eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
622 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 خادم. @Amraei0 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
۱🍀 ورزش باستانی ابراهیم در همان ایام یک جفت میل و سنگ بسیار سنگین برای خورش تهیه کرد . حسابی سر زبان ها افتاده و انگشت نما شده بود . اما بعد از مدنی دیگر جلوی بچه ها چنین کارهائی را انجام نداد! می گفت : این کارها عامل غرور انسان میشه . می گفت : مردم دنبال این هستند که چه کسی قوی تر از بقیه است . من اگر جلوی دیگران ورزش های سنگین را انجام دهم باعث ضایع شدن رفقایم می شوم . در واقع خودم را مطرح کرده ام و این کار اشتباه است . بعد از آن وقتی میاندار ورزش بود و می دید که شخصی خسته شده و کم آورده ، سریع ورزش را عوض می کرد . اما بدن قوی ابراهیم یکبار قدرتش را نشان داد و آن ، زمانی بود که سید حسین طحامی قهرمان کشتی جهان و یکی از ارادتمندان حاج حسن به زورخانه آمده بود و با بچه ها ورزش می کرد .
۱🕊🕊 ورزش باستانی بارها ميديدم ابراهيم، با بچههائي که نه ظاهر مذهبي داشــتند و نه به دنبال مسائل ديني بودند رفيق ميشــد. آنها را جذب ورزش ميکرد و به مرور به مسجد و هيئت ميكشاند. يکي از آنها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشــه از خوردن مشروب و کارهاي خلافش ميگفت! اص ًال چيزي از دين نميدانســت. نه نماز و نه روزه، به هيچ چيــز هم اهميت نميداد. حتي ميگفت: تا حاال هيچ جلســه مذهبي يا هيئت نرفته ام. به ابراهيم گفتم: آقا ابرام اينها کي هستند دنبال خودت ميياري!؟ با تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟! گفتم : ديشــب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شــد. بعد هم آمد وکنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت ميکرد. از مظلوميت امام حسين وکارهاي يزيد ميگفت. اين پسرهم خيره خيره و با عصبانيت گوش ميکرد. وقتي چراغها خاموش شد. به جاي اينکه اشك بريزه، مرتب فحشهاي ناجور به يزيد ميداد!! ابراهيم داشت با تعجب گوش ميکرد. يكدفعه زد زير خنده. بعد هم گفت: عيبي نداره، اين پسر تا حاال هيئت نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با امام حسين که رفيق بشه تغيير ميكنه. ما هم اگر اين بچه ها رو مذهبي کنيم هنر کرديم.
۱ {• شرط‌بندی‌ •} دوستش می گفت: با اینکه بعد از آن ابراهیم به ما بسیار توصیه کرد که شرط بندی نکنید . اما یکبار با بچه های محله نازی آباد بازی کردیم و مبلغ سنگینی را باختیم! آخرای بازی بود که ابراهیم آمد . به خاطر شرط بندی خیلی از دست ما عصبانی شد . ابراهيم جلو آمد وتوپ را گرفت. بعدگفت: كســي هســت بياد تك به تك بزنيم؟ از بچه هاي نازي آباد كســي بود به نام ح.ق كه عضو تيم ملي وكاپيتان تيم َ برق بود. با غرور خاصي جلو آمد وگفت: سرچي!؟ ابراهيم گفت: اگه باختي از اين بچه ها پول نگيري. او هم قبول كرد. ابراهيــم به قدري خوب بازي كرد كه همه ما تعجب كرديم. او با اختلاف زياد حريفش را شكست داد. اما بعد ازآن حسابي با ما دعوا كرد!
۱🍀 پارت۹ ورزش باستانی با رنگی پریده و با صدائی لرزان گفت : حاج حسن کمکم کن . بچه ام مریضه ، دکترا جوایش کردند . داره از دستم میره . نفس شما حقه ، تو رو خدا دعا کنید . تو رو خدا ... بعد شروع به گریه کرد . ابراهیم بلند شد و گفت : لباساتون رو عوض کنید و بیائید توی گود . خودش هم آمد وسط گود . آن شب ابراهیم در یک دور ورزش ، دعای توسل را با یچه ها زمزمه کرد . بعد هم از سوزدل برای آن کودک دعا کرد . آن مرد هم با بچه اش در گوشه ای نشست بود و گریه می کرد . دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت : بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شدید . با تعجب پرسیدم : کجا؟! گفت : بنده خدائی که با بچه مریض آمده بود ، همان آقا دعوت کرده . بعد ادامه داد : الحمدلله مشکل بچه اش برطرف شده . دکتر هم گفته بچه ات خوب شده . برای همین ناهار دعوت کرده . برگشتم و ابراهیم را نگاه کردم . مثل کسی که چیزی نشنیده ، آماده رفتن میشد . اما من شک نداشتم ، دعای توسلی که ابراهیم با آن شور و حال عجیب خواند کار خودش را کرده .
