eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
622 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 خادم. @Amraei0 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 3 یا 4 ماه مونده بود که علیرضا به جبهه بره در این مدت خیلی به مادرم التماس میکرد و اصرار و خواهش میکرد که اجازه بده به جبهه بره ولی مادرم بهشون اجازه نمیداد اونم میگفت تا شما رضایت قلبی نداشته باشین من نمیرم 💞. مامانم میگفت اخه سنت به جبهه نمیخوره . چون هنوز به سن قانونی جبهه نرسیده بود . علیرضا میگفت شما اجازه بدید من میرم فقط شما باید رضایت قلبی داشته باشین که من برم . تا راضی نباشید من نمیرم چون یه برادرم بهداد شهید شده بود و برادر بزرگترم بهروز تو جبهه بودن ، مادرم میگفت اجازه نمیدم برید. اونم دائما تو این 3یا 4 ماه اصرار میکرد و بیشتر از همیشه رعایت همه چیز رو میکرد 💝. انقدر تو همه مسائل مراقبت میکرد . همه چی رو از خرید های خانه و کارهای دیگه رعایت میکردن که دل مادرم ر و نرم کنه . دائما هی میگفت ببین امام خمینی نباید بیاد التماس مون کنه نباید بیاد در خونه مون رو بزنه ببین جبهه نیاز داره😢 . تو این مدت هم یادمه هر هفته قطعه 24بهشت زهرا میرفت اونجا چون شهدای 72تن هستن صبح های جمعه اون زمان بعد از دعای ندبه فکر کنم ساعت 5:30 الی 6 صبح دعای ندبه میخوندن و بعد هم صبحانه میدادن . برادرم میرفت هم دعای ندبه شرکت میکرد و هم اونجا خدمت میکرد و کمک میکرد ❣️. تونست بالاخره رضایت مادرم رو بگیره و چون سنش هنوز به سن جبهه نبود با شناسنامه برادرم حمیدرضا که 4سال از خودش بزرگتر بود به جبهه رفت . برادرم بهداد سال 60 شهید شده بود و قطعه 24 به خاک سپرده شده بودند . از سال 60 تا سال 65 خیلی شهید اومده بود تو قطعه 24 دیگه جا نداشت ولی علیرضا همیشه میگفت که منم آخر میام تو همین قطعه 24 ، ما هم که 4سال با هم تفاوت سنی داشتیم و خیلی سر به سر هم میذاشتیم😍 . من از علیرضا 4 سال کوچک تر بودم . ایشون دائم میگفت من شهید شدم باید من رو بیارید اینجا دفن کنید منم همش سر به سرش میذاشتم و میگفتم اولا شهید نمیشی دوما اینجا پرهست کجا میخوان تو رو دفن کنن بیخودی توهم زدی 😅. برای من این موضوع خیلی جالب بود که ایشون وقتی که شهید شدن (گریه خواهرشهید)😭 اول قطعه ی 24 یک فضای کوچکی بود همون جا براش جا پیدا شد و همون که خودش گفت اتفاق افتاد . وقتی یاد اون حرفاش ، اون شوخی ها و اون خنده ها می افتم برای من همیشه بعنوان یک معجزه هست که چطوری برادرم میدونست حتما همین جا دفن میشه😭 . چون با شناسنامه حمیدرضا به جبهه رفته بود روی سینه اش ، هر جا که اسمش رو نوشتن ، لحظه ای که شهید شد به اسم حمیدرضا جعفری نژاد بود تا بعد از اینکه به تهران آوردیم و شناسنامه اش رو بردیم و اسمش رو تغییر دادن و تصحیح کردن و اسم خودش رو گذاشتن😔 . از این حا به مامانم قول داد و گفت میرم اونجا درسم رو میخونم و ادامه میدم و نگران نباش . من دانش آموزم درسم رو میخونم . درسشم میخوند و نامه هم میداد ولی خب قسمت شد دیگه .. (گریه خواهرشهید)😭😭 راوی : فاطمه جعفری نژاد (خواهر شهیدان جعفری نژاد)
از ویژگی های شهید علیرضا جعفری نژاد : بسیار خوش برخورد و مردم دار بود . کلا آدم خوش اخلاقی بود . بسیار مردم دار بود ، با جوان ، پیر و با همه خیلی خوب بود . از دور دستش رو روی سینه اش میذاشت و سلام و علیک می کرد و خیلی مودب بود . وقتی شهید شده بود بیشتر مردم حرفشون این بود که علرضا خیلی بچه مودبی بود و خیلی همه ما رو تحویل می گرفت با فاصله زیاد ما رو میدید سلام و علیک میکرد و احوال پرسی میکرد . راوی : فاطمه جعفری نژاد (خواهر شهیدان جعفری نژاد)
