🔴توجه به يک نکته اخلاقی
🔸به طور کلي بايد يک خصلت پسنديده را در خود تقويت کنيم
🔹و آن اينکه مطلقاً از غير خدا انتظاري نداشته باشيم.
🔸 از دوستانمان، از همسايگانمان، از هم محلي هايمان، از برادران و پدرانمان، حتي از فرزندان خود نيز انتظاري نداشته باشيم. به خود القاء نکنيم که فرزندانمان را بزرگ مي کنيم تا در هنگام پيري دستمان را بگيرند. اين خصلت انساني و مردانگي نيست.
🔸مردانگي آن است که سر سوزني از ديگران انتظاري نداشته باشيم.
🔹اين امر باعث مي شود انسان هميشه راحت و آرام باشد و توقعي از ديگران نداشته باشد و اگر احياناً در ازاي خدمتِ او، خدمتي شد باز سعي کند در ازاي آن به ديگران خدمت کند واگر خدمتي نديد در دلش کينه اي نکند و ناراحت نشود.
🔸رسيدن به اين مقام کار يک سال و دو سال نيست. انسان بايد خيلي اهل همت باشد تا به اين مقام راه يابد.
🔸بيائيد همة ما از امروز تصميم بگيريم اينگونه باشيم.
🔹اگر در ازاي خدمتي از ما تشکر کردند ممنونشان باشيم و اگر تشکر نکردند ممنونتر باشيم.
🔸 بلکه بايد بالاتر رويم که نه تنها توقع خدمت نداشته باشيم بلکه خلاف آن را و نقطة مقابل آن را در انتظار بنشينيم.
🔸اين باعث مي گردد که بر رزق معنوي انسان افزوده گردد و آنگاه است که مي بينيد چه وقايعي براي شما رخ مي دهد.
📔شرح مراتب طهارت
🌿استاد صمدی املی
@khademe_alzahra313
«در طی این سالها افراد زیادی به شهید توسل کردند و حاجتشان را گرفتهاند. هر بار که دلتنگ علیرضا میشدم، روبروی قاب عکسش مینشستم و درد و دل میکردم.»
علیرضا در وصیتنامهاش آورده است که دوست دارد گمنام باشد. من هم برای بازگشت پیکرش اصرار نکردم. اگر بگویم این سالها سخت نگذشت، دروغ گفتم ولی همیشه شکر گذار خداوند بودم. همسرم هم هرگز برای شهادت فرزندانمان گلایهای نکرد. من طی این سالها تلاش کردم که خانواده را آرام نگه دارم.»
مادر شهید زیبرم بیان داشت: «علیرضا همیشه قصد داشت تا من را برای شهادت آماده کند. یک بار برایم از مادر شهیدی گفت که برای شهادت پسرش خدا را شکر میکرد. پسرم میگفت شما باید از چنین بانوانی الگو بگیرید. حالا من افتخار میکنم که پسرم شهید شده است. البته در دوران انقلاب نیز پسر دیگرم بر اثر اصابت گلوله نیروهای ساواک به شکمش، به شهادت رسید. من مادر دو شهید هستم.»
جمعی از مسئولان کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح وقتی وارد منزل شهید «علیرضا زیبرم» شدند تا خبر بازگشت پیکر این شهید بزرگوار پس از 30 سال را به خانوادهاش بدهند، مادر شهید آرام در کنار جمعیت نشست. وقتی خبر بازگشت گمشدهاش را دادند، گریه نکرد و همچون یک کوه مقاوم ایستاد و خدا را شکر کرد. او تمام دلتنگیهای 30 سالهاش را در یک جمله گفت: «علیرضا دوست داشت که گمنام بماند. او ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت و حالا درست در ایام فاطمیه پیکرش بازگشت.»
مادر یکی از همرزمان علیرضا برایم تعریف میکرد که نصف شبی در شلمچه داخل سنگر درس میخواندند که چند نفری هم خوابیده بودند که علیرضا ناگهان برمیخیزد و میگوید آقا امام زمان(عج) آمده بچهها بلند شوید و وقتی با تأخیر از خواب بلند میشوند یا متوجه نمیشوند خطاب به دوستانش میگوید آقا اومده و شما بیخیال پا نشدید و حالا که رفته نمیشینید که پس از آن دشمن پاتکی میزند و عدهای به همراه علیرضا شهید میشوند. از ۱۶ سالگی حدود چهار سال جبهه بود تا در ۲۱ سالگی به شهادت رسید.