هر دو زانوهایش را از دست داده بود وهمیشه درد شدیدی داشت😓 مینیسک پاهایش حسابی دچار مشکل شده بود واذیتش می کرد وبخصوص یکی از زانوهاش نیاز به عمل جراحی داشت.
غضروف های پاهاش به صدا دراومده بودن. ولی در پیاده روی هاو عملیات های مختلف در پیرانشهر، اشنویه وزاهدان، همه جا جلودار وپیشگام بود.👌
بی وقفه و #بااخلاص وباجون ودل خدمت می کرد واون قدر کار می کرد تا شب ازخستگی میافتاد😢. وبدون اینکه تصمیم بگیره بخوابه خوابش می برد..
←وشهادت بهترین پاداش مخلصان فی سبیل الله است↓
شهید «محمدتقی سالخورده» متولد اول دیماه سال 65 در یکی از روستاهای شهرستان نکا بود. پدرش از رزمندگان دوران دفاع مقدس که در جنگ تحمیلی حضور داشت. بعد از گذراندن مراحل تحصیل سال 85 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و تحصیلاتش را در مقطع لیسانس نظامی در دانشگاه امام حسین با موفقیت گذراند. سپس به یگان ویژه صابرین لشکر 25 کربلا پیوست.
سال 1390 ازدواج کرد که ثمره آن یک دختر به نام زینب است که در سال 93 به دنیا آمد. آذرماه سال 94 به عنوان مستشار نظامی داوطلبانه به سوریه اعزام شد و یکم فروردین ماه سال 95 در خانطومان استان حلب به شهادت رسید.
🌹خاطره ای از زبان خواهر شهید سالخورده🌹
🔸هر وقت #محمدتقی به ماموریتی میرفت، همه روز برای سلامتیش دعا میکردم و سوره ی واقعه📖 و آیت الکرسی میخوندم. همه میدونستیم یه روزی محمدتقی #شهید میشه😔
🔹میگفتم خدایا! محمدتقی که شهید🌷 میشه، حقش هم کمتر از #شهادت نیست، اما....💥اما....یه کم بیشتر بالا سر زن و بچش باشه، یه سنی ازش بگذره، مثلاً...مثل #شهید_صیاد_شیرازی بشه🌷
🔸نمیدونم چرا همیشه، وقتی به شهادت محمدتقی فکر میکردم، #ناخودآگاه، شهید صیاد شیرازی به زبونم میومد.
🔹حتی وقتی #محمدتقی جان، شهید شد🕊 روزهای اول، وسط گریه ها و زاری هام😭 همش میگفتم، #خدایا مگه ازت نمی خواستم که محمدتقی به #سن صیاد شیرازی برسه و مثل اون شهید بشه؟!
😔😔
🔸بعد یه مدتی، خواهرم اومد پیشم گفت #آبجی! تو همش برای شهادت محمدتقی اسم کدوم #شهیدو میاوردی⁉️ بلافاصله، بدون هیچ #مکثی گفتم: صیاد شیرازی....
🔹یهو خواهرم #تقویم📆 رو گرفت جلوی صورتم، گفت اینجا رو نگاه کن!!!
یهو خشکم زد.....
چقدرعجیب.....👇
- ۲۱ فروردین شهادت #محمدتقی_جان🌷
- ۲۱ فروردین شهادت #صیاد_شیرازی🌷
💕🕊💕
💌#وقت_سلام ✋
نگاهم کن دلم یک خلوت جانانه میخواهد
کبوتر وار آمد روی گنبد،دانه میخواهد
عطش دارم،تو درجریانی و دیریست میدانی
دلم یک جرعه از دریای سقاخانه میخواهد
💐السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام💐
☀️💫☀️💫☀️💫☀️💫☀️
🌸اللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضاالْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةًمُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ماصَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ🌸
#التمــاس_دعـا
❤️زندگیتون امام رضایی❤️
#لطفا_نشر_حداکثری
👈 #فوروارد_یادتون_نره 🌹
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
اگر برایت سخت است بیدار شوی نماز بخوانی ساعتت را کوک کن نیمه شب بیدار شو یک #استغفرلله بگو و بخواب.
✨🌒✨
#نمازشب
برکات نماز شب بقدری زیاده که جایی تمامش ذکر نشده . اصلا نگفتنه اینکه چقدر پاداش و برکات داره؛ از اسرارش هست .
