6.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عیدتان مبارک❤️❤️❤️❤️🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
حاج مهدی رسولی
پیشنهاد ویژه😉
#استوری
@khademe_alzahra313
#کلام_شهید
«ما رهبرى داريم زنده و حاضر كه خط قرآن و پيامبر را برايمان ترسيم می کند. در واقع خط امام، خط اسلام است، حجت بر همه ما - كه ولايت ايشان را پذيرفته ايم - تمام است و بايد هرچه كه ايشان مى فرمايند با جان و دل بپذيريم.
#شهید_هاشم_ساجدی🌷
#سالروز_شهادت
@khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
#کلام_شهید «ما رهبرى داريم زنده و حاضر كه خط قرآن و پيامبر را برايمان ترسيم می کند. در واقع خط امام
🔰یکی از خصوصیات بارز ایشان که می توانم به عنوان یکی از مهمترین مسائل اعتقادی ایشان ذکر کنم، اعتقاد قلبی و صریح ایشان به ولایت بود و این را با تمام وجود احساس و درک کرده بود و به آن عمل می کرد.
🔰برای نشان دادن این خلوص قلبیشان نسبت به ولایت و کلاً سیستم ولایتی در جمهوری اسلامی یک نمونه ی بارز از ایشان به یاد دارم، که همان مسئله رفتن به حج ایشان است.
🔰ایشان گرچه گذرنامه و بلیط هواپیما در دست داشتند و قرار بود در ساعت مشخص به حج پرواز کنند، ولی به دلیل این که موقعیت عملیاتی و نظامی منطقه اجازه ی رفتن به ایشان نمی داد، در نتیجه تا آخرین لحظات منتظر ماندند و در همان آخرین لحظات هم به دلیل این که از طرف مسئولین اجازه ی رفتن به ایشان داده نشد، سرانجام رفتن به حج را منتفی کرده و از پای هواپیما به سر کارشان بازگشتند و به محل خدمتشان رفتند.
🔰ایشان در همان شب به گفتند: «این اعتقاد من بود، که مرا از پای پلکان هواپیما به منطقه ی جنگی و سرکارم برگرداند.» و این نشانه اعتقاد قلبی و عمیق ایشان به دستورات فرماندهی و ولایتی که حاکم بر جمهوری اسلامی می باشد، بود.
🔰من شهادت ایشان را از مدت ها قبل پیش بینی می کردم، چون واقعاً ایشان تمام و کمال آماده ی شهادت بودند. از هر جهت که بخواهیم بررسی کنیم، شاید ایشان را آماده ببینیم.
به گفته بعضی از برادرها و به گفته خود ایشان، حتی شهادتشان دیر هم شده و یا دیر رسیده بود. ایشان در آخرین سفری که به قم داشتند و به زیارت حضرت معصومه(سلام الله علیها) نائل شدند، ما احساس می کنیم که در آنجا جواب اصلی و قطعی شهادت را گرفتند و پس از برگشتن از قم و رفتن به منطقه، یعنی بعد از10 روز، خبر شهادت ایشان را شنیدم. من مطلب خاص دیگری در مورد ایشان ندارم.
🔰امیدوارم خداوند توفیق بدهد که بتوانیم را شهدا را ادامه دهیم و از خدا می خواهم؛ مرگ ما را شهادت ما قرار دهد.
✍به روایت سردارشهید محمدتقی رضوی
📎فرماندهٔ مهندسی رزمی قرارگاه نجف
#شهید_هاشم_ساجدی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۲۶/۴/۲۵ دامغان
شهادت : ۱۳۶۳/۸/۵ کرمانشاه
@khademe_alzahra313
⭕️ پوگبا در اعتراض به اظهارات ماکرون و به عشق پیامبر اکرم (ص) از تیم ملی فرانسه خداحافطی کرد!
ما هم یه وریا غفوری داریم واسه دشمن دُم تکون میده که استخون بندازن جلوش ...
👤 حسین صارمی
@khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ اینجا یمن است، کشوری که سالها زیر آتش سنگین جنگ و در محاصره کامل بهاصطلاح خادم مسجد الحرام و مسجد النبی ص است و اینچنین برای دفاع از ساحت پیامبر اسلام ص به خروش آمدهاند. ما مدعیان اسلام ناب محمدی باید یاد بگیریم
#رسولنا_خط_أحمر #إلا_رسول_الله
👤 حسین کازرونی
@khademe_alzahra313
✍ و ...
حضرت دلبر خواست؛
تا سیده بَطحا، عروسِ خانهی طهٰ باشد !
عروسی که از دامانش، "کوثری" برای عالمیان حلول میکند، که تمام مسیر تاریخ را برای نیل به لحظهی رستگاریاش، تدبیر خواهد نمود.
در شرحِ عاشقانه هایشان، همین بس که محمّد "ص" فرمود:
هیچ کس برای من خدیجه نمیشود💗 !
سالروز ازدواج حضرت محمد صلی الله علیه وآله و حضرت خدیجه سلام الله تهنیت
@khademe_alzahra313
🍁 #یه_سلام_دوباره
هی با دلم
دو قدم نزدیک میآیم
دوباره میایستم؛
دوباره دو قدم، دوباره ایست...
