🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻 فصل سوم قسمت 9⃣6⃣ از لب تاقچه قرآن را برداشت
زندگینامه شهید حاج محمد
ابراهیم همت
🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻
فصل سوم
قسمت 0⃣7⃣
و آتش اندرآن هیزم افکندند و نه شبانه روز می سوخت و حرارت آن چنان شد که هیچ کس را زهره نبود که از آن حوالی گذر کند.پس ابراهیم را بیاوردند.دست و پای در زنجیر کرده ،استوار بسته،بی جبه و پیراهن .پس به حیلت ابلیس ،ابراهیم را اندر منجنیق نهادند و در میان آتش انداختند و آتش اندر وی رسید و خواست که او را در خود فروبرد ،که خداوند جبرئیل را بر کی نازل کرد که ((برو ابراهیم را بر پر گیرو جبرئیل ابراهیم را بر پر گرفت و به او گفت که ((من جبرئیلم .هیچ حاجت داری؟اگر حاجتی داری بخواه.😊
و ابراهیم گفت:که ((من حاجت به خداوند خویش دارم و او هر کجا خواهد مرا فرو آورد))👌
و آتش به امر خدای متعال بر ابراهیم سرد گشت و چون نیک نظر کرد ،چشمه ای آب دید در کنار او پدید آمده💧💧🌊
تازه روی و پرجوش.جرعه ای از آن بیاشامید گوارا.پس صدای مرغان هوا برخاست و به روزی چند آن جای مرغزاری پدید گشت،نزه و خرم به امر خدای و نمرود چون ابراهیم را بدان جای و بدان حال دید ،اندوهگین و متعجب گشت و سخت بشکست در خویش😔
ژیلا چشم به در دوخته بود و حرکت عقرب ها🦂و مهدی👶را در اغوش
می فشرد ،همان گونه که روی رختخواب ها ،و بالای تخت نشسته بود و در خیال خویش آمدن ابراهیم را می دیداز میان آتش و خون،از میان دود و باروت و توپ تانک و خمپاره میدان های بی پایان معین و انفجار و الله اکبر.😰😰
شب آمده بود و ابراهیم اما هنوز نیامده بود.عقرب ها🦂🦂نبودند.عقرب ها شب ها نبودند.یا بودند و ژیلا آن ها را نمی دید.😏😏
پند روز بعد کسی در زد.ژیلا از جا پرید.می خواست برود در را باز کند که صدای گریه مهدی را شنید👶
ترسید که مبادا عقرب ها به او نیش زده باشند،😰😰
به سرعت به سمت مهدی برگشت او را از روی رختخواب بلند کرد.لباس هایش را بالا زد و چیزی ندید😰😰
او را لخت کرد و لباس هایش را تکاند .باز هم چیزی ندید.😥😥
دوباره صدای در زدن آمد.ژیلا با ترس و احتیاط از روی
رختخواب پایین آمد و به طرف در رفت😢😢
بعد یادش آمد که چادر سرش نکرده .برگشت.چادرش را سر کرد و دوباره رفت سمت در و پرسید:کیه؟😢😥
جوابی نیامد...یعنی چه؟😕
دوباره پرسید:کیه؟☹️☹️
باز هم کسی جواب نداد.مضطرب شد.با دقت بیشتری نگاه کرد.😰😰
ناگاه سایه ی مردی روی شیشه ،روی در بلند آلومینیومی اتاق افتاد.👨
سایه ی یه مرد غریبه توی هال .ژیلا ترسید😰😰
آن سایه ،سایه ی ابراهیم نبود .چون اولا همیشه او دو سه ساعت بعد از نیمه شب
می آمد😰😰
🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻
ادامه ی این داستان ان شاالله فردا در کانال
#طنزشهدایی❤️
خواستگاری خواهر
فرمانده...🌹
اومده بود از فرمانده
مرخصی بگیره
فرمانده یه نگاهی بهش
کردوگفت:
(مے خواے برے ازدواج
کنے؟)
گفت:
(بله مے خوام برم خواستگارے)
فرمانده گفت:
(خب بیا خواهر منو
بگیر!!!)
گفت:
(جدے میگے آقا
مهدی؟)
گفت:به خانوادت بگو برن
ببینن،
اگه پسندیدن بیا
مرخصے بگیر برو!!!
اون بنده خداهم
خوش حال😍
دویده بود مخابرات
تماس گرفته بود
به خانوادش گفته بود:
فرمانده ی لشکرمون
گفته بیاخواهرمنو بگیر،
زود بریش خواستگاریش
خبرشو به من بدید😄❤️
بچه هاے مخابرات
مرده
بودن از خنده😂!
