🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀 فصل اول قسمت 9⃣1⃣ آمدن های ابراهیم همیشه کوتا
زندگینامه شهید حاج محمد
ابراهیم همت
🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹
فصل اول
قسمت 0⃣2⃣
برای سروسامان دادن و آماده کردن
پادگان دوکوهه ''هرکس گوشه ای
از کار را گرفت.😔
مجتمع ها را،اتاق هاش را،جارو
می زدیم ،تمیز می کردیم تا نیروی
جدید بیاید.😊😊
البته هنوز گستردگی کار را
نمی توانستیم حدس بزنیم.فقط
کارمان را می کردیم.حاج همت
شروع کرد به سازماندهی.😊😊
یک چارت تشکیلاتی تنظیم کرد و
هر کس فهمید چه کار باید بکندو
چه کاره است.؟؟☺️☺️
حاج احمد شد فرمانده ی
تیپ.محمود شهبازی شد جانشین
فرمانده.حاج همت هم رئیس ستاد
فرمانده گردان ها هم مشخص
شدند.😊☺️
مثل قجه ای و چراغی و دیگران.
کارها در قالب سازمانی نظم پیدا
کرد.ولی همه چیز خودمانی
بود.😊☺️
مثلا حاج احمد جارو دستش
می گرفت می رفت اتاق ها را تمیز
می کرد.چند روز بعد نیروهای
جدید هم از تهران آمدند.☺️😊
کسانی مثل وزوایی و حاجی پور
واین ها.حالا دیگر مراسم صبحگاه
هم داشتیم😊😊☺️☺️😉
خود حاج همت و حاج احمد
برگزارش می کردند .خیلی هم
تاکید داشتند باید حتما انجام
شود.👌👌👌
تهدید هم البته می شدیم از طرف
حاج احمد که اگر نیاییم عواقبش
خیلی سخت خواهد بود.🙈🙈😁
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹 فصل اول قسمت 0⃣2⃣ برای سروسامان دادن و آماده
زندگینامه شهید حاج محمد
ابراهیم همت
🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹
فصل اول
قسمت 1⃣2⃣
یک روز باران زیادی آمد.همین
باعث شده بود که خیلی ها فکر
کنند آن روز صبحگاه نداریم.😄😄
برای من البته فرق نمی کرد چون
پام توی گچ بود.ولی بقیه به دلشان
صابون زده بودند که آن روز
،راحت باش است.😂😂😃😃
دیدیم اعلام شد:((امروز صبحگاه
برقرار است.))دو سه تا از بچه ها
گفتند:
((ما امروز نمی رویم))ونرفتند.😔
حاج احمد آمد توی راهرو ،تک تک
اتاق ها را وارسی کرد ببیند کسی
توی اتاق ها مانده یانه.☹️☹️
بچه هاتا فهمیدند ،خودشان را گم
وگور کردند.یکی از پنجره رفت
بیرون.یکی رفت زیرتخت،یکی
رفت توی کمد و...😜😜😜😧😉
حاج احمد در را باز
کرد،گفت:((کسی اینجا
هست؟؟))☺️☺️
ترسیدم ولی مجبور بودم بگویم
نه.این طور نبود که چون مثلا اول
کار است،آسان بگیرند اتفاقا بیشتر
سخت می گرفتند.😐😐
حتی نسبت به هم.بارندگی باز هم
بود.حاج احمد گفت:((امروز باید
خیلی به خودتان امتحان پس
بدهید))🙂🙂
نمی دانستیم می خواهد چه کار
کند.به هم نگاه می کردیم.🙄🙄
حدس هم نمی توانستیم بزنیم🤔
گفت :((همه تان باهم،سینه خیز
ازاین طرف زمین صبحگاه
می روید ان طرف))☹️☹️
هیچ کس جرات نکرد بگوید:
((توی این گل؟))همه سینه خیز
شدیم.البته نه همه😖😫😫
بعضی ها با زانو وکف دست
می آمدند.حاج همت هم این طوری
می آمد.😔😔😩
او که کلک زد [ویا خواست به این
روش بچه ها را از باران نجات
دهد] بچه ها فهمیدند چه کار
کنند تعدادشان هم کم
نبود.😁😁😒
حاج احمد دید .رفت طرف حاج
همت. پایش را گذاشت روی
کمرش و گفت:((گفتم سینه خیز
،نگفتم مثل مارمولک))😐😐😇😟
حاج همت ناچار روی زمین گل الود
توی آب دراز کشید وسینه خیز
رفت.😔😔😖😖😫😫
🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀
💠شهیدی که به جای حاج قاسم ترور شد.
🔹علی از نیروهای مستشاری سپاه در سوریه بود که در تاریخ اول تیرماه سال ۱۳۹۴ مصادف با پنجم ماه مبارک رمضان بر اثر اصابت موشک به خودرو در شهر درعا با زبان روزه در سن ۳۰ سالگی به شهادت رسید.
