eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
606 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
هر وقت خواستے ... اقتدار و صلابت ، توام با مهربانے را در چهره یڪ مرد ببینے چشمــــانت را بہ حاج ابراهیم همّت بدوز ... @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ✨ روز پنجشنبه تون پر از خیر و برکت و به شادی ☀️امروز متعلق است به امام حسن عسکری علیه السلام 🎁مهمانشون هستیم ان شاء الله با آگاهی و کارهامون رو با نیت الهی انجام و به این بزرگوار هدیه می دهیم ✅همه کارها از نفس کشیدن گرفته تا لبخند به روی اعضای خانواده ، غذا درست کردن ، مطالعه، نماز خواندن ، وقت تلف نکردن ، عصبانی نشدن و... ✨غذای غیر نذری نخوریم حتی میوه یا آب خوردنمون با نیت باشه خلاصه تو خونه های ما همه فقط غذای حضرتی می خورند (غذای جسم و روح) 💫هدیه هاتون با نیت الهی و اخلاص ، پرارزش و مقبول ان شاء الله دعای روز پنجشنبه: https://eitaa.com/womanart2/87 زیارت روز پنجشنبه: https://eitaa.com/womanart2/88 ✨✨✨✨✨✨✨✨ @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻 فصل دوم قسمت 5⃣4⃣ ابراهیم هم یکے دوبار زنگ زده
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت ☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻 فصل دوم قسمت 7⃣4⃣ حاج همت وضو گرفته و به سمت سوله برای نماز رفت .دوسه نفر دوروبرش جمع شده بودند.برادرش حبیب الله هم همراه اوبود .😊 پس از نماز و دعا وقتی به سنگر برمی گشتند،حبیب الله به برادرش گفت که خودت را آماده کن!😊 حاج همت پرسید برای چه چیزی باید خودم را آماده کنم؟؟ برادرش گفت :مردم از تو خواسته اند که بیایی و کاندید نمایندگی مجلس بشوی .پس خودت را آماده کن تا برگردیم شهرضا و کار را به امید خدا شروع کنیم😊😊 ابراهیم پس از کمی تأمل پاسخ منفی داد و تأکید کرد که:من اون لحظه ای که بسیجی ها با پیشونی بندهاشون میان واسه رفتن به خط از من خداحافظی می کنن را با هیچ چیز و هیچ کجا عوض نمی کنم و تا لحظه ی اخر هم در کنار همین بسیجی ها می مونم😥😥😞 شانزدهم فروردین ۱۳۶۱ به اصفهان آمد .بعد از فتح المبین یکی دو روز ماند.تهدیدها و طعنه ها را شنید ،لبخندی تلخ زد و رفت😏 ابراهیم که رفت ،ژیلا سعی کرد دوباره خودش را به درس خواندن و درس سرگرم کند.هم گاهی به دانشگاه می رفت و هم گاهی درس می داد.می خواست خودش را در کار غرق کند.😞😞 می خواست گذشت شب ها و روزهارا کمتر احساس کند. می خواست به ابراهیم کمتر فکر کند،اما نمی شد.فکر کردن یا نکردن دست خودش نبود.😥😥 به هر حال نبودن او را در کنار خویش احساس می کرد به ویژه حالا که می دید موجودی در وجود او دارد رشد می کند.😥😥 ژیلا این را که فهمید ناگاه موجی از شادی و امید اورا،تمام او را پرکرد و دیگر از اصفهان تکان نخورد.مادرش هم دیگر به او اجازه نداد که او از منطقه حرف بزند یعنی سعی کرد او را از فکررفتن به جبهه دور کند.😥😥 و او هم پذیرفت و تا آمدن مسافری که در راه داشت در اصفهان ماند.😥😞 🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت ☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻 فصل دوم قسمت 7⃣4⃣ حاج همت وضو گرفته و به سمت س
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت ☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻 فصل دوم قسمت 8⃣4⃣ خداروشکر.ابرایم همین را گفت و دلش لرزید .گلویش سوخت.بغض کرد و اشک از چشم هایش جوشید و خنده بر لب هایش شکفت:😥😥 باید خودت را تقویت کنی ژیلا.😞 حالا مگر..😥😥 باید مراقب خودت باشی و مراقب آن امانت الهے که داری حمل اش میکنی.😥😥 چشم آقا،چشم خیالت آسوده باشد.😊 ژیلا این را گفت و افزود:از حالا به بعد شما هم بیشتر باید مواظب خودت باشی.حالا فقط ژیلا نیست که چشم انتظارشماست.!😥😥 البته😊😊 ابراهیم دیگر نتوانست حرفی بزند،دوباره همان موج ناشناخته بود که بر ساحل جانش وزید.دوباره همان کنده شدن از خود بود که بر او هجوم آورد.😥 همان گرمای نشاط آور اندوه.اندوه بزرگ شدن ،بزرگ تر شدن،پدر شدن!😭😥 ابراهیم داشت پدر می شد.پدر!چه حس غریبی!شادی،غرور،ترس و تردید.همه ی حس های تازه و ناشناخته در او بیدار شده بودند.😥 ابراهیم بزرگ تر شده بود.ژیلا هم،باران روی بام خانه ی آن ها باریده بود.روی بام خانه ی آقای بدیهیان در اصفهان و کربلایی علی اکبر همت در شهرضا و در جبهه روی سر ابراهیم☔️☔️ حالا دیگر دشت و کوه و بیابان سرشار از طراوت باران بودبارانی که از چشم های ابراهیم فرومی ریخت و از نفس مسافری که در راه بود و می آمد .مهدی.محمد مهدی😥😥😭 ☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻 ادامه ی این داستان فردا در کانال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣پرواز پرستویی دیگر ... ، مدافع حرم حضرت زینب(س) که چندی پیش در سوریه مجروح شده بود امروز به شهادت رسید شهادت مدافع حرم شهید ابراهیم اسمی از استان (شهرستان فردیس) را به محضر حضرت بقیه الله (عج)، مقام معظم رهبری و بیت معظم ایشان تبریک و تسلیت عرض می کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
مراقبت های چله پنجم 👇👇👇 💫🌟هدیه اعمال خیرمان از طرف شهید روز به بقیه الله الاعظم عج 🌟💫 ✅ 1_ رفت
سلام علیکم💐 سی ودومین روز از چله 🌟 پنجم 🌟 مهمان سفره شهیدان 🌷مسعود و مهرداد عزیزالهی 🌷هستیم.
سرکار خانم «عذرا منتظری» مادر نوجوان شهید «مهرداد عزیز اللهی» می‌گوید: • در راهپیمایی‌های دوران انقلاب به طور مرتب شرکت می‌کرد. وقتی مجسمه شاه را از میدان انقلاب اصفهان پایین کشیدند. تا چهارراه تختی سر شاه را غلطانده بود. • مهرداد در اوایل انقلاب ۱۰-۱۲ سال سن داشت. یک روز که برای اولین انتخاب رئیس جمهوری می‌خواستیم به پای صندوق رأی برویم، به ما گفت: «به چه کسی رأی می‌دهید؟» گفتیم: «بنی صدر!» گفت: «اشتباه می‌کنید! روزی خواهد آمد که بنی صدر آرایش کرده و با چادر از مرز بیرون می‌رود.» خدا شاهد است انگار همین دیروز بود این جمله را گفت. همیشه با بنی صدر مخالف بود و با آن سن کم، بصیرت زیادی داشت.