و به شهادت رسیده بودند.
💐🕊💐🕊💐🕊💐
💠 هر صعودی سقوطی دارد...!
🌼🍃دلنوشته ی شهید والامقام محمد انصاریان
🔅می خواهم غروب را روی اوراق سفید دفترم توصیف کنم و می خواهم آن زیبایی و عظمت را به تحریر در آورم؛ اما چه کنم که قاصرم از نگاشتن این همه زیبایی.
☘چند روز پیش در دامنه ی کوه ها و در هنگام غروب، آفتاب گرم را تماشا می کردم و به خورشید می نگریستم که از شدت گرما سرخ و گداخته شده و در جای خود آرام نمی گرفت؛ گویی می خواهد بار سفر ببندد و با طبیعت وداع کند!
هنوز صدای پرندگان خوش آواز -که از مستی غروب آرام نداشتند- به گوش می رسید و هنوز زمین با منظره های زیبایش دیده می شد؛ اما لحظه ای کم کم این گرمی سوزان به پشت کوه ها می رود و می خواهد از نظر محو شود؛ می خواهد برود و جهان را بدون شمع بگذارد.
🌼دهقانی به آسمان چشم دوخته و منتظر غروب است تا از کار به خانه اش برگردد و در آن هنگام آفتاب سوزان ما را بدرود گفت و سراسر جلگه ی پهناور و نیلگون شب را در سر کشید تا از زیر درختان در افق مقابل ظاهر شد. نسیم خنکی جنگل را خوشبو کرد و الهه ی شب آن را از مشرق به همراه آورد و در اعماق وجودم به وزیدن گرفت.
🌾ستاره های شب از آسمان کم کم بالا آمده و مانند شمعی که در معرض باد باشد، سوسو می زنند و حالا دیگر از خورشید و اشعه های سوزانش خبری نیست؛ اما آسمان هنوز روشن است و هزار نقطه ی روشن دیده می شود که گاهی می درخشد و گاهی نیز از نظرها محو می شوند. ابرهای سفید گاهی از هم باز می شوند و گاهی به هم می پیوندند و به شکل یک اطلس سفید نمایان می شوند.
🌱رودخانه ای که در زیر پای من جریان دارد، به طرف جنگل پیش می رفت و گاهگاه دایره های بسیار زیبا، شاید هم در عالم خیال بر اثر تابش نور ماه در فضایی نیمه تاریک یک جنگل متجسم می شد.
⚡در روی تخته سنگی نشستم و در آن تاریکی بار دیگر به غروب اندیشیدم و صحنه ای از غروب را در مغزم ساختم؛ دیدم که می خواهد با من سخن بگوید و حقایقی را در میان بگذارد.
می گفت: آری! هر طلوعی، غروبی و هر شروعی، پایانی و هر صعودی، سقوطی دارد!
🍁آنان که دیدگان نابینایی دارند و از این پرده های حسرت انگیز طبیعت عبرت و پندی نمی گیرند و از زیبایی های ناپایدار جوانی مست و مغرور می شوند، اینان خودپسند و مغرورند و به آینده ی تاریک خویش اندیشه نمی کنند و غافلند از این که روزی خورشید وجودشان غروب خواهد کرد و این چند ساعت که در روشنایی زندگی می کنند به پایان خواهد رسید؛
پس بیایید بیشتر سعی کنیم و بیشتر توشه فراهم کنیم که کاری از ما ساخته نیست! هنگامی به خویش آمده و پشیمان می گردیم که ندامت را سودی ندارد.؛
☀️خورشید هر روز غروب می کند و جهان را در تاریکی فرو می برد؛ ولی طلوعی دیگر دارد که او و اشعه های زیبایش را روی جهان پخش می کند؛ اما آیا زندگی این دنیا بار دیگر طلوعی دارد؟
آیا بعد از مرگ روزی دوباره به دنیا بر می گردیم و با همان اخلاق و خصلت هایی که داشتیم، به زندگی دنیوی خود ادامه می دهیم و هر کاری که قبلاً انجام می دادیم تکرار خواهیم کرد؟
ولی نه!
اینطوری نیست.
🌓 خورشید وجود ما پس از غروب در جهان دیگری طلوع می کند که با این جهان که اکنون در آن زندگی می کنیم تمایز دارد.
