eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
612 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 خادم. @Amraei0 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
میخندی و زمین بهشت میشود😍 باید بوسید🌸 دستِ " طراح خنده هایت " را🌱 @khademe_alzahra313
. ایها الرفیق✋•° پنجشنبہ اسٺ ... مےشود محضِ رضاے خدا نگاهٺ را خیراٺِ دلمان ڪنے؟! 💔
عشــــق است اینکه یک نفر آغاز می‌‌کند هر روز صبح را🌿 به هــوایِ سلام تــو ...😍 🌹
. . پنجشنبه‌ها چشم که میگشاییم🌱 نام کسانی در ذهنمان روشن است💬 که تا همیشه مدیونشان هستیم✋ آنهایی که هرگز فراموش نمیشوند♥️ 🕊
" احمد متوسلیان" "شهید حاج محمّد ابراهیم همت" « از یاد خدا غافل نشوید و به معنویات و تکلیف الهی توجّه داشته باشید☝️ تا خدا خودش مشکلات را از سر راه بردارد و ما بتوانیم سریع تر به سوی خدا🕊 نزدیک بشویم و به تکامل برسیم ما باید عیوب و اشکالات نفسانی خودمان را رفع و به جای آنها، کلمات خدا را جایگزین کنیم باید کبر و غرور و ‌خودپسندی را از خودمان دور کنیم و از یاد خدا و شهدا غافل نشویم😞 کلام خدا را جایگزین قیل و قال های نفسانی خودمان بکنیم »🌹 والسلام چند خط از سخنان شهید همت نفرسوم ایستاده از سمت راست نفرسوم ایستاده از سمت چپ
میخندی و زمین بهشت میشود😍 باید بوسید🌸 دستِ " طراح خنده هایت " را🌱
گونی های نان خشڪ را چیده بودیم ڪنار انبار. حاجی وقتی فهمید، خیلی عصبانی شد. پرید بہ ما ڪہ ‹‹... دیگہ چی ؟ نون خشک معنی نداره.›› از همان موقع دستور داد تا این گونی ها خالی نشده ، ڪسی حق ندارد نان بپزد و بدهد بہ بچہ ها.☝️ تا مدت ها موقع ناهار و شام، گونی ها را خالی می ڪردیم وسط سفره و نان های سالم تر را جدا می ڪردیم و می خوردیم.🙁 📚از کتاب: یادگاران ،ج ۲ ، ص ۶۸ 🌹
. . پنجشنبه‌ها چشم که میگشاییم🌱 نام کسانی در ذهنمان روشن است💬 که تا همیشه مدیونشان هستیم✋ آنهایی که هرگز فراموش نمیشوند♥️ 🕊 @khademe_alzahra313
‌ ‌ 💖✨💖 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 ابراهیم استخاره كرده بود؛ خوب آمده بود. همه را خبر كردیم. پای مجسمه كسی نبود. دور تا دور ستون مجسمه لاستیك گذاشتیم كه اگر مأمورها آمدند، آتش بزنیم. ولی خبری نشد. آن روز مجسمه ی شاه را با هر زوری بود، از جا كندیم و كشیدیمش پایین. 📚یادگاران، جلد 2 كتاب ،
🔰 قول شهید همت به مادر سردار شهید محمدرضاکارور چه بود؟ شهید محمدرضا کارور از نخبه‌های دفاع مقدس که در بیشتر عملیات‌ها همراه شهید همت بود. هنگامی که خبر شهادتش را به شهید همت دادند، او گفت: با شهادت محمد رضا کارور کمر من شکست. مادر شهید کارور در خاطرات خود نقل می‌کند که شهید همت دربحبوحه عملیات خیبر با او تماس گرفته و این مادر را دلداری داده و به او قول داده که تا پیکر فرزندش را پیدا نکند از منطقه بازنخواهد گشت. این در حالی است که هنوز پیکر این شهید پیدا نشده و جزو مفقودالاثرهاست! با این وجود شهید همت به قول خود عمل کرد، زیرا به فاصله چند روز پس از شهادت کارور، او نیز به آرزوی خود یعنی شهادت رسید.🕊 شهید کارور در چهارم اسفند سال ۱۳۶۲ به درجه رفیع شهادت نائل گردید و شهید همت نیز در هفده اسفند همان سال و به فاصله سیزده روز از شهید کارور آسمانی شد و پیکر پاک شهیدکارور همچنان مهمان جزیره مجنون است.💔 تصویر: سمت راست و سمت چپ @khademe_alzahra313