🔸علی به همراه شهیدان حسن غفاری و محمد حمیدی پنجم ماه مبارک رمضان، ساعت ۱۱ صبح با زبان روزه آماده مأموریت شدند.
🔹علی آقا مرتباٌ به دوستانش میگفت: «من امروز به شهادت میرسم و شب بعدی درمیان شما نیستم.» آن روز دشمن برای ترور حاج قاسم سلیمانی کمین کرده بود. قرار بود حاج قاسم ابتدا از آن معبر عبور کند، ولی به فاصله یک ساعت علی و شهید غفاری و حمیدی که در خودرو پر از سلاحهای انفجاری سوار بودند، زودتر از معبر عبور میکنند و مورد هدف موشک قرار میگیرند.
🔸پیکر ارباٌ اربای علی را حاج قاسم از روی انگشتر شناسایی کرد بعد از یک ساعت که خود سردار با همراهانش به محل شهادت بچهها میرسد، خیلی متأثر میشود و به گفته همرزمان شهید خیلی گریه میکند.
🔹حاج قاسم دست علی آقا را از روی انگشترش شناسایی کرد و خودش پیکرهای ارباٌ ارباٌ شده را جمع کرد. به همین دلیل بخش زیادی از بدن علی طبق وصیتش همانجا در خاک سوریه ماند.
🔸بعداٌ دوسه بار به خواب خانواده آمد و گفت: «قرار نبود این دست هم برگردد، ولی برای نشانه یک دستم برگشت.» بعداٌ که حاجی هم شهید و دستش جدا شد، "روضه دست" دوباره برای ما زنده شد😭
#شهید_علی_امرایی 🌷
#سالروز_شهادت
🌺🍃 @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
مراقبت های چله پنجم 👇👇👇 💫🌟هدیه اعمال خیرمان از طرف شهید روز به بقیه الله الاعظم عج 🌟💫 ✅ 1_ رفت
سلام علیکم💐
چهاردهمین روز از چله 🌟 پنجم 🌟 مهمان سفره شهید 🌷 عباس بهجت حقیقی 🌷 هستیم.
در وصیتش نوشته بود:خدایا به بزرگی ات قسم، در مقابل شهدا خجالت می کشم.فقط دلم می خواهد به من هم فرصت بدهی این جان ناقابل را در راه تو بدهم. هر چند که لایق نیستم و از بارگاه عرش تو بعید نیست که به این بنده نیز نظری بکنی!
🌷دنبال عباس بودم. شهید هاشم اعتمادی گفت اشپزخانه است. رفتم, دیدم همه ظرف های کثیف پادگان را گذاشتن جلویش, در حال شستن است!
گفتم مهندس این چه کاریه!
گفت:اخرش منو جهنمی می کنی,خوب بیکاریم ظرف می شوریم!
رییس محیط زیست و منابع طبیعی فارس بود, به عنوان بسیجی امده بود جبهه. بعدم رفته بود اشپرخانه مقر, گفته بود منو فرستادن اینجا ظرف بشورم!
❄️🍃🌹🍃❄️
🌹طرح ختم قران کریم🌹
#صفحه_40
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹
❄️🍃🌹🍃❄️
@khademe_alzahra313
❣️ #سلام_امام_زمانم❣️
🌾روزی #جَهانی می شَوَد
🌼مجذوبِ نورِ تـ✨ـو
🌾روزی خَبرها می شَوَد
🌼شرحِ #ظُهورِ تو...!😍
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
--------------------------
@khademe_alzahra313
صبح سر میکِشد🌿
از پشتِ درختان خورشید✨
تا تماشا کند این بزم تماشائی را😍
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#روزتون_متبرک_به_نگاهشهید🌹
@khademe_alzahra313
سلام علیکم
✨ روز دوشنبه تون پر از خیر و برکت و شادی
☀️امروز متعلق است به امام حسن و امام حسین علیهما السلام
🎁مهمانشون هستیم ان شاء الله با آگاهی و کارهامون رو با نیت الهی انجام و به این بزرگواران هدیه می دهیم
✅همه کارها از نفس کشیدن گرفته تا لبخند به روی اعضای خانواده ، غذا درست کردن ، مطالعه، نماز خواندن ، وقت تلف نکردن ، عصبانی نشدن و...