💥طلوعی که غروبی ندارد؛ طلوعی که تا ابد پا بر جاست و خاموش نمی شود؛ پس چه بهتر به غروب خورشید در این جهان بنگریم که در آنجا دیگر چنین پدیده ای را نخواهیم دید؛
پس، از آن پند بگیریم!
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
🔴ماجرای خواب عجیب یک دختر درباره شهید محمد انصاریان
دهه هشتاد، در معاونت پژوهشی بنیاد شهید قزوین فعالیت میکردم، تقریباً تمام وقت، از صبح تا غروب، حتی جمعهها هم در دفتر گلزارِ شهدا مشغول بهکار بودم.
بیشتر جمعآوری آثار شهدا و ایثارگران و تولید فرآوردههای فرهنگی با موضوع ایثار و شهادت و در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت حوزه فعالیتم بود.
کامپیوتر و امکاناتی در اختیار داشتم که برای ثبت و ضبط آثار جمعآوری شده و تدوین و پردازش آنها استفاده میکردم. تقریباً اطلاعات همهی شهدای استان قزوین را به واسطهی اجرای برنامههای مختلف فرهنگی داشتم و از آنجاییکه پایگاه اطلاعرسانی «خط سرخ» را هم راهاندازی کرده بودیم تقریبا با سیره و وصایای شهدا آشنا بودم.
به خصوص با نام و چهره شهدا؛ به دلیل اینکه به دفعات نسبت به ویرایش و پردازش تصاویرشان برای استفاده در رسانهها و طراحی پوسترهای تبلیغاتی و فرهنگی یادوارههای مختلف شهدا، اقدام کرده بودم.
یک جمعه، حدوداً ساعت ده صبح در دفتر کارم در حال کار با کامپیوتر و تهیهی گزارشی بودم که درِ دفتر باز شد و سه خانم که تا آن روز آنها را ندیده بودم با سر و شکل نامتعارف وارد دفتر شدند؛ با کفشهای پاشنه بلند و صورتی مکاپ کرده و شالی که از روی سرشان به دور گردن افتاده و موهایشان کاملا بیرون بود.
در آن ساعت در دفتر تنها بودم. برای یک لحظه که آنها را دیدم ترسیدم و شاید رنگ و رخم هم عوض شد، در آن دفتر همواره خانوادههای شهدا و ایثارگران رفتوآمد میکردند یا بعضی از افرادی که فعالیتهای ارزشی و فرهنگی در خصوص شهدا انجام میدادند، بنابراین دیدن این سه خانم غیرقابل تحمل و توجیه بود.
سرم را پایین انداختم و مشغول کارم شدم، یکی از آنها که به من نزدیک شده بود پرسید: «آقای شکیب زاده شما هستید؟»
منی که حالا ترس و تعجبم از حضور آنها بیشتر شده بود و نگران بودم گفتم: «بله، بفرمایید کاری داشتید؟»
گفت: «ما به دنبال مزار شهید الضاریان میگردیم. بیرون که پرسوجو کردیم گفتند شما ایشان را میشناسید. میخواستیم مزارشان را به ما نشان بدهید.»
با توجه به شناختی که حداقل روی اسامی همهی شهدا داشتم و در حالی که شرم داشتم به چهرهی آنها نگاه کنم، گفتم: «ما شهیدی در قزوین به نام الضاریان نداریم».
این را که گفتم هر سه آنها خندیدند و یکی از آنها با قاطعیت گفت: «چرا دارید و اگر نمیخواهید به ما نشان بدهید، امر دیگری است.»
گفتم: «نه خانم. من سالهاست که اینجا هستم و تقریبا همهی شهدای قزوین را میشناسم و مطمئن هستم که شهیدی به نام الضاریان نداریم و تاکنون هم چنین اسمی حتی به گوشم هم نخورده است».
گفت: «نه شما دروغ میگویید و شهیدی به این نام دارید.»
گفتم: «اگر مطمئنید که داریم بروید خودتان پیدا کنید».
