#یا_اَیُّهَا_الکَـریم
هر هفته دوشنبه ها حسن را عشق است
اصلا نه، تمام هفته او را عشق است
انقدر شدم مست ز صهبای #حسن
هر روز و هر ثانیه او را #عشق است
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 💐🍀🌷🍀💐🌷🍀💐🌷🍀💐🌷 فصل چهارم قسمت 8⃣7⃣ غصه مان بیشترشد و تقی زمزمه
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت
💐🍀🌷🍀💐🌷🍀💐🌷🍀💐🌷
فصل چهارم
قسمت 9⃣7⃣
حاجی غرولند کرد:((گرما وپشه بس نیست میخواهی از دود خفه بشیم؟))😟😐
مهدی زیر لب گفت:((یک امشب را تحملکنید ،امروز ظهر از سرهنگ "کیانفر"شنیدم که فردا ماموریت تمام است.😍
حاجی در حالی که برای خواب آماده
می شد پوزخندی زد و گفت:((چه کسی از یک ثانیه بعد خبرداره؟فاتحه ای بخوانید و بخوابید)).😌
و ما هم تا آمدیم دراز بکشیم...☺️
اما هنوز حرف سروان رضا چهچهه و خاطره اش تمام نشده بود که احساس کرد کسی بالای سرش ایستاده است.😉
چشم باز کرد. باورش نمیشد ولی درست میدید،حاج همت بود. 😍
همراه با شیبانی و مجتبی صالحی.از شناسایی برمیگشتند😍😊
سر راه به بچه های پدافند هوایی سرزده بودند.☺️
پشه ها زیر روشنایی بی رمق شمع ،توی سروصورت و گردن همت و همراهانش می نشستند و آن ها را نیش میزدند.🙊
اما انگار نه انگار. صورت حاج همت تکه تکه شده بودولی عکس العملی نشان نمیداد.🙈
گفت:خسته نباشید بچه ها!چه خبر؟☺️
خبرها که دست شماست حاج آقا.😊
آماده که هستید ان شاالله!😉
حاج همت این را گفت و با همراهانش رفت. بچه ها به هم نگاهی کردند و گفتند:آماده ی چی یعنی؟😟🙄🤔
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 💐🍀🌷🍀💐🌷🍀💐🌷🍀💐🌷 فصل چهارم قسمت 9⃣7⃣ حاجی غرولند کرد:((گرما وپشه
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت
💐🍀🌷🍀💐🌷🍀💐🌷🍀💐🌷
فصل چهارم
قسمت 0⃣8⃣
دیگر نمیتوانست در خانه ی خودشان بماند.خانه اش امنیت نداشت.دزدها و عقرب ها و تنهایی او را از همه سو محاصره کرده بودند.🦂😬
به ابراهیم گفته بود که می خواهد شب ها به خانه ی دوست نزدیکشان خانم دکتر توانا سر بزند و روزها به خانه ی خودشان برگردد.🌃
گفته بود: اینجوری میتوانم دوام بیاورم😌
و ابراهیم گفته بود:
-هر کاری را که خودت مصلحت میدانی انجام بده عزیزم!😊
از آن پس ژیلا همین کار را میکرد.هرشب به خانه ی دوستش خانم دکتر توانا که او هم تنها بود میرفت و روزها به خانه ی خودشان بر میگشت🌙🚶♀☀️
.....
ژیلا وقتی با یکی از خانم های سپاهی داشت از بیرون بر میگشت،آن خانم به او اشاره کرد و گفت:
-نگاه کن او حاج همّت نیست که دارد از خانه تان می آید بیرون؟🤔😮
ژیلا به سمت اشاره ی آن خانم برگشت و نگاه کرد،دید آقایی با لباس وشلوار لی از خانه شان دارد بیرون میآید.🚶♂️👕👖
گفت:
-نه.او حاج همّت نیست.
ژیلا این را گفت و دلش ((هُری)) ریخت پایین. ودر جواب خانم همراهش که پرسید:((پس کیه؟و تو خانه تان چه کار داره؟))🤔😰
ژیلا گفت:
-چی بگم والله!♀
ادامه دارد...