✨غذای غیر نذری نخوریم حتی میوه یا آب خوردنمون با نیت باشه خلاصه تو خونه های ما همه فقط غذای حضرتی می خورند (غذای جسم و روح)
💫هدیه هاتون با نیت الهی و اخلاص ، پرارزش و مقبول ان شاء الله
دعای روز دوشنبه:
https://eitaa.com/womanart2/79
زیارت روز دوشنبه:
https://eitaa.com/womanart2/80
@khademe_alzahra313
#اربعین_موسی_کلیم
آيت الله جوادي آملي:
در طول سال آدم مي تواند چله بگيرد، ولي
بهارش اين ۴۰ شب است؛ يعني از
《اوّل ذي القعده تا دهم ذيحجّه،》
👄آدم مواظب دهانش باشد كه غذاي بد وارد نشود؛
👅مواظب زبانش باشد كه حرف بد نزند؛
👂مواظب گوشش باشد كه حرف بد نشنود؛
👀مواظب چشمش باشد كه نگاه بد نكند؛
آنوقت سایر كارها خوب است.
اينقدر كارهاي حلال هست كه آدم فرصت نمي كند به سراغ كار حرام برود !
استاد فرزانه، حضرت آیت الله جوادی آملی درباره این اربعین چنین می¬فرمایند:
🌼🍃«از اول ذي القعده تا دهم ذي حجّه كه اربعين موساي كليم است، اين يك فصل مناسبي است؛ بهار اين كار است. اين اربعين گيري،اين چله نشيني همين است !
وجود مبارك موساي كليم 40 شبانه روز مهمان خدا بود. فرمود : و واعدنا موسي ثلاثين ليلهً فاتممناها بعشر فتمّ ميقات ربّه اربعين ليله. به او وعده ديدار و ملاقات خصوصي داديم؛ آمد به ديدار ما. اوّل 30 شب بود؛ بعد 10 شب اضافه كرديم، راهش باز بود؛ جمعاً شد40 شب.
🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️
هر ختمی هم که دوست دارین، میتونین بگیرین.
"و پسندیده اینه که ثواب ختم رو به وجود مقدس امام زمانمان هدیه کنیم"
برای برداشتن چله ذیعقده یکی از اذکار وسوره زیر پیشنهاد شده
1️⃣ سوره های فجر، فتح، محمد، طه
2️⃣ جامعه کبیره، جامعه صغیره
3️⃣ ذکر لااله الاالله روزی۱۰۰۰ مرتبه
4️⃣ صلوات روزی ۳۵۰ مرتبه
5️⃣ ذکر یابصیر ۳۰۳ مرتبه
6️⃣ آیه رب ادخلنی مدخلأ صدق واخرجنی مخرج صدق وجعلنی من لندک سلطانأ نصیرأ روزی۱۰۰ مرتبه
7️⃣ استغفار روزی ۷۰ مرتبه
8️⃣ زیارت وارث؛ حدیث کسا
9️⃣ زیارت عاشورا ؛ سوره طه
🔟 خواندن قران
1️⃣ 1️⃣روزی 14 یا 40 بارآیه نور
2️⃣1️⃣روزی 256 بار یا نور
3️⃣1️⃣هرروز 40 بار آیه 17 سوره رعد
🌹اللهمصلعلیمحمدآلمحمدوعجلفرجهم🌹
أللَّھُـمَ عجِّلْ لِوَلیِڪْ الْفَرَج🌟
@khademe_alzahra313
4_6028479550512431467.pdf
646.5K
اربعین موسوی
آداب و مراقبات ماه ذی القعده و دهه اول ذی الحجه
📎 #استاد_فیاض_بخش
@khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹 فصل اول قسمت 0⃣2⃣ برای سروسامان دادن و آماده
زندگینامه شهید حاج محمد
ابراهیم همت
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
فصل اول
قسمت 2⃣2⃣
حاج احمد متوسلیان بعد از آن که
همه را مجبورکرد تا در میان آب و
گل و زیر باران در محوطه ی زمین
صبحگاه سینه خیز بروند،خودش
هم همراه آن هاتوی همان محوطه
و در میان همان آب و گل و در زیر
سرمای استخوان سوز بهمن ماه
((۱۳۶۰))سینه خیز رفت.😢😢
بعد از نیم
ساعت سینه خیز رفتن از زمین
بلند شد و((برپاداد))همه
برخاستند.😌😌
به صف شدند و بعد هم
((از جلونظام)) و چند لحظه بعد
صدای آن ها محکم تر و
باصلابت تر از همیشه توی فضای
پادگان دوکوهه پیچید:
الله اکبر📢📢
خمینی رهبر📢📢
و....
