#قصه_دلبری
#قسمت_بیستونهم
چند وقت یکبار یکی دوشب در خانه اش می ماندیم
با آن خانه انس پیداکرده بود ، خانه ای قدیمی با سقف های ضربی .
زیاد می رفت به گوسفندهایشان سر می زد
طوری شده بود که خیلی از جوان ها فامیل می آمدند پیشش برای مشاوره ازدواج ، بعضی شان می خندیدند که «زیر لیسانس حرف بزن بفهمیم چی میگی!»
دختر خاله ام می گفت:
«الان داره خودش رو رحیم پور از رغدی می بینه !»
من هم مسخره اش می کردم :«از رغدی می شناسی؟! ایشون محمد حسین شونه !»
خداییش قلمبه سلمبه حرف می زد ، ولی آخر حرف هایش به این می رسید که «طرف به دلت نشسته یا نه؟»
زیاد هم ازدواج خودمان را مثال می زد
یک ماه بعد از عقد ، جور شد رفتیم حج عمره
سفرمان همزمان شد با ماه رمضان .
برای اینکه بتوانیم روزه بگیریم ، عمره رایک ماهه به جا آوردیم .
کاروان یک دست نبود ، پیر و جوان و زن و مرد .
ما جزو جوان تر های جمع به حساب می آمدیم .
با کارهایی که محمد حسین انجام می داد ، باز مثل گاوپیشانی سفید دیده می شدیم .
از بس برایم وسواس به خرج می داد
در مدینه گیر داده بودم که کوچه بنی هاشم را پیدا کنم.
بلد نبود ، به استاد تاریخ دانشگاهمان زنگ زدم و از او سوال کردم
از باب جبرئیل تا بقیعو قشنگ توضیح داد که حد و حریم کوچه ازکجا تا کجاست..
هر وقت می رفتیم ، عرب ها آنجا خوابیده یا نشسته بودند ..
زیاد روضه می خواند ، گاهی وسط روضه ها شرطه های سعودی می آمدند و اعتراض می کردند
کتاب دستش نمی گرفت ، از حفظ می خواند .
هر وقت ماموران سعودی مزاحم می شدند ، وسط روضه می گفت :«بر شما لعنت !» چند بارهم در مسجد الحرام نزدیک بود دستگیرش کنند
با وهابی ها کل کل می کرد ، خوشم می آمد این ها از رو بروند ...
از طرفی می دانستم اگر نصیحتش بکنم که بی خیال این ها شو ، تاثیری ندارد
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش
#محمدحسین_محمدخانی
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
20.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲روایت شهدا فداکاری در میدان مین #
عاقبتمون_شهدایی_ان_شاالله
https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
1_7090810332.mp3
9.68M
#انسان_شناسی ۳۲۶
#استاد_شجاعی
#آیتالله_حائری_شیرازی
فرزندان ما، همیشه بچه نیستند!
این نگاه غلط و خسارتباری ست ...
از جایی به بعد وزیر ما هستند!
10.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
می خوانیم از آنانی کہ چه زیبا سرودند نغمه عاشقی راو رسیدند به معشوقه دراوج دلدادگی
آنانی کہ صدای قهقه مستانه شان در آسمـــان شب طنین انداز می شد
عباس هایی کہ فداےِ زینب زمانه خویش شدند و محسن هایی کہ به خدا رسیدند
حـــــآج قاسمی کـــہ ســــردارِ دلها شد ۅ مأواےِ جهان ...
و حال خادمانی کہ لباس خاکی پوشیده اند و
سنگر را خالی نگذاشتہ اند…