🍃☘🌿🌺🌺🌿☘🍃🌷🌿🌺
سالروز شهادت شهید مدافع حرم پویا ایزدی (ابو ریحانه) گرامی باد
☘🍃🌷
🌷تاریخ تولد : 1362/06/01
🌷محل تولد : روستای همام - شهرستان لنجان - اصفهان
🌷تاریخ شهادت : 1394/08/01
🌷محل شهادت : حلب - سوریه
🌷وضعیت تاهل : متاهل با 1 فرزند
🌷محل مزار شهید : اصفهان - شهرستان لنجان - گلستان شهدای باغبهادران
☘🍃🌷
عشقی که به سر حد آسمان رسیده بود «پویا»ی قصه ما را فدايي حضرتزينب سلامالله علیها و حرم مملو از عشقش کرد، پویایی که وقتی کودک بود در حرم حضرت معصومه سلامالله علیها آیتالله مرعشی نجفی او را میبیند در بین آن همه بچه به سمت پویا میرود، و همه نگاهش به پویا بوده، دستی روی سرش میکشد و میگوید: ماشاءالله چه مردی! و آن مردخدایی آن روز خیلی چیزها را در چهره پویا دیده است.
عشق به امام حسين علیهالسلام پویا را شهيد كربلايي ديگر و علقهاش به ابوالفضل علیهالسلام او را شهيد روز تاسوعا کرد. ارادت به شاه خراسان آقا علیبنموسیالرضا علیهالسلام هم از آنجا خودنمایی میکند که هشتمين شهيد لشكر زرهی 8 نجف اشرف است و ماه هشتم سال به شهادت ميرسد و هشت روز بعد از آسمانی شدن و دیدار با افلاکیان به خانه ابدیاش به امانت سپرده میشود.
☘🍃🌷
هدیه به روح امام و شهدا، صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و َعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین
🍃☘🌺☘🍃🌷🍃☘🌿🌺🍃
@khademe_alzahra313
☀️ #احادیث_معصومین ☀️
📌موضوع:ثواب بیشمار #صلوات (مهم)
✅امام صادق علیه السلام:
💢هرگاه روز #پنجشنبه وشب جمعه فرا برسد
فرشته ای ازآسمان پایین میآید که همراه
اوقلم هایی طلایی و برگه های نقره ای
میباشد و از شب و روزپنجشنبه وغروب روز
جمعه جزصلوات پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم نمی نویسند...
📒بحارالانوارمجلسی ج 52ص94
🌹🌹🌹
خشاب ایمانم,
خالی شده,
سقف سنگرم,
چکه می کند!
دیگر در برابر گناه ایمن نیستم!
عطش نفس,
امانم را بریده...
قادر به تحمل نفس کشیدن در هوای،بی هوای گناه نیستم...
کمی هـــــــــــــــوا لطفا!!
آی شهدا با شمایم!
نیروهای جامانده در خاکریز دنیا،از نفس افتاده اند...
🎀الـــتماس دعــاے شهـــــــادت
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@khademe_alzahra313
🍁 #یه_سلام_دوباره
هی با دلم
دو قدم نزدیک میآیم
دوباره میایستم؛
دوباره دو قدم، دوباره ایست...
دارم فکر میکنم،
به همین روزهایی که حرم نیستم
🍀 به همین لحظهها که
هوای دیدن ضریح، قلبم را پر کرده
زیارت که جای خود؛
چقدر حتی
با همین امید دیدار
#زندگی 🌸 قشنگتر است . . .
از دور
بشنوید امام خوبم،
💜 سلام سادهی عاشقانهام را :
#السلام_علیک_یا_امام_الرئوف ✋💚
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
ڪلیڪ ڪنید 👇
🌺🍃 @khademe_alzahra313
#شاه_بیت
اکسیر کن مرا به عیار نگاه خود
چون طاق صحن کهنه، مطلا شود دلم
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَّتَهُ عَلَى عِبَادِهِ
#سلام_آقا
🌷 @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
همينطور كه به باغ او خيره بودم، يكباره تمام باغ سوخت و تبديل به خاكستر شد! اين فاميل ما، بنده خدا
قسمت شانزدهم
سال 1388 توفيق شد كه در ماه رجب و ماه شعبان، زائر مكه و مدينه
ُحرم شديم و وارد مسجدالحرام شديم. بعد از اتمام اعمال،
باشم. ما م
به محل قرار آمدم. روحاني كاروان به من گفت: سه تا از خواهران
االن آمدند، شما زحمت بكشيد و اين سه نفر را براي طواف ببريد.