به صرف گرفتن فقط یک حاجت نخونید !!!!!!
به نیت قرب و رضای خدا بخونید . صلاح باشه نصیبتون میشه
#سلام_امام_زمانم❣️
شـاعر شده ام تا ڪہ قــلـم بردارم
از قلـــب مبارڪ تو غـم بردارم
"آقا" تو براے من دعـــا ڪن ڪہ فقط
در راه رضـاے تو قـــــدم بردارم
مولاے_من
دلتنگ توام یار جمکرانی✨🌼🍀
@khademe_alzahra313
❄️🍃🌹🍃❄️
🌹طرح ختم قران کریم🌹
#صفحه_13
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹
❄️🍃🌹🍃❄️
@khademe_alzahra313
همیشه از چشمهایت گفتم…🌸
غافل از اینکه وقتی میخندے
دل ها را بهم میریزی…❣
@khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ مراقب خودت باش ؛ یادت نره قــول هـایی
که این مـاه رمضان به خـــدا دادی . .
.@khademe_alzahra313
دوشنبه ها ...
که بهانه برایِ نوکرهاست ؛
تمام هفته لبم ذکر "یاحسن" دارد
#السلام_علی_الحسن
#حسنمولا_حسنآقا_حسنعشق
@khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬نخستین تصاویر از لحظات بازگشایی حرم مطهر امام رضا(ع) و اشتیاق زائران برای زیارت🕌
✅
❤️ وقتی هوای شهر نفس گیر میشود
❤️ با ذکر #یا_رضا نفسی تازه می کنم...
❣ ورود اولین زائر های #حرم_رضوی بعد از ۳ ماه دوری، پشت پنجره فولاد و ایوان طلای #علی_بن_موسی_الرضا_علیه_السلام.
@khademe_alzahra313
⚡️ شیطان (که در ماه رمضان در غُل و زنجیر بود)، در بیرون از ماه رمضان منتظر است که ما را به نقطهٔ اول برگرداند.
⚡️ کسانی هستند که در ۳۰ شب ماه رمضان نماز شب خواندند؛ ولی در روز عيد فطر، نماز صبحشان قضا میشود.
«شيطان (که در ماه رمضان در غل و زنجیر بود) بيرون ماه رمضان ايستاده و منتظر است.
کسانی هستند که در ۳۰ شب ماه رمضان نماز شب خواندهاند؛ ولی در روز عيد فطر، نماز صبحشان قضا میشود!
اگر انسان از سرمايهاش غافل شد شيطان آنرا میبرد و انسان سر جای اولش بر میگرداند؛ دوباره روز از نو، روزی از نو! اين که به درد نمیخورد!!
عبادت ما بايد همافزايی داشته باشد. بعضی از ما چهلسال است که نماز میخوانيم ولی آثار نماز در ما مشاهده نمیشود. معلوم است که هر نمازی که خوانديم هنوز به نماز دوم نرسيده، شيطان آثار آن را برده است و الا اگر اين نمازها روی هم افزايش پيدا میکرد بايد چيز ديگری از آن در میآمد.»
#استاد_میرباقری
@khademe_alzahra313
⚜ استاد خیرآبادی:
《 یک ماه، دستان شیطان بسته بود و در ماه مبارک رمضان صبح ها نماز اول وقت می خواندیم ، حالا دستانش باز شده و قصد داره اون یک ماه را تلافی کند باید دو برابر ماههای دیگه مراقب نماز صبح باشیم.》
@khademe_alzahra313
بیایید ما هم مثل قدیمی ها مخلص باشیم .
میدونین چراقدیمیا،
اینقدر مخلص بودن؟؟
چون تومفاتیح دنبال ثواب نمی گشتن، که چی بخونن ثواب داره.
اونا اذان که بلندمی شد،
نمی گفتن رزق زیادمیشه
نمیگفتن عاقبت بخیرمیشیم
اگه نمازاول وقت بخونیم
میگفتن خداجونمو بگیره صدا اذان بلندشده من هنوز نشستم!!
نمازشون که تموم میشد،
فقط یک کلام می گفتن خدایا به داده هات شکر!!
نمی گفتن تشنه رو آب بدین ثواب داره، می گفتن اب بدین به بچه طاقت نداره !!
بعد سرکوزه اشک توچشماشون جمع می شد، میگفتن سلام برلب تشنه ات یا حسین!