یکبار دیدار با امام خمینی داشتیم. ملاقات برای دونفر بود. یک نفر میتونست همراه مادرم برای دیدار امام باشه. انقدر اصرار کرد که اجازه بدید من برم ولی من نذاشتم ، خیلی ایشون به مادرم التماس کردن. منم که از اون کوچکتر بودم گریه میکردم میگفتم نه من باید برم😭 . چون من کوچکتر بودم و یک دانه دختر بودم مادرم بیشتر دلش با من بود .نهایتا مادرم تونست اون رو راضی کنه و همیشه من دلم میسوزه 😢 میگم کاش من به دیدار امام نمیرفتم و برادرم میرفت . انقدر که اون دلش میخواست به دیدار امام خمینی بره، چرا من رفتم 😭 . ان شاالله که جایگاهش خوب هست و اون کسانی که دوست داشت ببینه الان ملاقات میکنه..😍 راوی : فاطمه جعفری نژاد (خواهر شهیدان جعفری نژاد)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌گرہ‌ بستم نخ دل را، به بند چادرت مــادر سلام فاطمیه ... سلام دردِ پهلو ... سلام جسمِ مجروح ... سلام دلشکـسته...🖤 سلام... السلام‌علیک‌یافاطمةالزهـــۜــرا♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 گریه خواص 👈 سنگین‌ترین مصیبتی که خواص در فاطمیه برای آن گریه میکنند ... @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ماجرای گریه پنهانی حاج قاسم سلیمانی در کنار اروند رود برای توسل به حضرت زهرا(س) @khademe_alzahra313
💌 سکوت همیشه هم خوب نیست من یاد گرفته‌ام وقتی دلتنگم یک گوشه‌ی اتاق درست سمت مشهد 🕊 درست حرم... بِایستم و شبیه وقتی که روبروی می‌ایستادم، با امام پاک و مهربانم درددل کنم 🌸 این روزها بی قرار ترم 💜 حرف‌هایم حتی سلام‌های ساده‌ام عاشقانه‌ترند . . . : ✋💚 اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری اَلصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃 ڪلیڪ ڪنید 👇 🌺🍃 @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽؛ ' اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ ' " شهادت مظلومانه سرور زنان عالم ، دخت رسول مکرّم ، أمّ الأئمة النجباء حضرت فاطمه زهرا «سلام الله علیها» را محضر فرزندشان امام عصر «عجل الله تعالی فرجه الشریف» رهبر بزرگوارانقلاب امام خامنه ای و عموم محبین و موالیان خاندان رسالت تسلیت و تعزیت عرض می نمایم ". / أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ / 🍃 @khademe_alzahra313
❄️🍃🌹🍃❄️ 🌹طرح ختم قران کریم🌹 به نیت سلامتی وتعجیل در فرج صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹 🍃 @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴بدبختیِ قصه، فقط غصه چادرخاکی نیست یک دختر سه ساله! یک حسین پنج ساله! یک شاهد هشت ساله! یک گوش پاره! و غربت یک ابرمرد و یک چاه پردرد و. 🌹أَینَ طالِب 🏴شهادت فاطمه زهرا(س)تسلیت باد 🍃 @khademe_alzahra313
دلم کبوتری است که دوشنبه ها میان صحن بین الحسنین گرفتار می شود! دستی سوی بقیع و چشمی سوی کربلا! سلام بر دو سرورجوانان بهشت! نورچشمان حضرت زهرا و علی(ع) @khademe_alzahra313
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • موقع شهادت پسرم جنازه چند تا از دوستانش را هم با هم آورده بودند.موقع تشیع یکی از همین ها بود،فکر کنم علوی بود که زیر پای دفن شده🍁.این شهید را شبانه دفن کردند.همان کسی که قبر را می کنده می گفت:شب بود.داشتم قبر را می کندم که یک دفعه کلنگ⛏ خورد به دیواره قبر و انگار توی قبر کلی مهتابی💡 روشن کرده بودند.چکمه ها و لباس تنش بود و بدنش سالم و فقط یک پارچه سفید رویش بود✨. چون لباس را بیرون نیاوردیم.فقط مادرم گفت احرامش را بکشید رویش. آن بنده خدا می گفت: یک بوی غلیظ عطر بیرون زد💫.آمدم بیرون،حول شده بودم.به سرعت کمی گچ درست کردم .سوراخ قبر را گرفتم.تا سال قبل هم این بنده خدا زنده بود و خودش ماجرا را تعریف می کرد.😢🌹 راوی:خواهر بزرگوار شهید 🍃 @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میگن تو سخت ترین عملیات های وقتی کار حسابی به مشکل بر میخورد؛ همیشه این یا زهرا (سلام الله علیها) بود که گره گشا و 🔑 فتح بود. شک✋نکنید تو جنگ هم کلید مشکلات و امر فرج رمز الله علیها 💚 است. _ادرکنی -------------------------- نـام زهـرا قفل های بستـہ را وا مےڪند❣️🕊 در ضمیر پاڪ دل همواره مأوا مےڪند🕊 حفظ ڪن این جمله را،یافاطمه یافاطمه❣️ درد بـے در مان عـالم را مداوا مے ڪند❣️🕊 🍃 @khademe_alzahra313
پانزدهمین روز از 🌟💫چله مهمان سفره شهید🌷محمد فرهادیانفرد🌷 هستیم.
