eitaa logo
حرف‌هایی‌از‌جنس‌دخترانه‌ها
373 دنبال‌کننده
158 عکس
94 ویدیو
16 فایل
🌸 خادم الزهرا حرف هایی از جنس ریحانه ها، برای دخترانه هایی که حالا میان سیم های خاردار زندگی گم شده اند... 💻 تارنما (سایت): sadatstu.ir 🔰 کانال اصلی: @sadatstudent اینستاگرام: instagram.com/sadatstu.ir ☎️ ارتباط: @Sadatstu_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 #کتاب_بخوانیم (۳۰) | من، عشق، مخاطب خاص نوشته بود: "ماندن کنار من لیاقت میخواست..." که چند هزارتایی #لایک خورده بود!... 🆔 yon.ir/rXJPS
حرف‌هایی‌از‌جنس‌دخترانه‌ها
📚 #کتاب_بخوانیم (۳۰) | من، عشق، مخاطب خاص نوشته بود: "ماندن کنار من لیاقت میخواست..." که چند هزارتای
📚 (۳۰) نوشته بود: "ماندن کنار من لیاقت میخواست..." که چند هزارتایی خورده بود! واقعیت این است که کسانی که به آنها می ورزیم، بیشترین قدرت را برای آزار ما دارند... حالا هر چه میخواهیم بگوییم به درک که رفتی! اما مگر ما درست می شود‌؟! پ.ن: آیا عشقی که به راحتی و ارزانی در دسترس است، همان عشق اصیل و عمیق است؟ میزان عشق ارزش نیست. آنچه مهم و نشان دهنده ی اصالت عشق است، سلامت عشق است. / / _______ 🌸 حرف‌هایی‌ازجنس‌دخترانه‌ها 🆔 eitaa.com/joinchat/319225858Cc7b335ad3c
📚 (٣٢) - بچه ها! دوست دارم تک تکتون بگین که می‌خواین در آینده به کجا برسین یا بزرگترین آرزوی زندگیتون چیه؟ پچ‌پچ بچه‌ها بالا گرفت... @khademe_alzahra
حرف‌هایی‌از‌جنس‌دخترانه‌ها
📚 #کتاب_بخوانیم (٣٢) - بچه ها! دوست دارم تک تکتون بگین که می‌خواین در آینده به کجا برسین یا بزرگترین
📚 (٣٢) یکی از روزها که معلم تدریسش را تمام کرد و کتابش را بست، روی صندلی نشست و با نگاه سؤال برانگیزش، همه را از نظر گذراند. - بچه ها! توی این چند دقیقه‌ای که تا زنگ تفریح مونده، دوست دارم تک تکتون بگین که می‌خواین در آینده به کجا برسین یا بزرگترین آرزوی زندگیتون چیه؟ پچ‌پچ بچه‌ها بالا گرفت. من هم با لبخند، راضیه را برانداز کردم. یک نفر از ردیف دوم دستش را بلند کرد. - خانم، من دوست دارم وکیل بشم. دیگری از آخر کلاس سریع دستش را بالا آورد و پشت سر او گفت: «من دوست دارم انقدر درس بخونم که دانشمند بشم.» صدای خنده ها در بین دست‌های بالا آمده بلند شد. کناریش با ناز و ادا گفت: «منم می‌خوام پولدار بشم.» خنده‌ها ادامه داشت. دانش‌آموزی از ردیف سوم با غرور گفت: «خانم من می‌خوام جراح قلب بشم.» معلم با لبخند به تک‌تک بچه‌ها نگاه می‌کرد و به حرف‌هایشان گوش می‌داد که یک‌دفعه به صندلی روبه‌رویش چشم دوخت. - راضیه ساکتی؟! تو می‌خوای چه‌کاره بشی؟ راضیه که در حال بازی کردن با جلد کتابش بود، سرش را بالا آورد. نفس عمیقی کشید و به اطرافش نگاه کرد و بعد دوباره به کتابش چشم دوخت. - خانم، من... من دوست دارم یکی از یاران امام زمان"عج" بشم. نگاه‌ها روی راضیه ثابت ماند. صداهای آهسته و خنده‌ها را از اطرافم به سختی می‌شنیدم. - چه خیالاتی! یار امام زمان! اینم شد آرزو؟ برگشتم و چشم غره‌ای به بچه‌ها رفتم. نگاه معلم هنوز راضیه را دربرداشت. - آفرین...! آفرین! / / ___ 🌸 حرف‌هایی‌ازجنس‌دخترانه‌ها 🆔 eitaa.com/joinchat/319225858Cc7b335ad3c
📚 (٣۵) جلسه اول، استاد گفت:« لازم نیست کتاب تهیه کنید، یادداشت برداری از مطالب کلاس برای امتحان کافیه.» ولی استاد هربار زمان کلاس را به تعریف کردن خاطراتش در کشورها و کارخانه های مختلف می گذراند. به نظرش خاطرات استاد بی اهمیت بود، پس هیچ کدام از آنها را در جزوه اش ننوشت. شب امتحان سراغ جزوه رفت. بیشتر از هفت برگ نبود. با خودش گفت چه درس ساده ای و چه جزوه خلاصه ای! فردا حتماً بیست رو شاخشه! سر جلسه فقط به دو سؤال از پنج سؤال امتحان جواب داد. در حالی که گیج شده بود، می دید که سه سؤال از تجربه ها و خاطرات استاد طرح شده، البته خاطراتی که راهکارهای فنی کارخانه در آن ها بررسی شده بود، همان خاطراتی که به نظرش بی اهمیت بودند. / / ___ 🌸 حرف‌هایی‌ازجنس‌دخترانه‌ها 🆔 eitaa.com/joinchat/319225858Cc7b335ad3c