این را که گفتم یکی از آنها که "نسرین" صدایش میکردند، گفت: «یعنی شهدا هم دروغ میگویند؟»
این را که گفت حسابی ناراحت شدم
و گفتم: «خانم این چه حرفی است که میزنید؟
شهدا اگر دروغگو بودند که شهید نمیشدند.»
گفت: «نه. اینطور که شما میگویید، شهدا دروغ هم میگویند.»
وقتی دیدم حالشان گرفته شده و ناراحت به نظر میرسند، گفتم: «خانم چنین چیزی که شما میگویید نیست، اما حالا برای چی و چرا شما دنبال چنین شهیدی هستید که وجود خارجی ندارد و چرا میخواهید او را پیدا کنید؟»
و او هم گفت: «من سالهاست با یک مشکل بزرگی مواجه شدهام و الآن حدود ۶، ۷ ماهیست که برای رفع آن به هر امام و امامزادهای که دیدهام و گفتهاند، متوسل شدهام، اما هیچکدام جوابم را ندادهاند و خواب و زندگیام آشفته شده است، تا اینکه چند شب پیش خواب دیدم سر مزاری دارم قدم میزنم، همین طورکه قدم میزدم یک آقایی آمد و گفت: خانم دنبال چی میگردی؟
من هم گفتم: مشکلی دارم و ماههاست به دنبال حل آن هستم و به هر امام و امامزادهای هم متوسل شدهام نتیجه نگرفتهام. آن آقا که چهرهای نورانی داشت،
به من گفت: میدانم مشکلت چیست. شما هر چی که میخواهی از این شهید بخواه، حلال مشکلات تو این شهید است.»
او اسمی از شهید نبرد، فقط سنگ مزارش را نشانم داد و تا خواستم نامش را بپرسم دیدم رفته است و آنجا نیست.
"نسرین" کمکم اشکهایش سرازیر شد و من هم تقریباً ترسم ریخته بود، ادامه داد: «تا آن روز آن مزار و آن فضایی که در خواب میدیدم را ندیده بودم و اصلاً تا به حال قزوین هم نیامده بودم و هیچ کجای آن را بلد نبوده و نیستم، اما وقتی آن آقا قبر را به من نشان داد فقط اسمش را خواندم که نوشته بود "الضاریان" که با خوشحالی از خواب پریدم؛ و از آن روز به بعد مرتب با دوستانم، مزار شهدا را در تهران و اطراف جستوجو کردیم که این شهید را پیدا کنیم، ولی موفق نشدیم تا اینکه با دوستانم قرار گذاشتیم که امروز بیاییم قزوین، شاید اینجا باشد و اگر نبود، همینطور به سراغ مزار شهدای سایر مناطق و شهرها برویم.
اما حالا وارد محوطه اینجا که شدم و شکل و فرم مزار اینجا را در کنار گنبد امامزاده دیدم مطمئن شدم، مزاری که در خواب به من نشان دادهاند باید همینجا باشد.»
موضوعی که آن خانم مطرح کرد برایم جالب بود، اما مطمئن بودم شهیدی به نام الضاریان نداریم و از طرفی تعجب کرده بودم که این خانمها با شکل و وضعی که دارند چگونه میتوانند دنبال چنین معنایی باشند و در واقع حرفهایشان را قبول نکرده
و مجدداً گفتم: خواب شما انشاء الله که خیر است، اما ما نه در قزوین که در کل استان قزوین هم شهیدی با این نام نداریم.
این را که گفتم درِ دفتر باز شد و اینبار یکی از بچههای بسیجی به نام "محمد نظربلند" که در آن ایام با ما همکاری داشت و خدایش رحمت کند، وارد دفتر شد.
من هم به او گفتم: «محمدآقا با این خانمها برو سر مزار و همه سنگهای شهدا را نشان بده که ببینند شهیدی به نام الضاریان نداریم.»
محمد هم گفت: «باشد» و به همراه خانمها از در خارج شدند و من هم دوباره مشغول به کار شدم.
حدود نیم ساعتی گذشته بود که دوباره آن خانمها به همراه محمد وارد دفتر شدند درحالیکه همهی آنها خوشحال بودند و میخندیدند. گفتم: «حالا مطمئن شدید؟»
دختری که نسرین صدایش میکردند جلوتر از بقیه وارد دفترم شد و با خوشحالی تمام گفت: «دیدید دارید و به دروغ میگویید که چنین شهیدی نداریم؟
شما به سر و وضع ما نگاه کردید و فکر کردید داریم شما را مسخره میکنیم که راستش را نگفتید.»
