🌸 سفارش امام زمان (عج) به آیةالله نجفی مرعشی:
⚜سفارش فرمود: بر خواندن قرآن و نماز شب
و فرمود:
👈 «ای سیّد! تأسف بر اهل علمی که عقیده شان انتساب به ما است و لکن این اعمال را ادامه نمی دهند.»
#عید_قربان
#امام_زمان
#شبتون_مهدوی 😴
جانم فدای نام تو یا صاحبالزمان
قربان آن مقام تو یا صاحبالزمان
جان میدهم بخاطر یک لحظه دیدنت
دل عاشق سلامِ تو یا صاحبالزمان
▪️تعجیل در ظهور #امام_زمان صلوات
▫️اللهم عجل لولیک الفرج
@khademe_alzahera313
❄️🍃🌹🍃❄️
🌹طرح ختم قران کریم🌹
#صفحه_78
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹
❄️🍃🌹🍃❄️
🌴 #شنبه ها مهمان
پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم
هستیم ...
🌼🌱اعمال مستحبی امروز را تقدیم به وجود مقدس پیامبر وپدر و مادر بزگوارشان میکنیم
السّلام علیک یا مولای
یا رسول الله
ورحمة الله و برکاته
🌿🌿💚🌿🌿💚🌿🌿💚
@khademe_alzahra313
⛅️هذَا يَوْمُ السَّبْتِ
وَ هُوَ يَوْمُكَ،
🌟و أَنَا فِيهِ
ضَيْفُكَ وَ جَارُكَ،
فَأَضِفْنِي وَ أَجِرْنِي
🌟فإِنَّكَ كَرِيمٌ
تُحِبُّ الضِّيَافَةَ...
⛅️امروز روز #شنبه است
و آن روز توست
🌟و من در این روز
مهمان تو و پناهنده
به درگاه توأم
🌟پس از من پذیرایی کن
و به من پناه بده
زیرا تو بزرگوار و مهمان نوازی
🌼🌼✨🌼🌼✨🌼🌼✨
@khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه سردارشهید حاج محمد ابراهیم همت 💐🍀🌷🍀💐🌷🍀💐🌷🍀💐🌷 فصل چهارم قسمت 6⃣8⃣ -این خانم و این بچه ها
زندگینامه سردارشهید حاج محمد ابراهیم همت
💐🍀🌷🍀💐🌷🍀💐🌷🍀💐🌷
فصل چهارم
قسمت 7⃣8⃣
-ژیلا این را گفت و سرش را روی مهدی خم کرد که شیشه ای به او اصابت نکند.فاطمه خانم گفت:
-الهی داغت بخوره توی جیگر مادرت صدام یزید پدر سگ!😡
و ژیلا در اوج نگرانی خنده اش گرفت و گفت:
-چه می گویی فاطمه خانم؟!😥😉
-دارم به این کافر پدر یک فحش میدهم ننه!دلم یک کم خنک بشه!نگاه کن روزی چند بار به ما موشک میزند.😒🤐
الهی موشک بخوره توی کله ی خودش و توی رختخواب زن و بچه اش که بفهمه آدم کشتن یعنی چی!😠
و ژیلا گفت:
-می خوره فاطمه خانم مطمئن باش میخوره!...
....
دیگر پاهایشان را نمی توانستند حرکت دهند.سنگین که نه،کوه قاف شده بودند.نمیشد حرکتشان داد.مچ پاهایشان می سوخت و درد و تیر میکشید.از سر انگشت ها تا مغز استخوان ها و کشاله ی ران تکان که سهل است.سایه ای هم اگر از کنار پاهایشان عبور میکرد،از شدت درد می ترکیدند.😰
پوتین ها را دور انداختند باد که به سر انگشتهایشان خورد انگار تیغی کندو آلوده به زهر در لای آنها فرو کردند.
جیغ و داد کشیدند،لب گزیدند.آنقدر آنقدر که خون از لب هایشان آمد.😢
پاها باد کرده و قرمز شده بودند نمی شد تکان خورد و نمیتوانستند و نتوانستند راه را ادامه بدهند.😖
فرماندهایشان هم نتوانستند آن ها را راه بیندازند تا خبر به خود همّت رسید.
_بچه ها آش و لاش شده اند حاجی!....
🌷🍀💐🌷🍀🌷🍀💐🍀💐🌷
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه سردارشهید حاج محمد ابراهیم همت 💐🍀🌷🍀💐🌷🍀💐🌷🍀💐🌷 فصل چهارم قسمت 7⃣8⃣ -ژیلا این را گفت و سرش
زندگینامه سردارشهید حاج محمد ابراهیم همت
💐🍀🌷🍀💐🌷🍀💐🌷🍀💐🌷
فصل چهارم
قسمت 8⃣8⃣
-حق دارند هجده کیلومتر پیاده روی هرکسی را از پا می اندازد!🤕
_خود شما که خبر داشتید،حاجی جان؟!
_نه ، شما راه را اشتباه رفته اید .آن مسیر، مسیری نبوده که من مشخص کرده بودم.!😞
_حالا چه کار باید بکنیم با اینها؟!
حاج همت گفت:
_بگذارید پاهایشان کمی باد بخورد.بعد آرام آرام حرکت شان بدهید!
_کار ما نیست حاج آقا.مگر این که شما خودتان نماز مغرب را بیایید این جا، با این ها حرف بزنید.🤗
ابراهیم گفت:
_جمع کردن نیرو ها در ضمن عملیات، خطرناک است.فعلا شما بگذارید یک ساعتی استراحت کنند ،بعد حرکت کنید.
_چشم حاجی جان.
*عباس ورامینی این را گفت و حاج همت خداحافظی کرد و رفت.عباس ورامینی به سوی نیرو ها برگشت تا کم کم راهشان بیندازد.🚶♂️🚶♂️
......
دوباره به اسفند ماه رسیده بودند.دوباره زیر فشار توپ و تانک و خمپاره و موشک ،طبیعت در حال جوشیدن و روییدن بود.🌱
اسفند ماه از نیمه که گذشت، دشت و صحرا بوی گل و لاله گرفتند و شهرها هم جان و رونقی دوباره و دل های مردم هم زیر معجزه ی این تغییر و تحول به تپش افتاد.🌷🌹🌺💓
همه به جنب و جوش افتادند و هر کسی به طریقی خود را برای خانه تکانی آماده میکرد🙃
ژیلا هم به کمک فاطمه خانم، خانه را مثل یک دسته گل تمیز و آراسته کرد.طوری که وقتی ابراهیم آمد از تعجب خشکش زد؟!😮😊
_چه حوصله ای داری ژیلا جان؟!😉
ادامه دارد....
🌷🍀💐🌷🍀🌷🍀💐🍀💐🌷🍀
ادامه ی این داستان ان شاالله فردا در کانال