🍃و زمانی که همه ی وجودت را او فرا میگیرد ؛ دیگر چیزی تحت فرمان تو نیست و تمامِ تمامت را وقفش میکنی. همان زمانی که رضای او برایت میشود همه چیز و تو جان میشوی برایش. 🍃آن چشم ها... همان هایی که سحر ها با مژه هایش در خانه ی را جارو میزد و هر چه که پاک تر میشد بارانی تر میشد.چشم هایی که خدا ماهرانه خلق کرده بود و عشق به حسینش را از همان اول در آن ها نهاد♥️ 🍃گویا تو همان ای هستی که خدا تمام وقتش را صرف خلق کردنش نمود و در اخر مَلِکی را به زمین فرستاد تا با نگاهش رنگ ببخشد ظلمت زده ی ما زمینیان را😍 🍃 ؛سردار خیبر ؛ میدانیم گرد چشم هایمان را از دیدن شما محروم کرده اما شما را به همان های سحرگاهیتان ؛ دل هایمان را حسینی کنید🕊 ✍نویسنده: 🌸به مناسب سالروز شهادت @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادتت مبارک حاج ابراهیم . . پیکر شهیدی که سر در بدن نداشت و یک دست او نیز قطع شده بود در حالی که به عقب برمی گشتم در سه راهی چشمم به پیکر شهیدی افتاد که سر در بدن نداشت و یک دست او نیز از بدن قطع شده بود. از روی لباسهای او متوجه شدم که پیکر مطهر حاج همت است اما از آنجا که شهادت ایشان برایم خیلی دردناک بود‌‌ همان طور که به عقب می‌آمدم خود را دلداری می‌دادم که نه این جنازه حاج همت نبود. وقتی به قرارگاه رسیدم و متوجه شدم که همه دنبال حاجی می‌گردند به ناچار و اگر چه خیلی سخت بود اما پذیرفتم که او شهید شده است.    شب‌‌ همان روز بدن پاک حاجی به عقب برگشت و من به قرارگاه فرماندهی که در کنار جاده فتح بود رفتم. گمان می‌کردم همه مطلع هستند اما وقتی به داخل قرارگاه رسیدم متوجه شدم که هنوز خبر شهادت حاجی پخش نشده است. روز بعد متوجه شدم که جنازه حاجی در اهواز به علت نداشتن هیچ نشانه‌ای مفقود شده است. من به همراه شهید حاج عبادیان و حاج آقا شیبانی به اهواز رفتیم. علت مفقود شدن جنازه حاج همت نداشتن سر در بدن او بود.  . . وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @khademe_alzahra313
میخندی و زمین بهشت میشود😍 باید بوسید🌸 دستِ " طراح خنده هایت " را🌱 @khademe_alzahra313
‌•• چشمانی داشت از جنس الماس وقتی بهش نگاه می‌کردی؛ می درخشید! هرکس به این چشمان نگاه می‌کرد شیفته اش می‌شد. ولی او چشمانش را خرج کسی کرد که همین چشمان را به او داده بود! بااین چشمان هیچ وقت گناه نکرده بود. بااین چشمان در نماز شب خود، اشک هایی می‌ریخت از جنس جنون! اخر خدا خون بهای چشمانش را باشهادت خرید...🌹 تون شهدایی
میخندی و زمین بهشت میشود😍 باید بوسید🌸 دستِ " طراح خنده هایت " را🌱 @khademe_alzahra313
🌱و سلام بر او که می گفت: «دلگیر مباش! دلت که گیر باشد رها نمی شوی یادت باشد خدا بندگانش را با آنچه بدان دل بسته اند می آزماید» ♥️
🔰 قول شهید همت به مادر سردار شهید محمدرضاکارور چه بود؟ شهید محمدرضا کارور از نخبه‌های دفاع مقدس که در بیشتر عملیات‌ها همراه شهید همت بود. هنگامی که خبر شهادتش را به شهید همت دادند، او گفت: با شهادت محمد رضا کارور کمر من شکست. مادر شهید کارور در خاطرات خود نقل می‌کند که شهید همت دربحبوحه عملیات خیبر با او تماس گرفته و این مادر را دلداری داده و به او قول داده که تا پیکر فرزندش را پیدا نکند از منطقه بازنخواهد گشت. این در حالی است که هنوز پیکر این شهید پیدا نشده و جزو مفقودالاثرهاست! با این وجود شهید همت به قول خود عمل کرد، زیرا به فاصله چند روز پس از شهادت کارور، او نیز به آرزوی خود یعنی شهادت رسید.🕊 شهید کارور در چهارم اسفند سال ۱۳۶۲ به درجه رفیع شهادت نائل گردید و شهید همت نیز در هفده اسفند همان سال و به فاصله سیزده روز از شهید کارور آسمانی شد و پیکر پاک شهیدکارور همچنان مهمان جزیره مجنون است.💔 تصویر: سمت راست و سمت چپ @khademe_alzahra313
💠 سرمای قلاجه و اورکت حاج همت 🌷خاطره ای از شهید عبادیان مسئول تدارکات لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) 💠 سال62 ما از پادگان به منتقل شدیم. در اردیبهشت ماه هوای قلاجه مقداری سرد بود. ما اورکت هایی که در پادگان داشتیم، برای استفاده برادرها به آنجا انتقال دادیم. حاج یک شب به قلاجه آمده بود و ما در خدمت ایشان بودیم. او از سرمای قلاجه می لرزید. پیشنهاد دادم که یک اورکت بیاوریم تا تنتان کنید. او گفت که هر وقت من چشمم به این بسیجی ها افتاد و بین آنها یک نفر بدون اورکت نبود آن وقت من هم اورکت می پوشم. تا توی تن این برادرها اورکت نباشد من به خودم اجازه نمی دهم به عنوان فرمانده لشکر اورکت تنم کنم.