گفتم: «چطور مگه؟»
این را که پرسیدم محمد گفت: «حاج آقا راست میگویند. شهیدی با این نام داریم.»
من که حسابی جا خورده بودم و صددرصد مطمئن بودم چنین شهیدی نداریم، داشتم سنگکوب میکردم که گفتم: «امکان ندارد، برویم و ببینم.»
همراهشان از دفتر خارج شدیم. آنها هم مستقیم مرا بردند سر مزار " شهید محمد انصاریان" که دیدم به اشتباه روی سنگ قبر" انصاریان" را " الضاریان" نوشتهاند.
خشکم زده بود، زبانم بند آمده بود، مانده بودم که این ماجرا چیست؟ و اینها چه کسانی هستند؟
و از همه مهمتر اینکه چگونه شهدا به این راحتی دست هر نیازمندی را میگیرند؟
خنده تلخی کردم و برایشان توضیح دادم که نام اصلی این شهید" انصاریان" است و به اشتباه روی قبر نوشته شده "الضاریان" و جالب اینجا بود که حدود بیست سال از قدمت این سنگ میگذشت و هیچکس، حتی خانواده شهید هم تا آن روز به این موضوع دقت نکرده بودند.
حالا که داشت موضوع برایم مهم میشد، حسابی از آنها در حضور شهید عذرخواهی کردم و آنها هم خداحافظی کردند و رفتند.
تقریباً سه ماهی از این ماجرا گذشته بود و من هم تقریبا ماجرا را فراموش کرده بودم که مجدداً یکی از روزهای جمعه در حال انجام کار در همان دفتر بودم که خانم قدبلند و محجبهای وارد دفتر شد.
خانمی که همانند مادران و بستگان شهدا، خوشسیما، با وقار و متین بود. احساس کردم بایستی مادر یکی از شهدا باشد از جایم بلند شدم، سلام کردم و بدون اینکه او را شناخته باشم، گفتم: «بفرمایید؟ فرمایشی داشتید؟»
این را که گفتم، خندید و گفت: «من را نشناختید؟»
گفتم: «نه. به جا نیاوردم.»
گفت: «من "نسرین" هستم. همان خانمی که با دوستانم آمده بودیم و به دنبال مزار شهید "الضاریان" میگشتیم».
این را که گفت حسابی جا خوردم. قیافهام را که دید گفت: «امروز که پیش شما هستم مشکلی که داشتم کاملاً حل شده است. یعنی، شهید شما حل کرد.»
او یک ساعتی نشست و جعبهی شیرینیاش را روی میز من گذاشت و اگرچه مشکلش را بازگو نکرد، اما از گفتههایش میشد فهمید که، زندگی از دست دادهاش را دوباره به دست آورده و همه آنها را مدیون شهید محمد انصاریان است.
از آن روز به بعد تا یک سال، هر جمعه به تنهایی و گاهی هم با دوستان و خانوادهاش به مزار شهدا میآمد و هر از گاهی هم سری به ما میزد و من تازه داشتم متوجه میشدم و میفهمیدم که وفتی برخی از آدمها در زمانهای مختلف به گلزار شهدا میآیند و مستقیم بر سر مزاری میروند و گاهی ساعتها کنارش مینشینند، چه کار دارند و چه میکنند؟!
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_رائفیپور
مدیون شهدا هستیم
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohada
🕊️قرار شبانه با شهدا 🕊️
ان شاالله امشب درپرونده ی اعمال همه ی عاشقان و خادمان شهدا ثبت شود:
🌹محب اهلبیت
🌹سرباز امام زمان
🌹وان شاالله شهادت
* هدیه میکنیم 14 صلوات و یا بیشتر به روح مطهرتمام شهدای والا مقام راه اسلام
♥از صدر خلقت تا صبح قیامت ♥
*#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع*
*#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَجبحقزینبکبرے*
مشمولدعایشهدا باشیم
🤲زندگی و عاقبتمون شهدایی ان شاالله 🤲
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohada