eitaa logo
خادمان🌹شهدا🌹
427 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
15 فایل
ما‌ از خم‌ پرجوش‌ ولایت‌ مستیم عهدی‌ ازلی‌ با ره‌ مولا بستیم بنگر‌ که‌ وظیفه‌ چیست‌ در‌ این‌ میدان ما‌ افسر‌ جنگ‌نرم ♡‌آقا‌♡‌ هستیم ارتباط با مدیر 👇 @sarbaze_emamzman
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 سرنوشت جالب سه برادر؛ آخری شهید مدافع حرم مدافع حرم محمد قنبریان یکی از قهرمانان گمنام این سرزمین است که در نبرد با تروریست‌های داعشی به شهادت رسید. این شهید حدود سه سال مفقود بود و پیکر پاک او با آزمایش DNA شناسایی شد. 🍃همسر شهید مدافع حرم : «شهید قنبریان برادر دو شهید است که اولی سردار فرمانده سپاه گنبد بود که در سال ٥٨ در پی درگیری با منافقین در گنبد، پیکرش به عنوان اولین شهید شهر شاهرود تشییع شد. دومین برادر نیز در سال ٦١ در منطقه رقابیه عراق به جمع رزمندگان مفقودالاثر پیوست. 🍃شهید مدافع حرم قنبریان در جریان عملیاتی در منطقه خناسر در اطراف حلب سوریه با شهامت تمام آخرین جمله‌ای که در پشت بی‌سیم به فرمانده خود اعلام می‌کند این است که: «من تا آخرین قطره خونم می‌ایستم و مقاومت می‌کنم.» https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
38.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت احمد_کریمی روحش شاد و راهش پررهرو https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
💠آن روز صبح حبیب نورانی‌تر از همیشه شده بود. گفت: آقای رودکی روایتی برات بگم؟ گفتم: بفرما! گفت: شیخ شوشتری (ره) فرمود امام حسین(ع) دو خون داشت. یکی خونی که از سر مبارک آمد و به سمت محاسن شریفش رفت و حضرت آن را در دست جمع کرد و به آسمان پاشید و دیگری خون‌دل امام از مردم آن روزگار. ادامه داد: ما نباید دل امام خمینی (ره) را خون کنیم، ما باید مطیع ایشان باشیم و اطاعت بکنیم، تا این عَلم اسلام ناب را که امام برافراشته است، برافراشته بماند. 💠در همین حین خبر دادند که عراق روی تپه 175 پاتک کرده است. با تعدادی از بچه‌ها آماده رفتن شدیم. حبیب هم پای ماندن نداشت و با ما راهی شد. پایین تپه، دست در جیبش کرد و هرچه در جیب‌هایش بود را درآورد و به من داد. یک قرآن جیبی کوچک، یک انگشتر و کلید منزلشان، بعد پیراهنش را هم در آورد با زیر پوش به سمت تپه دوید. ساعتی بعد خبر شهادتش و ماندن پیکرش را به من دادند. وقتی جنازه حبیب ماند، با خودم گفتم چرا هر چه داشت را به من داد و با جیب‌های خالی از هر نشانه‌ای رفت! حبیب روزیطلب https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
💢 که به تنهایی با ۶ فروند جنگيد ... 🍃خلبان شهید‌پرویز‌ذبیحی🍃 .۱۲ فروند از هواپیماهای عراقی در سال ۱۳۵۹ برای جبران عملیات‌های خلبانان ایران به پایگاه هوایی تبریز حمله کردند که ۶ فروند در آسمان به مانور پرداخته و ۶ فروند دیگر به پایگاه تبریز حمله کردند.در حین عملیات و هدف‌گیری آنان به پایگاه، هواپیمای خلبان ذبیحی در هنگام پرواز بر روی باند فرودگاه بود که مورد اصابت ترکش راکت یک فروند هواپیمای میگ عراقی قرار گرفت و کابین هواپیمای شکاری اش شکست و او از ناحیه سر زخمی شد. .ذبیحی با مشاهده چنین وضعی به هواپیمای بعدی که می‌بایست با او هم پرواز باشد اطلاع داد که متوقف شود ولی خود به تنهایی به پرواز ادامه داد و با انجام عملیات تاکتیکی هر ۶ فروند هواپیمای دشمن را به آسمان دریاچه ارومیه هدایت و با آن‌ها که به بمب‌های ناپال مجهز بودند، نبرد کرد و خلبانان آن‌ها را وادار به تخلیه بمب‌ها بر روی دریاچه و سپس با هدف‌گیری آن‌ها دو فروند را در دریاچه ساقط کرد و چهار فروند دیگر به ناچار فرار کردند. .خودش هم به دلیل کم شدن بنزین در فرودگاه ارومیه به زمین نشست و پس از ارتباط تلفنی با پایگاه تبریز و اطمینان از وضع پایگاه با بنزین گیری مجدد به پایگاه تبریز برگشت.به خاطر رشادت‌هایی که انجام داد مورد تشویق قرار گرفت و به ۲ درجه افتخاری ارتقاء یافت ولی از گرفتن آن امتناع کرد. .شادی روح خلبان پرویز ذبیحی صلوات. https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
سیدمهدی‌یحیوی 1🍃کرامات 🍃1 شهیدی که در رویای صادقه به جمع اهلبیت(ع) دعوت شد يكی از دوستانش -كه بعدها شهيد شد- تعريف كرده است: «او زمانی كه به نماز می‌ايستاد، آنقدر با توجه و خلوص نماز می‌خواند كه گويی در دنيا نيست. قنوت و سجده‌هايش طولانی بود. آنقدر در سجده‌هايش گريه می‌كرد كه گاهي از حال می‌رفت. او در خواب چهارده معصوم عليهم‌السلام را ديده بود كه همه با هم نشسته‌اند و حضرت رسول(ص) او را به جمع خود دعوت كرده بود.» او در شب‌های آخر قبل از شهادت از اينگونه خواب‌ها زياد ديده بود حتی خودش به دوستانش گفته بود كه چگونه و كجا به شهادت می‌رسد. يكي از هم‌سنگرانش نحوه شهادت وی را چنين تعريف مي‌كند: «با هم در سنگر نشسته بوديم و سيدمهدی مشغول نوشتن چيزی بود، اما ناگاه دفترش را بست. گويا به يكباره ياد مطلبی افتاده باشد، به سرعت به سمت بچه‌ها رفت تا به آن‌ها سر بزند و اوضاع را بررسی كند. با هر قدمی كه بر می‌داشت، انگار سبکتر و چهره‌اش نورانی‌تر می‌شد. انگار پرواز می‌كرد. اولين خمپاره كنار وی افتاد. درست همان مكانی كه خودش گفته بود. دومين خمپاره در كنار سيدمهدي به زمين خورد. خاک و دود بلند شد. همه كسانی كه سيد مهدی را مي‌شناختند و در آنجا بودند، فهميدند چه شد. خمپاره اول يک پاي او را به كلی متلاشی و پای ديگرش را به سختی مجروح كرده بود. گويی با خون خود غسل شهادت كرده بود. درست همانگونه كه خودش گفته بود، به شهادت رسيد.» 2🍃کرامات‌🍃2 🔸قطعه‌ای از بهشت🔸 «مدرسه‌ای در حصارک است كه معلم تعليمات دينی آن، روزهای سه‌شنبه بچه‌های كلاس را برای خواندن زيارت عاشورا و برنامه‌های مذهبی به امام‌زاده محمد(ع) می‌آورد. آن معلم برايم تعريف كرد كه من هيچگاه سيدمهدی را نديده و نمی‌شناختم. شبی در خواب ديدم كه قبرشان باز است و صورت ايشان كاملا خيس، به طوريكه آب از ريش‌هايش می‌چكيد و گوشه سمت راست قبرشان نوشته شده بود "قطعه‌ای از بهشت". فردای آن شب به امامزاده آمدم و آن قبر را پيدا كردم. لازم به توضيح است كه نام ايشان را به صورت ندايی سيد مهدی يحيوی شنيدم. از آن روز به پسر شما سيدمهدی متوسل شدم و زيارت عاشورا را خواندم. در خانه مريضی داشتم كه شفايش غيرممكن بود و با توسل به شهيد سيدمهدی شفا يافت.» 3🍃کرامات🍃3 عید سال 79 جمعی از برادران سپاه که از دوستان و همرزمان سید مهدی بودند به منزل ما آمدند. یکی از آنها گفت من خاطره ای از سید مهدی دارم که تا به حال هیچ جا آن را عنوان نکرده ام، چون خود ایشان راضی نبودند تا زنده هستند آن را برای کسی نقل کنم. اما دیگر حالا می توانم بگویم . ما پنج نفر بودیم و روی تپه ای که پایین آن دره مانند بود حرکت می کردیم . آقا سید مهدی هم زمزمه کنان راه می رفت. یک مرتبه دیدم حالش جور دیگری شد و از تپه به پایین سرازیر گردید. به او گفتیم، آقا مهدی کجا ؟ اینجا در معرض تیر مستقیم دشمن هستیم. گفت اشکالی ندارد،من الان می آیم،شما بروید. ده ، پانزده دقیقه ای طول کشید، بعد که آمد بالا به چشمانش نگریستیم دیدیم خیلی گریه کرده و رنگش پریده و چیزی در دستش است. پرسیدیم چی شده، کجا رفتی؟چیزی را که در دستش بود به من داد و گفت: بخوانید ببینید چیست. وقتی گرفتیم دیدیم قرآنی ست، بازش کردیم دیدیم نوشته از شما پنج نفر چهار نفرتان شهید می شوید و آن یک نفری که باقی می ماند باید رسالت شهدای دیگر را به دوش بگیرد و پیامشان را برساند. امضاء ،مهدی این قرآن همیشه در سپاه روی میز کار او بود، منطقه هم که می رفت آن را با خود می برد. ایشان که شهید شد به فکر این قرآن افتادم. به سپاه رفتم و هر چه اتاق ایشان را گشتم از قرآن اثری پیدا نکردم . همه یادگاری هایش را گشتم اما قرآن را نیافتم. گویی مهدی زهرا (عج) با بردن سید مهدی، قرآن یادگاریش را نیز با خود برده بود . روحش شاد راهش پرخیر https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
12.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهمانان گرانقدرشهدا زندگیتون پرخیر ازمحضر بزرگواران که در کانال 《خادمان 》افتخارحضور دادند خواهشمندم 🍃🌸🌸🍃 را معرفی نمایند((باارسال عکس/ کلیپ وصیتنامه زندگینامه/ خاطره و کرامات شهید)) تا ختم زیارت پرفیض عاشورا هدیه به داشته باشیم و این همراهان آسمانی معرفی و شناخته شوند 《رهبر معززآقا سیدعلی》 https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
سيد جعفر مظفرى بيست و هشتم شهريور 1344 در شهرستان قائمشهر به دنيا آمد. پدرش سيدباقر كارگر بود و مادرش ربابه نام داشت. تا پايان دوره راهنمايى درس خواند. به عنوان بسيجى در جبهه حضور يافت. بيست و پنجم خرداد 1364 در هورالهويزه بر اثر اصابت تركش به شكم، دست و صورت شهيد شد. مزار او در گلزار سيد نظام الدين زادگاهش واقع است. روحش شاد و راهش پررهرو باد https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
🍃 ابن مظاهر مدافعان حرم 🍃 والا مقام منصور عباسی هفشجانی در ۱۳۳۶/۰۱/۰۹ در شهر هفشجان در خانواده‌ای مذهبی و زحمتکش دیده به جهان گشود و تحصیلات خود را تا پایه سیکل به پایان رساند، شهید منصور به خاطر کمک به خانواده، تحصیلات خود را رها کرد و با سن کم در کارخانه قند مشغول به کار شد و چند سالی را هم در سن نوجوانی به کویت رفت. در سال ۱۳۵۵ برای انجام خدمت سربازی به ایران آمد و خدمت خود را در هوابرد شیراز به پایان رسانید. با اتمام دوران سربازی به بندر