🌷🍀💐🌷🍀🌷🍀💐🍀💐🌷🍀
ادامه ی این داستان ان شاالله فردا در کانال
#روزشمار
🗓•|«۱۲روز تا غدیر»
•『❤️』نازد به خودش خـدا ڪه حیـدر دارد
•『🌊』دریــای فضـائلی مطـهر دارد
•『🤚🏻』همتـای علـے نخواهد آمد والله
•『🕋』صـد بار اگـر ڪعبـه ترڪ بردارد
#یه_دل_دارم_یه_امیر
#غدیرےام💚
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
#مراقبتهای_چله_ششم👇👇👇 ✅ صبح ها👈 تلاوت سوره یاسین و آل یاسین ✅ خواندن فرازی از خطبه غدیر که در کان
سلام علیکم💐پنجمین روز از چله 🌟 ششم 🌟 مهمان سفره شهید 🌷محمد امین کیهان فرد 🌷هستیم.
#ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﺷﻬﻴﺪ ﺻﻴﺎﺩ ﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ اﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ
🌷🌹🌹🌷
از شناسایی منطقه عملیاتی والفجر ۲ بر می گشیتم. هلیکوپتر که روی زمین نشست. #شهیدصیاد شیرازی پیاده شد. پشت سرش هم کمال....
کمال در بین فرماندهان عالی رتبه ای که حاضر بودند روی دو زانو نشست و شروع کرد به یک چوب موقعیت محوری که باید عمل می شد را به دقت تشریح کرد.
کلامش که تمام شد. صیاد روی دوش او زد و گفت: باید درجه های من را بزنن رو دوش این کیهان فرد!😳!✅
ادامه داد: چنین نیرویی را باید تو هفت سنگر پنهون کرد تا دست دشمن بهش نرسه!👌
قبل از رفتن به عملیات خواب دیده بود از هلیکوپتر سقوط می کند. توی هلیکوپتر بود که شهید شد.😭
#شهید_محمد_امین_کیهان_فرد
شهادت:۱۳۶۲/۵/۲ عملیات والفجر ۲- حاج عمران
شهید عزیز علاقه وافری به معارف اسلامی ،قرآن کریم و کتب مذهبی خصوصاً مقالات و نوشته های حضرت امام داشت و اوقات فراغت خودرا به مطالعة کتب یاد شده می گذراند . وی در برپایی نماز اول وقت تأکید داشت ودر برگزاری مراسم مختلف خصوصاً دعای کمیل و توسل اهتمام می ورزید ؛ به گونه ای که بنا به گفتة همرزمان ،حتی در زمان مجروحیت و در حالت بیهوشی نیز کلمات نورانی دعای توسل بر زبان آسمانی وی جاری بود
با آغاز جنگ تحمیلی ، دوره ای نوین از زندگی پر حماسة شهید آغاز گردید. وی با شرکت درعملیاتهای غرور آفرین فتح المبین، طریقالقدس، والفجر 1 و2 خاطراتی ماندگار از خود به یادگار گذاشت و سرانجام پس از سالها مشتاقی و مهجوری، رؤیای صادقانهاش به حقیقت پیوست و در دوم مرداد ماه 1362 در حالی که با عنوان جانشین اطلاعات انجام وظیفه می کرد، کبوترانه از حضیض خاک به ملکوت افلاک پرکشید و به آرزوی دیرینة خویش دست یافت.
سرزمین خون رنگ حاج عمران در جریان عملیات والفجر 2بر قامت رسای این سردار رشید بوسه زد و در هاله ای از غم و اندوه با این دلاور مرد عرصه های نبرد بدرود گفت.
فرازی از وصیتنامه شهید 👇 👇
ما به عنوان شیعیان و پویندگان راه ائمه (علیهم السلام) امیدواریم که لیاقت این مقام عظیم رادارا باشیم . ما پیروان خط ولایت ، مسؤولیت سنگین ادامة راه و خط اولیاء خدا را بر دوش داریم ودر راه رسیدن به این هدف مقدس به پیروی از ائمه اطهار (علیهم السلام)حاضریم از همه چیز خود بگذریم.