خسته بودم، اما قبول كردم. سه تا از خانمهاي جوان كاروان به
سمت من آمدند. تا نگاهم به آنها افتاد، سرم را پايين انداختم.
يك حوله اضافه داشتم. يك سر حوله را دست خودم گرفتم و سر
ديگرش را در اختيار آنها قرار دادم. گفتم: من در طي طواف نبايد
برگردم. حرم الهي هم بهخاطر ماه رجب شلوغ است. شما سر اين
حوله را بگيريد و دنبال من بياييد.
يكي دو ساعت بعد، با خستگي فراوان به محل قرار كاروان
برگشتم. در كل اين مدت، ً اصال به آنها نگاه نكردم و حرفي نزدم.
وظيفهاي براي انجام طواف آنها نداشتم، اما فقط براي رضاي خدا
اين كار را انجام دادم. در روزهايي كه در مكه مستقر بوديم، خيليها
مرتب به بازار ميرفتند و... اما من به جاي اينگونه كارها، چندين بار
براي طواف اقدام كردم. ابتدا به نيت رهبر معظم انقالب و سپس به نيابت
شهدا، مشغول شدم و از فرصتها براي كسب معنويات استفاده كردم.
در آن لحظاتي كه اعمال من محاسبه ميشد، جوان پشت ميز به
اين موارد اشاره كرد و گفت: بهخاطر طواف خالصانهاي كه همراه
آن خانمها انجام دادي، ثواب حج واجب در نامه اعمالت ثبت شد!
بعد گفت: ثواب طوافهايي كه به نيابت از ديگران انجام دادي،
دو برابر در نامه اعمال خودت ثبت ميشود...
اوايل ماه شعبان بود كه راهي مدينه شديم. يك روز صبح در حالي
كه مشغول زيارت بقيع بودم، متوجه شدم که مأمور وهابي دوربين يک
پسر بچه را که ميخواست از بقيع عکس بگيرد را گرفته، جلو رفتم
و به سرعت دوربين را از دست او گرفتم و به پسر بچه تحويل دادم.
بعد به انتهاي قبرستان رفتم. من در حال خواندن زيارت عاشورا
بودم كه به مقابل قبر عثمان رسيدم. همان مأمور وهابي دنبال من آمد و
چپچپ به من نگاه ميكرد. يكباره كنار من آمد و دستم را گرفت و
به فارسي و با صداي بلند گفت: چي گفتي!؟ لعن ميكني؟
گفتم: نهخير. دستم رو ول كن. اما او همينطور داد ميزد و با سر و
صدا، بقيه مأمورين را دور خودش جمع كرد. در همين حال يكدفعه به
من نگاه كرد و حرف زشتي را به موال اميرالمؤمنين زد.
من ديگر سكوت را جايز ندانستم. تا اين حرف زشت از دهان او
خارج شد و بقيه زائران شنيدند، ديگر سكوت را جايز ندانستم. يكباره
كشيده محكمي به صورت او زدم. بالفاصله چهار مأمور به سر من
ريختند و شروع به زدن كردند. يكي از مأمورين ضربهي محکمي
به كتف من زد كه درد آن تا ماهها اذيتم ميكرد. چند نفر از زائرين
جلو آمدند و مرا از زير دست آنها خارج كردند و سريع فرار كردم.
اما در لحظات بررسي اعمال، ماجراي درگيري در قبرستان بقيع را
به من نشان دادند و گفتند: شما خالصانه و فقط به عشق موال علي
با آن مأمور درگير شديد و كتف شما آسيب ديد. براي همين ثواب
جانبازي در ركاب مولا علی در نامه عمل شما ثبت شده است