ما همه سرباز توایم خمینی!!📢📢
گوش به فرمان توایم خمینی!!📢
باز هم نیمه شب بود که ابراهیم
برگشت.خسته و خواب آلود اما
شاد شاد.☺️☺️☺️
از آنچه که در خط ومنطقه جنگی
می گذشت و شاد از اینکه دوباره
همسرش را می دید .☺️☺️😊😊
همسرش را دید،گفت،شنید،چشم بر
هم گذاشت و دوباره رفت.😔😔
ژیلا که بیدار شد،ابراهیم دوباره
رفته بود.😞😞
صاحب خانه هم نبود.نه خودش
ونه زن و بچه هایش.😔😔
آن ها هم انگار به فکر رفتن
بودند.ژیلا توی حیاط تنها مانده
بود.چشم چرخاند به همه سو و
ناگاه چشمش روی پله ها توقف
کرد.😔😔
🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 فصل اول قسمت 2⃣2⃣ حاج احمد متوسلیان بعد از آن
زندگینامه شهید حاج محمد
ابراهیم همت
🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀
فصل اول
قسمت 3⃣2⃣
پله ها و طبقه ی بالا.در این سه
چهار شبانه روز ،هیچ وقت به
فکررفتن به پشت بام نیفتاده بود
و حالا ناگهان احساس کرد که
می خواهد برود پشت بام و از آن
جا شهر را تماشا کند.😔😔
چادرش را سر کرد و آهسته ومردد
،از پله ها بالا رفت.پله ها کثیف و
خاک آلود بودند و نفس تنگی
می آوردند😞😞
ژیلا به پشت بام که رسید و نگاهی
به اطراف که انداخت و بوی دود
و باروت و گرد و خاک تخریب و
بمباران را که در شهر و بر فراز شهر
دید،دلتنگ تر از قبل شد و خواست
برگردد که چشمش به اتاقکی نیمه
باز افتاد.😔😔
پیش رفت و نگاهی کرد .اتاقی
،1۰،12متری خالی اما کثیف
دید.😔😔👀 👀
با در و پنجره ای چوبی و
کهنه.داخل اتاق شد.پر از بوی
کثیف و فضله ی مرغ بود.😔
ژیلا دو سه بار اتاق را بر
اندازکرد.سپس لبخندی زد
وگفت:😊😊
در بیابان لنگه کفش غنیمت است
.اگر این جا را تمیز و مرتب کنم
،بهترین جا برای زندگی ما خواهد
شد.☺️☺️☺️
سپس پایین رفت و یک چاقو و
دوسه تکه پارچه ی کهنه و کثیف
پیدا کرد و با یک سطل پر از آب
آورد بالا.☺️
آب را ریخت کف مرغدانی و بعد
باچاقو🔪🔪تمام کثافت ها را
تراشید.☺️☺️
دوباره رفت از پایین سطل را پر از
آب کرد .جارو را هم از کنار حوض
کوچک و قدیمی حیاط برداشت و
بالا آورد.😊😊😊
دوباره آب را در کف اتاقک ریخت و
این بار با حوصله ی بیشتر آن را
جارو کرد.بعد هم با پارچه ای کهنه
وخیس در و پنجره و دیوارها را
تمیز کرد.😊😊☺️☺️
آن قدر از خستگی و کمر درد و
سرگیجه از حال رفت. در گوشه ای
نشست و چند دقیقه ای استراحت
کرد.😔😔😞😒😒
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
مراقبت های چله پنجم 👇👇👇 💫🌟هدیه اعمال خیرمان از طرف شهید روز به بقیه الله الاعظم عج 🌟💫 ✅ 1_ رفت
سلام علیکم💐
پانزدهمین روز از چله 🌟 پنجم 🌟 مهمان سفره شهید 🌷 محمد حسن قاسمی طوسی 🌷 هستیم.
هنوز چند وقتی از ازدواجش نگذشته بود که موقع خدمت سربازی اش فرا رسید. اصلا رضایت نمی داد به سربازی برود. اما محمد حسن می گفت: من به طاغوت خدمت نمی کنم . تا این که چندمین مرحله از پاسگاه ژاندارمری، امنیه آمدند. که پسرم مجبور شد به خدمت سربازی اعزام شود. او را به پادگان آموزشی در بیرجند بردند. هنوز چند روز از اعزامش نگذشته بود که دیدم به خانه برگشته است. زمزمه اعتراض بر علیه شاه بالا گرفته بود. محمد حسن یک رادیوی کوچک خرید. اخبار فارسی را از کشورهای دیگری گرفت و آن را به دیگران منتقل میکرد تا این که مبارزات علنی شد و محمدحسن جزء کسانی شد که بصورت منسجم بر علیه شاه تظاهرات را سازماندهی و ساماندهی می کردند. محمد حسن در آستانه ورود حضرت امام خمینی(ره) به وطن عازم تهران شد و می گفت : حضرت امام می خواهند بیایند گاردی های شاه اعلام کرده اند که نمی گذارند امام خمینی بیاید. ما میخواهیم برای حفاظت جان امام و همراهانش به تهران برویم. بالاخره پول فراهم کردیم ایشان و دوستان شان به تهران رفتند که پس از دیدار با امام به مازندران برگشتند.