۱🌷 محبت‌پدر راست می گفت . محبت پدرمان بر ابراهیم ، محبت عجیبی بود . هر چند بعد از او ، خدا یک پسر و یک دختر دیگر به خانواده ما عطا کرد ، امام از محبت پدر به ابراهیم چیزی کم نشد . ابراهیم دوران دبستان را به مدرسه طالقانی در خیابان زیبا رفت . اخلاق خاصی داشت . توی همان دوران دبستان نمازش ترک نمی شد . یکبار هم در همان سال های دبستان به دوستش گفته بود : بابای من آدم خیلی خوبیه . تا حالا چند بار امام زمان (عج) را توی خواب دیده . وقتی هم که خیلی آرزوی زیارت کربلا داشته ، حضرت عباس (ع) را در خواب دیده که به دیدنش آمده و با او حرف زده . زمانی هم که سال آخر دبستان بود به دوستانش گفته بود : پدرم میگه ، آقای خمینی که شاه ، چند ساله تبعیدش کرده آدم خیلی خوبیه . حتی بابام میگه : همه باید به دستورات اون آقا عمل کنند . چون مثل دستورات امام زمان (عج ) می مونه . دوستانش هم گفته بودند : ابراهیم دیگه این حرفا رو نزن . آقای ناظم بفهمه اخراجت میکنه . شاید برای دوستان ابراهیم شنیدن این حرف ها عجیب بود. ولی او به حرفای پدر خیلی اعتقاد داشت .
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ ☘بچه ی محله ی میدان خراسان، در آن روزگار چیزی کم نداشت. کار خوب، تحصیلات، تیپ و ظاهر. اگر تصمیم به ازدواج می گرفت بی برو برگرد دختر خوبی نصیبش می شد، اما انگار سرش درد می کرد برای کمک به خلق الله. در جیبش پول نمی ماند برای کمک به مردم... 🕊آقا ابراهیم! یا به قول رفیق های جبهه ای اش آقا ابرام.... هر کس با تو پریده، پر پروازش جور شده و جایی کنار مزار شهدا محل زندگی اش را انتخاب کرده. ✋ دعایمان کن دعا کن که عجیب در این روزگار پر خوف و خطر به دعاهایت نیاز داریم.
✨ ورزش باستانی اوایل دوران دبیرستان بود که ابراهیم با ورزش باستانی آشنا شد . او شب ها به زورخانه حاج حسن می رفت . حاج حسن توکل معروف به حاج حسن نجار ، عارفی وارسته بود . او زورخانه ای نزدیک دبیرستان ابوریحان داشت . ابراهیم هم یکی از ورزشکاران این محیط ورزشی و معنوی شد . حاج حسن ، ورزش را با یک یا چند آیه قرآن شروع کرد . سپس حدیثی می گفت و ترجمه می کرد . بیشتر شب ها ، ابراهیم را می فرستاد وسط گود ، او هم در یک دور ورزش ، معمولاً یک سوره قرآن دعای توسل و یا اشعاری در مورد اهل بیت می خواند و به این ترتیب به مرشد هم کمک می کرد . از جمله کارهای مهم در این مجموعه این که ؛ هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب می رسید ، بچه ها ورزش را قطع می کردند و داخل همان گود زورخانه ، پشت سر حاج حسن نماز جماعت می خواندند . به این ترتیب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب ، درس ایمان و اخلاق را در کنار ورزش به جوان ها می آموخت . فراموش نمی کنم ، یکبار بچه ها پس از ورزش در حال پوشیدن لباس و مشغول خداحافظی بودند . یکباره مردی سراسیمه وارد شد! بچه خردسالی را نیز در بغل داشت . @khademe_alzahra313