دارم فکر میکنم،
به همین روزهایی که حرم نیستم
🍀 به همین لحظهها که
هوای دیدن ضریح، قلبم را پر کرده
زیارت که جای خود؛
چقدر حتی
با همین امید دیدار
#زندگی 🌸 قشنگتر است . . .
از دور
بشنوید امام خوبم،
💜 سلام سادهی عاشقانهام را :
#السلام_علیک_یا_امام_الرئوف ✋💚
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
ڪلیڪ ڪنید 👇
🌺🍃 @khademe_alzahra313
قسمت بیستم
آن روز در بيمارستان، با دعا و التماس از خدا خواستم كه اين
حالت برداشته شود. من نميتوانستم اينگونه ادامه دهم.
با اين وضعيت، حتي با برخي نزديكان خودم نميتوانستم صحبت
كرده و ارتباط بگيرم!
خدا را شكر اين حالت برداشته شد و روال زندگي من به حالت
عادي بازگشت.
اما دوست داشتم تنها باشم. دوست داشتم در خلوت خودم، آنچه
را در مورد حسابرسي اعمال ديده بودم، مرور كنم.
تنهايي را دوست داشتم. در تنهايي تمام اتفاقاتي كه شاهد بودم را
مرور ميكردم. چقدر لحظات زيبايي بود.
آنجا زمان مطرح نبود. آنجا احتياج به كالم نبود. با يك نگاه، آنچه
ميخواستيم منتقل ميشد.
آنجا از اولين تا آخرين را ميشد مشاهده كرد. من حتي برخي
اتفاقات را ديدم كه هنوز واقع نشده بود.
حتي در آن زمان، برخي مسائل و قضايا را متوجه شدم كه گفتني
نيست.
من در آخرين لحظات حضور در آن وادي، برخي دوستان و
همكارانم را مشاهده كردم كه شهيد شده بودند، ميخواستم بدانم اين
ماجرا رخ داده يا نه؟!
از همان بيمارستان توسط يكي از بستگان تماس گرفتم و پيگيري
كردم و جوياي سلامتي آنها شدم. چندتايي را اسم بردم.
گفتند: نه، همه رفقاي شما سالم هستند.
تعجب كردم. پس منظور از اين ماجرا چه بود؟ من آنها را درحالي
كه با شهادت وارد برزخ ميشدند مشاهده كردم.
چند روزي بعد از عمل، وقتي حالم كمي بهتر شد مرخص شدم.
اما فكرم بشدت مشغول بود. چرا من برخي از دوستانم كه الان
مشغول كار در اداره هستند را در لباس شهادت ديدم؟
يك روز براي اينكه حال و هوايم عوض شود، با خانم و بچهها
براي خريد به بيرون رفتيم.
به محض اينكه وارد بازار شدم، پسر يكي از دوستان را ديدم كه از
كنار ما رد شد و سلام كرد.
رنگم پريد! به همسرم گفتم: اين فلاني نبود!؟
همسرم كه متوجه نگراني من شده بود گفت: چيزي شده؟ آره،
خودش بود!
اين جوان اعتياد داشت و دائم دنبال كارهاي خلاف بود. براي به
دست آوردن پول مواد، همه كاري ميكرد.
گفتم: اين زنده است؟ من خودم ديدم كه اوضاعش خيلي خراب بود.
مرتب به ملائك التماس ميكرد. حتي من علت مرگش را هم ميدانم.
خانم من با لبخند گفت: مطمئن هستي كه اشتباه نديدي؟ حالا
علت مرگش چي بود؟
گفتم: بالای دكل، مشغول دزديدن كابلهاي فشار قوي برق بوده
كه برق او را ميگيرد و كشته ميشود.
ً خانم من گفت: فعلا كه سالم و سر حال بود.
آن شب وقتي برگشتيم خونه خيلي فكر كردم. پس نکنه اون
چيزهايي كه من ديدم توهم بوده؟!
دو سه روز بعد، خبر مرگ آن جوان پخش شد. بعد هم تشييع
جنازه و مراسم ختم همان جوان برگزار شد!
من مات و حيران مانده بودم كه چه شد؟ از دوست ديگرم كه با
خانواده آنها فاميل بود سؤال كردم: علت مرگ اين جوان چه بود؟
گفت: بنده خدا تصادف كرده.
من بيشتر توي فكر فرو رفتم. اما خودم اين جوان را ديدم. او حال و
روز خوشي نداشت. گناهان و حق الناس و... حسابي گرفتارش كرده
بود. به همه التماس ميكرد تا كاري برايش انجام دهند.
چند روز بعد، يكي از بستگان به ديدنم آمد. ايشان در اداره برق
اصفهان مشغول به كار بود.
لابه لای صحبتها گفت: چند روز قبل، يک جوان رفته بود بالای
دكل برق تا كابل فشار قوي را قطع كند و بدزدد. ظاهراً اعتياد داشته
ً و قبلاهم از اين كارها ميكرده. همان بالا برق خشكش ميكند و به
پايين پرت ميشود.
خيره شده بودم به صورت اين مهمان و گفتم: فلانی رو ميگي؟
شما مطمئن هستي؟
گفت: بله، خودم بالا سرش بودم.
اما خانوادهاش چيز ديگه اي گفتند.