💠 سرمای قلاجه و اورکت حاج همت 🌷خاطره ای از شهید عبادیان مسئول تدارکات لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) 💠 سال62 ما از پادگان به منتقل شدیم. در اردیبهشت ماه هوای قلاجه مقداری سرد بود. ما اورکت هایی که در پادگان داشتیم، برای استفاده برادرها به آنجا انتقال دادیم. حاج یک شب به قلاجه آمده بود و ما در خدمت ایشان بودیم. او از سرمای قلاجه می لرزید. پیشنهاد دادم که یک اورکت بیاوریم تا تنتان کنید. او گفت که هر وقت من چشمم به این بسیجی ها افتاد و بین آنها یک نفر بدون اورکت نبود آن وقت من هم اورکت می پوشم. تا توی تن این برادرها اورکت نباشد من به خودم اجازه نمی دهم به عنوان فرمانده لشکر اورکت تنم کنم.
رفــتنش ... انتهای "الـرَّحْـــمٰن"🕊 چشم هایَش شروعِ "واٰقِـــعه" بود😌 🌹 سلاااااام صبحتون بخیر وشادی✋😍😍 @khademe_alzahra313
و سلام بر او که می گفت: «انسان یک تذکر در هر ۴ ساعت به خودش بدهد بد نیست، بهترین موقع بعد از نماز وقتی سر به سجده میگذارید مروری بر اعمال صبح تا شب خود بیندازید آیا کارمان برای رضای خدا بود؟!» ❗️ @khademe_alzahra313
خوشا پـروازتان باهم بلـند آوازتـان باهم به ياد آريد مـا را هم در آن پـرواز ڪردن ها ...😔 💔اخرین عکس حاج همت اسفند ۶۲ عملیات خیبر @khademe_alzahra313
زندگی ما طول چندانی نداشت اما عرض بی انتهایی داشت.  ابراهیم بودنش خیلی کم بود؛ اما خیلی با کیفیت بود. هیچ وقت نشد زنگ درِخانه را بزند و در برایش باز شود. قبل از اینکه دستش به زنگ برسد، در را برایش باز می کردم. می خندید. خنده ای که همه مشکلات و غم و غصه اش پشتش بود؛ اما خودنمایی نمی کرد. تا بود نود و نه درصد کارهای خانه با او بود. آن قدر غرق محبتم می کرد که یادم می رفت از مشکلات جبهه اش بپرسم. تا از راه می رسید حق نداشتم دست به سیاه و سفید بزنم. اگر می خواستم دست بزنم، گاهی تشرم می زد. خودش شیر بچه ها را آماده می کرد، جای شان را عوض می کرد. با من لباس ها را می شست و می برد پهن شان می کرد و خودش جمع شان می کرد. خودش سفره را پهن می کرد و خودش جمع می کرد. می گفتم: «تو آنجا خیلی سختی می کشی، چرا باید به جای من هم سختی بکشی؟» می گفت: «تو بیش از آنها به گردنم حق داری. من باید حق تو و این طفل های معصوم را ادا کنم.» می گفتم: «ناسلامتی من زن خانه تو هستم و باید وظیفه ام را عمل کنم.» می گفت: «من زودتر از جنگ تمام می شوم ژیلا. ولی مطمئن باش اگر ماندنی بودم به تو نشان می دادم تمام این روزهایت را چطور بلد بودم جبران کنم.» راوی: ژیلا بدیهیان؛ همسر شهید 📚 برگرفته از کتاب؛ « به مجنون گفتم زنده بمان » بقلم فرهاد خضری 🤍 💚 @khademe_alzahra313