عباس رفت و در آنجا با کوشش و تلاش فراوان در طی چند سال توانست وضعیت اقتصادی خوبی را به دست آورد و زندگی جدیدی رو بنا نهد. با شروع نهضت امام خمینی(ره) و آغاز جنگ تحمیلی برادر شهیدش "آیت‌الله عباسی"به خدمت مقدس سربازی اعزام شد و داوطلبانه در عملیات بیت‌المقدس_ آزادی خرمشهر شرکت جست و در آنجا به شهادت رسید. با شهادت برادر کوچکش فصل جدیدی در زندگی این شهید بزرگوار آغاز شد. برادر شهیدش در وصیت‌نامه خود از او خواسته بود برای دفاع از دستاوردهای انقلاب و حراست از مرزهای میهن اسلامی به سپاه بپیوندد. شهید منصور عباسی که در بندر عباس از شرایط شغلی و مالی خوبی برخوردار بود، بنا بر وصیت برادر شهیدش، همه را رها کرده و در سپاه شهرکرد استخدام می‌شوند. در اسفند ۱۳۶۲ ازدواج می‌کند که نتیجه این ازدواج دو فرزند دختر و یک فرزند پسر است ۲ تن از فرزندان وی تحصیلات خود را تا دکترا و دیگری تا کارشناسی ارشد ادامه و به لطف حق افراد مفیدی می‌باشند. با پوشیدن لباس سبز پاسداری و آغاز جنگ تحمیلی حدود ۶۸ ماه حضور در جبهه‌های کردستان و خوزستان داشت. از آن جایی که این شهید بزرگوار از چالاکی و چابکی خاصی برخوردار بود همیشه کارهای تدارکات و پشتیبانی نیروها و امور فنی‌مهندسی را بر عهده داشت. شهید منصور عباسی چهره آشنا و محبوب رزمندگان در دفاع مقدس بود. شوخ طبعی‌ها و زرنگی‌ها و روحیه بخشیدن‌های این شهید بزرگوار همیشه نقل محافل رزمندگان جبهه حق علیه باطل بود و سرانجام به افتخار بازنشستگی نائل آمد. خود شهید بارها می‌فرمود: "من از سپاه بازنشسته شدم نه از پاسداری، مقام و مسئولیت پاسداری هیچ‌گاه بازنشستگی ندارد." با شروع بازنشستگی با دایر کردن مشاور املاک در منطقه فرهنگیان خدمات ارزنده‌ای را به مردم شریف این منطقه ارائه کرد؛ تا آن جایی که مردم این منطقه او را به عنوان سنگ صبور و محرم راز‌های خود شناخته و در مشکلات از تدبیرهای او بهره می‌بردند. این شهید عزیز به اعتراف دوست و دشمن در گره‌گشایی مشکلات مردم فراوان فعال بود و این کار را برای خود عبادت می‌شمرد با شروع فتنه گروه های داعش تکفیری و اشغال سوریه در سال ۹۴ برای دفاع از حریم حرم اهل بیت حضرت زینب (س) با اصرار فراوان خود به سوریه اعزام شد و پس از مدتی به علت مجروحیت از ناحیه دست به ایران بازگشت. دو روز قبل از اربعین سیدالشهدا (ع) برای بار سوم به سوریه اعزام شد و این‌بار در کنار حرم زینب (س) از عمه سادات با دلی شکسته حاجت چندین ساله خود را خواست حاجتی که در دوران مقدس به آن نرسیده بود و خود را باز مانده قافله عشاق می‌دانست. آری این حاجت شهدا بود. در این سفر خواسته و دعاهای خالصانه او به اجابت رسید و در شهر"بوکمال" سوریه با تیر مستقیم داعشی‌های خبیث در ظهر جمعه ۱۳۹۶/۰۹/۱۰ در کنار رود فرات به شهادت رسید و با لباس خونین سربازی حضرت زینب (س) به دیدار دوست شتافت. https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
12.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محبان گرانقدرشهدا زندگیتون پرخیر ازمحضر بزرگواران خواهشمندم 🍃🌸🌸🍃 را معرفی نمایند((باارسال عکس/ کلیپ وصیتنامه زندگینامه/ خاطره و کرامات شهید)) تا ختم زیارت پرفیض عاشورا هدیه به در🌹کانال خادمان شهدا🌷 داشته باشیم و این همراهان آسمانی معرفی و شناخته شوند 《رهبر معززآقا سیدعلی》 @khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
💠 هر وقت وضو می گرفت، می دیدم دست هایش را به سمت آسمان می کشد و می گوید: «خدایا به حق حضرت زهرا(س) شهادت را نصیبم کن!» آن شب دیدم در اتاقش نشسته و وسایلش را جمع می کند. هر چه پرسیدم مادر چه می کنی؟ گفت:« نگران نباش، مادر!». صبح دیدم حوله دست گرفته و دمپایی پا کرده است. گفتم کجا؟ گفت: « برای حمام می روم کوار!» حرفش را باور کردم. ساعتی بعد یکی از دوستانش آمد و گفت: «قربان به جبهه رفت!» با نگرانی پدرش را فرستادم کوار دنبالش. ساعتی بعد شوهرم دست خالی آمد و گفت:« تا پای اتوبوس هم رفتم، دستش را گرفتم و گفتم برگرد که مادر دارد دق میکند!» گفت: «پدر تو را به حضرت زهرا قسم می دهم که مانعم نشو، سلام من را به مادر برسان و بگو من باید بروم تا شهید شوم!» 39 روز بعد جنازه اش را آوردند. خودم را روی جنازه انداختم، دستم به پهلویش خورد. دستم را برداشتم دیدم آغشته به خون است. خون را به صورتم کشیدم و گفتم:«مادر امیدوارم خونت مرا شفاعت کند!» قربانعلی امانی https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای شال سبز معماریان دیدن این ویدئو رو اولا ازدست ندید و ثانیا به احترام شهدا تا آنجا که می‌توانید انتشاردهید https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
نگاهی به زندگی سراسر عارفانه، حميد ( غلامحسين ) عارف پدر در یک سفر کربلا، از خداوند می خواهد که فرزندی به او عطا کند تا غلام اربابش باشد پس از گذشت یک سال در روز مولود کعبه خداوند پسري به او عطا کرد که نامش را غلامِ حسين گذاشتند و پس از گذشت سالها سرانجام مولا غلام خویش را پذيرفت و در روز شهادت مولایمان علی(ع) به دیدار معبود شتافت. مولود 13 رجب شهادت21 رمضان نوید شاهد فارس: پدر در یک سفر کربلا، از خداوند می خواهد که فرزندی به او عطا کند تا غلام اربابش باشد پس از گذشت یک سال در روز مولود کعبه خداوند پسري به او عطا کرد که نامش را غلامِ حسين گذاشتند و پس از گذشت سالها سرانجام مولا غلام خویش را پذيرفت و در روز شهادت مولایمان علی(ع) به دیدار معبود شتافت. شهيد حميد ( غلامحسين ) عارف در یکم خرداد ماه 1336 مصادف با 13 رجب ، ميلاد حضرت علي ( ع ) در داراب دیده به جهان گشود . پس ازسپری دوران طفوليت ، در هفت سالگي قدم به مدرسه گذاشت. و دوران تحصیلات را با موفقیت سپری کرد و موفق به اخذ مدرک دیپلم شد و در سال 1355 در دانشسراي شيراز پذيرفته شد . با شروع انقلاب اسلامي به خيل امت حزب الله پيوست و عليه رژيم ستم شاهي به مبارزه برخاست . با تمام شدن دانشسرا به زادگاهش بازگشت و با همکاری دوستانش هسته مقاومت را تشکيل داد. پس از چندی شغل معلمی در روستاهای ( خسويه و ميانده ) را برگزید. پس از يکسال به تقاضای دوستانش به جهاد سازندگي رفت و مسئوليت اين نهاد را بر عهده گرفت. هنوز شش ماهي از خدمتش نگذشته بود که قدم به سپاه پاسداران گذاشت و به فرماندهي عمليات اين ارگان انقلابي منصوب شد . پس از گذر چند ماه از سوي شوراي شهر ( با حفظ سمت ) شهردار داراب شد . با آغاز جنگ تحمیلی داوطلبانه به جبهه اعزام شد.