🔰مےگفــت : *غواص هــا مظلــوم می شــوند. سنگر غواصـی هیچ چیـز جز آب نیسـت وقتے تـیر مےخـوره بایــد دندوناشــو روے هــم فشــار بده تا ناله هــم نکنه...😔 نه مے تونــه پنــاه بگــیره، نه می تونه دفاع کـنه، نه می تونه فرار ڪنه..
احمد شیخ حسینی درباره شهادت امیر می‌گفت: «من بودم و شهید امیر فرهادیان فرد و شهید عباس رضایی. وقتی خورد به تنه‌ام، به خودم اومدم. قد یک کُنده بزرگ نخل بود. فکر کردم تنه درخته، هیچی نگفتم، دُم بالاییش توی تاریکی از آب بیرون زده بود. گفتم همه چیز تمام شد». آروم گفتم: «امیر، کوسه!» گفت: هیس!… دارم می‌بینمش… دیدم داره ذکر می‌خونه. من هم شروع کردم. همین طور داشت حرکت می‌کرد. اگه کوچکترین صدایی درمی‌آمد با تیر عراقی‌ها سوراخ سوراخ می‌شدیم و اگه کاری نمی‌کردیم با دندون‌های کوسه تیکه تیکه می‌شدیم. کوسه به ما پشت کرد و مقداری دور شد. خوشحال شدم. گفتم حتما گرسنه نیست. آروم گفتم: امیر… گفت: هیس!… شروع کرد به ذکر گفتن. کوسه دوباره به ما رو کرد، برگشت و نزدیک و نزدیک‌تر شد. امیر ذکر می‌گفت؛ من هم همینطور. نزدیک‌تر شد. با خودم گفتم لعنتی! یا شروع کن، یا برو، انگار گرسنه نیستی… کوسه شروع کرد دورمون چرخید. می‌گفتن کوسه قبل از حمله، دو دور، دور شکارش می‌چرخه، بعد حمله می‌کنه و دیگه تمومه. دور اول دورمون زده بود. من اشهدم رو خوانده بودم. چه سرعتی داشت. دور دوم رو که زد، با همه چیز و همه‌کس خداحافظی کردم: خانواده‌ام، بر و بچه‌های شناسایی، غواص‌ها و… نزدیک نزدیک که رسید، صدای امیر آروم بلند شد، صداش هیچ وقت یادم نمی‌ره: – یا مادر، یا فاطمه زهرا(س)، خودت کمکمون کن… کوسه داشت همین طور نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. دیگه با ما فاصله‌ای نداشت. گفتم دست به اسلحه یا نارنجک ببرم. به خودم گفتم شاید یه نفرمون رو کوسه بزنه، دو نفر دیگه رو عراقیا بکشن. منصرف شدم. کوسه از کنارمون رد شد. اون طرف‌تر ایستاد. صدای امیر بار دیگه به گوشم رسید: – یا مادر… کوسه از ما دور شد و رفت. امیر توی آب گریه‌اش گرفت. باورمون نمی‌شد که هنوز زنده هستیم. پاش به خاک که رسید، مرغ هوا شد. عجیب عوض شده بود. اینقدر منقلب شده بود که انگار یه نفر دیگه‌اس. بیشتر وقت‌ها غیبش می‌زد. پیداش که می‌کردن یه پناهی پیدا کرده بود، چشماش خیس بود و قرآن زیپی کوچولوش دستش بود. این اتفاق هفت شب قبل از عملیات والفجر ۸ افتاده بود. توی این مدت اگه امیراسم حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) رو می‌شنید، گریه امونش نمی‌داد. منبع: کتاب آسمان زیر آب ص۱۹