پرسیده بود:
چرا می خندید؟
خودش
گفت بیادخواستگاری
خواهرمن!
بچه ها گفتن:
بنده خدا آقا مهدی سه تا خواهر داره،
دوتاشون ازدواج کردن
یکیشونم یکی دوماهشه😂❤️
#شهیدمهدےزین_الدین🌹
@khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقیان .... و آنجا که دو دریا به هم میپیوندند، و ... یَخْرُجُ مِنْهُما ال
*مـثل ره گــم ڪرده ها اهـل ولنـتاین نیستیم*
*روز عـشقِ شیـعیان پیــ💖ــوند زهــرا و عـــلـی ست*
#عیـدتون مبارڪـ دوستـان🤩
💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚
#دامــــــاد_حضــــــــرتــــــ_مـــــــادر...
#زندگـی_به_سبڪــ_شهـــدا
👈 هر وقت ڪه مـادر واسه سـر و سامـون دادن پسـرش نقشه ای میڪشید ... ميگفت:"بچه های مردم تیڪه پاره شدن ... افتادن گوشه ڪنار بیابونا ... اون وقت شما می گید ڪاراتو ول ڪن بیا زن بگییییر ...؟!!!" 💔
👈 با همه این اوصاف ... وقتی پیام حضرتــ امام (ره ) رو شنید ... راضـی شد و مادر و خواهرشو فرستاد برن خواستگاری ... ولی بهشون نگفته بود ڪه این خانوم همسر شهیدن ..! تجربه زندگی مشــــتــرڪو داشتم ... بعد شهادتــ همسرم ...۶ مـــاه هــر چـــــی خـواســـتـگـار اومده بود ردشون
ڪــــردم ...نـمــی خـواســـتـم قـبــول ڪنــم ...اولش ...جوابم به مصطفی هم منفی بود ...! پـیــغـام فرستاد:"امـــــــام گـفـتـن: بــا هـمـســــــــرای شُـــــــــهــدا ازدواج کـنـیــد . قـبـــول نـڪــــردم ، گـفـتـــم:"تــا ســــالگرد همسرم بـایــــد صــبــر ڪـنـیــد💔 ..."گفتش:"شــــمــاســــــیـّـدیــن ... مـیخـوام دومــــــاد حـضـــــرت زهــــــــــــرا (سلام الله عليها) بـشــــــم ... دیـگــــه حـرفــــی نـــزدم و قبول ڪردم ...💍
👈 یه ڪارت دعـوت واسه امام رضـا (عليه السلام) نوشته بود که فرستادش مشهد 💌
یه ڪـارت هم واسه امام زمان (عج) ڪه انداخت تو مسجد جمڪـران ... 💌 یه کارت هم واسه حضرت زهرا و حضرت معصومه (سلام الله عليها) بُردش قم و انداخت تو ضريح ڪـريمه اهل بيت ... 💌
👈 درست قبل عروسی ...حضرت زهرا (سلام الله علیها ) اومده بودن به خوابش به بی بی عرض کرد : "خانوم جان ...! من قصد مزاحمت واسه شما نداشتم ؛ حضـرت تو جوابش فرموده بود : چـرا بايد دعوت شما رو رد ڪنیم ...؟ چرا به عروسیتـون نیایم ؟ ڪی بهتر از شما ...؟ ببین ... همه مون اومـدیم ... شما عزیـز ما هستی مصطفـی جـان 💚💚💚
دو هفتــه بعد از عـروسیــمون هم دستـم را گذاشـت تـوی دست مـادرش و گفت : دوسـت دارم دختـر خوبـی برای مادرم باشـی و رفت جبهـه .💔
#گـر_نگاهـی_به_ما_ڪـند_زهــرا_س💚💚
👈ڪـــاری ڪــنیم ڪــه در مجالسمـــــون
ورود ممنــــوع بـــرای مادرمـــــون نداشتــــه باشیــــم .👉
✍همسر بزرگوار شهید مصطفی ردّانی پور
#خاطرات_ناب
#زندگی_به_سبک_شهدا
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@khademe_alzahra313
2.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹طنز #سیدرضا_نریمانی برای مجردها🙂😅
ازدواج_آسان #عقد_ساده
حذف_ریخت_و_پاش_ازدواج
#ازدواج
🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉
🎈💫 @khademe_alzahra313
#حضرت_محمد_صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند:
🌸هر جوانى كه در سن كم #ازدواج كند، شيطان فرياد بر مىآورد كه: واى برمن، واى بر من! دو سوم دينش را از دستبرد من، مصون نگه داشت😊. پس بنده بايد براى حفظ يك سومِ باقى مانده دينش، تقواى الهى پيشه سازد.✨😍
@khademe_alzahra313