مدتی را در جبهه دوش به دوش رزمندگان جنگید و در یک عملیات زخمي شد و به داراب بازگشت . در زمان بهبودیش در سپاه خدمت خود را ادامه داد براي بار دوم در 17 شهريور ماه 60 به جبهه عزيمت کرد که اين بار نيز مجروح شد و پس از بهبودي به داراب بازگشت و چون وضع شهر را مناسب خدمت نديد به بوشهر رفت و فرماندهي عمليات سپاه آن خطه از ميهن اسلامي را به عهده گرفت . حميد در کنار واجبات به مستحبات هم عمل می کرد او فرمانده شايسته گردان و بسيار شجاع بود . فردی زاهد و به جرات مي توان گفت نماز شب را در جبهه ها مي خواند و قطع نمي شد. مولود 13 رجب شهادت21 رمضان سردار شهيد احمد نبي اسد پور خاطره ای را در ابن مورد برای دوستانش بازگو کرده که به شرح زیر می باشد: در یک روز گرم تیرماه قرار بر این شد که ما با تعدادي از دوستانمان همراه باحمید به کوهنوردی برويم . طبق روال کوله پشتي را برداشتم ، قمقمه را آب کردم و مقداري نان ، دو تخم مرغ و پنير از آشپزخانه گرفتم و راه افتاديم.وقتي به مقصدمان که چشمه اي بود رسيديم حميد گفت: بچه ها هر کس هر طور دوست دارد بنشيند و صبحانه اش را بخورد اگر کسي دوست دارد تنها بنشيند يا دسته جمعي زير درخت يا هر جا که دوست دارد برود و صبحانه اش را بخورد. ظهر که شد نماز را خوانديم و... عصر حرکت کرديم و به پایگاه رسیدیم. حميد ساکش را کناري گذاشت. من دوست داشتم به حميد در کارهايش کمک کنم کوله پشتي را برداشتم که به انبار تحويل دهم . کوله پشتی سنگین بود و برای من سوال شد.. آهسته زیپ کوله پشتی را باز کردم و ديدم دو تخم مرغي مقدار ناني که من صبح در کوله پشتي گذاشتم هنوز در کوله پشتي هست. ناگهان یادم افتاد که روز پنج شنبه است ، يادم آمد که حميد دوشنبه و پنجشنبه ها بنا به فتواي امام روزه مستحبي می گیرد. آنهم در آن گرماي تير ماه.. حرفي نزدم علاقه من به حميد بيشتر شد ... و همسرش می گوید در مسافرتی حمید ناهار نخورد با این حالی که به آن غذا خیلی علاقه داشت وقتی علت را پرسیدم در جواب گفت: يک بار پاي سفره غذا نشستم ولي فراموش کردم که بسم الله الرحمن الرحيم را بر زبان بياورم ، وقتي که فهميدم همان روز از خودم متنفر شدم. امروز خیلی گرسنه بودم خواستم از خوردن کباب خودداري کنم . براي اين که خداوند از من راضي شود و مرا ببخشد. هر مسلماني که مي خواهد کاري انجام دهد اول نام خدا را بر زبان مي آورد و چون من فراموش کردم که نام خدا را بر زبان آورم امروز خودم را شکنجه دادم تا هيچ وقت و هيچ موقع ديگر ياد خدا را فراموش نکنم . تا این يک تجربه بزرگي براي من باشد . همرزمانش از خلوت های شبانه حمید می گویند که با دیدگانی اشک بار شهادت را از خداوند طلب می کرد و در وصیت نامه اش مینویسد: بارپرودگارا از تو مي خواهم هر زمان که صلاح دانستي شهيد شوم . ضمن اين که به تمام مقربانت قسمت مي دهم که مرگ در رختخواب را نصيبم نکني و اگر شهادت را نصيبم گرداني بدنم تکه تکه شود که در صحرا محشر شرمنده نباشم . به هر کسي بدي کردم مرا حلال کند .
