#جمعه_روز_خانواده 🦋
روز #جمعه بود ڪه خدمتِ آقای #بهشتی رسیدیم. یڪی از دوستان گفت: یڪی از مقامات خارجی به تهران آمده و از ما تقاضای ملاقات دارد ...
آقای بهشتی گفتند: من برای روز های جمعه برنامه دارم باید به امورات خانواده بپردازم به بچها دیڪته بگم و در درسهاشون کمک کنم در کار خانه هم ڪنار خانومم باشم ، البته اگر امام دستور بدهند قضیه فرق می ڪند .
#سیرهشهیدبهشتی ص ۷۰ 💌
#سبڪ_زندگی 🦋•~
#شهدایی_شو 💛•
#حدیث_روزانه⛅️ |°
#صبحونه_معنوی💚°°
🍁پیامبر اکرم(ص) می فرمایند:🍁
اینکه یک مردی کنار همسر خود بنشیند وصحبت کند،در نزد خداوند از اعتکاف آن مرد در کنار مسجد من بهتر است...🕊🌱
.....💐مجموعه ورّام، جلد 2،
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
سلام علیکم 💐 سی و سومین روز از ✨چله سوم ✨ سر سفره شهید سرفراز 🌷سید محمدرضا فیض🌷هستیم
سلام علیکم 💐
سی و چهارمین روز از ✨چله سوم ✨ سر سفره شهید سرفرازمحمد بنیادی🌷هستیم
تهذيب نفس اين فرمانده شهيد چنان بود که رزمندگان تحت امرش را به سوي معنويت و سحرخيزي و شب زنده داري و خودسازي سوق مي داد.
شهيد بنيادي در فرازي از سخنانش از اين حال عرفاني رزمندگان چنين ياد مي کند: «اگر در تمام حالات اين بچه ها دقيق بشويد، شب بلند مي شوند، نماز شب مي خواندند، دعاهايشان و نماز جماعتشان ترک نميشود. الآن موقعيتي است که ما بايد خودمان را بسازيم. موقعيتي است که ما روي معنويت خودمان بايد کار بکنيم». سرانجام اين سردار دلاور پس از سالها سنگر نشيني و مجاهدت در راه آرمان هاي اسلامي در عمليّات والفجر ۴ و در منطقة پنجوين عراق، بر اثر اصابت ترکش به سر و صورت، به شهادت مي رسد و زمين را به قصد آسمان ترک کرده و به جوار رحمت حق و روضه رضوان دوست مي شتابد.
وي در خطابي به مادرش چنين نوشته است: «مادرم! مي دانم که داغ جوان سخت است. وليکن، من بسيار گناه کرده بودم و بايد کشته مي شدم. بايد به جبهه مي رفتم، تا خداوند مقداري از گناهان مرا مي آمرزيد!»
ـ خانه ما تهران بود. یکبار از تهران به قم آمده بودم. آن زمان بنزین کوپنی بود. چون محمد فرمانده بود، کوپن بنزین زیادی در اختیارش بود. وقتی میخواستم به تهران برگردم، رو به من کرد و گفت: «داداش! حالا که داری میری، ماشینات بنزین داره؟» سوئیج ماشین رو بهاش دادم و گفتم: «نه! بگیر برو پُرش کن!». سوئیج را گرفت و رفت ماشین را بنزین زد و برگشت. وقت خداحافظی سرش را داخل ماشین آورد و گفت: «داداش! فکر نکنی با کوپنهایی که داشتم بنزین زدم، آزاد از جیب خودم پُرش کردم!».
یکبار هم مقدار زیادی دینار عراقی در اختیارش بود. بهاش گفتم: «یه مقدار از این دینارها رو به من بده تا توی سفرهای خارجی که میرم ازشون استفاده کنم». گفت: «این دینارها مال ما نیست؛ مال کسانی هست که دارند مظلومانه و غریبانه توی لبنان رو در روی اسرائیل میجنگند. ما این دینارها رو اونجا میفرستیم!».
برادر شهید
وقتی امام(ره) در بیمارستان قلب تهران بستری شد، بچههای قم برای تأمین امنیت بیمارستان به آنجا رفتند. اوایل انقلاب بود و بعضی از پرستارها هنوز حجاب درستی نداشتند. با این حال به امام(ره) علاقه نشان میدادند. یکی از همین پرستارها پیش محمد آمد و از او خواست که امام(ره) را ببیند. به یک سلام کردن هم راضی بود. محمد سرش را پایین انداخت و گفت: «ایرادی نداره. فقط شما یک چادر سر کن، من قول میدم ویلچر امام(ره) رو از جایی عبور بدم که شما بتونی سلام کنی». هنوز حرف از دهان محمد بیرون نیامده بود که پرستار با عجله رفت و چادر به سر برگشت!
وقتی امام(ره) را دید، هم سلام کرد و هم از روی چادر دستش را بوسید».
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیداری سحر، خیلی ارزش دارد!
حاج مهدی توکلی
شب، خیلی برکات دارد. زلال و خلاصۀ شب، در سَحَر است. سحَر، فصل نجات است. سحَر، مایه خیر و برکت است. نگذاریم از دستمان برود.
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