اعــتقاد عجــیبی به داشـت. محال بـود روزے از روزهاے جبهه بگذرد و شیخ حدیث کسا را نخواند. بیشتــر هم به خاطــر محوریتی که (سلام الله علیها) در این حدیـث دارد. آنقدر شــیخ در توسلاتش نام حضرت زهرا را می آورد که آوردن نام ایشان، نام حضـرت زهـرا را هـم در ذهن می آورد. جالب ایـنکه روز حضــرت زهــرا، با تیــرے در گلــو و پهلــو در حالےڪه یا زهـــرا و یا حسیــن ع می گفت شد. در وصیتش نوشــته بود : دوست دارم مثل (س) بے نشان باشم. ده ســــال در غربت بی نشان افتاده بود و مفقودالاثر بود.. علیــرضا نجف پور(شیخ نجفی) https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
: مـادرم اگر خواستي گريه كنـى بروشـريك باش اوكه پـس ازواقعـه گفت ديگر مرا مادر پسران نخوانيد چون ديگر پسرے نداشت وتوهم ديگر پسر ندارى 😭 وچه خوب وجه اشتــراكى داريد.. آرے مــادرم هروقت دلت گرفــت وياد فرزند افتادے برو درمـجلس زهــرا(س) شــرڪت كـن ڪه زهـرا داغ بســيارديده و دلے پر درد وجانكـاه ازپهلوے شكسته دارد. اما مادرم دوست دارم در عزايم همچون مادر وهــب كه ســر فرزندش را بسو ى دشمن پرتاب كرد وگفت چيزى را كه درراه خــدا دادم پس نمى گــيرم تو نيــز چون او مقــاوم و استــوار در مقابل منافقيــن وآنهايـى كه ممكــن است بيايند و با سخــنان نيـشدار دل تو را بدرد بياورند با صــبر و بردبارى خود ايستادگے كنى .... سید محمد شعاعے https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
وصیت تکان دهنده مهدی محسن رعد: وصیت من به دخترانی که عکسهایشان را در شبکه های اجتماعی می‌گذارنداین است این کار شما باعث می‌شود خون گریه کند،بعد ازاینکه وصیت و خواهشم را شنیدیدبه آن عمل کنید زیرا ما می‌رویم تا از شرف و آبروی شما زنان دفاع کنیم... https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
94.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت اولین شهید فتنه ۸۸ حسین غلام کبیری https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
وقتی از جبهه می آمد عادت داشت با من هم غذا می شد و با هم توی یک ظرف غذا می خوردیم. دیدم قاشق را در غذا وارد می کند و بعد بی آنکه متوجه شوم، قاشق خالی را به سمت دهانش می برد. مچش را گرفتم. گفتم: مادر این چه کاریه، چرا قاشق خالی؟ گفت: مادر می ترسم، لقمه ای را بردارم که شما خواسته باشید آن را بردارید! راوی :مادر شهید 💠سال 63 بود که با هم ازدواج کردیم. ازدواج و بعد هم پدر شدن مانع او برای حضور مستمرش در جبهه نشد. به خصوص بعد از شهادت برادش محمدجعفر و مجروحیت شدید خودش، خیلی به او اصرا می کردیم که تو دیگر دینت را به اسلام و انقلاب ادا کردی، دیگر بس است نرو! با وقار جواب می داد: ما هنوز برای انقلاب و دین خود کاری نکردیم. من باید اسلحه زمین افتاده برادرم را بردارم! اواسط سال 65 بود که به اتفاق پدرش، میرزا علی، به حج مشرف شد. پدرش تعریف می کرد روزی روبروی کعبه ایستاده بودیم. محمد جواد گفت: پدر جان من از خدا حاجتی دارم، می گویم شما از صمیم قلب آمین بگوئید! دست هایش را به سوی خانه کعبه بلند کرد و گفت: اللهم الرزقنی توفیق شهاده فی سبیلک... بلند گفتم آمین. چند ماه بعد از بازگشت از سفر حج بود که حاجت روا شد. راوی همسر شهید محمد جواد صادقی https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