زیارت عاشورا نمی خوندن، فقط بعد نمازمیگفتن السلام علیک یا اباعبدلله!!
موقعی که غذا می پختن نمی گفتن بدیم به همسایه ثواب داره، می گفتن بو بلند شده همسایه میلش میکشه ببریم اونام بخورن!!
موقعی که یکی مریض میشد، نمی گفتن این دعا رو بخون خوب میشی، میرفتن خونه طرف ظرفاشو می شستن، جاروشو می زدن، غذاشو می پختن. نمی گفتن بریم ثواب داره، می گفتن دست تنهاست، بچه هاش غصه میخورن!!
اول واخر کلامشون رحم و مهربانی بود، به بچه عیدی میدادند می گفتن دلش شادمی شه، به همسایه می رسیدن می گفتن همسایه خواهر نزدیکه آدمه!!
جنسی که می فروختن یه مقداری اضافه می ریختن روش، می گفتن اینم سهم برکتش. نمی گفتن مالمونه براش زحمت کشیدیم!!
خدایا،
قلب ماراهم جلابده، بهمون یک کم اخلاص بده که تو مفاتیح دنبال ثواب نگردیم، خودمان را اصلاح کنیم!ثواب هر کار خیری فقط با توست. برقرار باشید.
@khademe_alzahra313
🌹طنز جبهه!
💥داستانهای آقا فریبرز (42):👇
🌿... در کلاس درسی که آموزشگاه رزمندگان, برای رزمندگان در پادگان تشکیل می داد برای گرفتن دیپلم👈 همه با هم حضور پیدا می کردیم😄 بعضی اوقات هم که حوصله نداشتیم, به فریبرز 😎 اشاره می کردیم تا با طرح سوالات عجیبش کلاس را بهم بزند و برویم استراحت...😝 استاد درس عربی می داد و همه هم بی حوصله داشتیم گوش می دادیم که مصطفی شیپور قورت داده به فریبرز یه چشمک زد... فریبرز دست بلندکرد و گفت:👇
🌿... آقا با اجازه چندتا سوال دارم👈معلم گفت بفرمائید فریبرز جانم😇 فریبرز پرسید!؟چرا کلمه خمسه از چهارحرف تشکیل شده، 😎ولی کلمه اربعه از پنج حرف؟ 😬و چرا کلمه «با هم» از هم جداست،😳 ولی کلمه «جدا» با هم هست؟😥 قیافه معلم دیدنی بود😵 هنوز سوالات فریبرز را هضم نکرده بود که دوباره, فریبرز پرسید 👈 آیا روان همان روح است؟... اگر هست، پس چرا به دیوانه میگن روانی و نمیگن روحانی؟... 😁سرتان را درد نیارم😵 کلاس تعطیل شدو معلم با سر درد شدیدی کلاس را ترک کرد...😁😟😵
#کتاب_گلخندهای_آسمانی #ناصر_کاوه
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
سلام همسنگران بزرگوار 🌷 امروز چله سوم رو شروع میکنیم بانام چله 🌟 رزمایش محمدی صلی الله علیه وآله
سلام علیکم
سی ویکمین روز از 💫 چله چهارم 💫 مهمان سفره شهید 🌷 حسین وهابی🌷هستیم.
بخش دوم از مراقبتهای چله بیست و دوم 👇👇👇
✅ 1 - نماز استغاثه به امام زمان عج
✅ 2- تلاوت قرآن، حداقل سوره یس شبی یکبار
✅ 3- مراقبت به بیداری بین الطلوعین
✅ 4- خواندن دعای اللهم الرزقنا توفیق الطاعه
✅ 5- سجده طولانی
حسین وهابی، پانزدهم شهریور ۱۳۴۸، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش محمد، بنا و معمار بود و مادرش خورشید نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۶۷، در دوجیله عراق بر اثر عوارض ناشی از مصدومیت شیمیایی به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
حسین از آنجایی که علاقه فراوانی به جبهه و حضور در کنار رزمندگان را داشت به بهانهی خدمت سربازی، یک سال زودتر، برای گذراندن دورهی آموزشی و به عنوان پاسدار وظیفه، عازم پاوه کردستان شد.
مادر حسین میگوید: تا آن روز به یاد ندارم که روزههایم را خورده باشم، اما سال 1367، دههی اول ماه رمضان را که پشت سرگذاشته بودیم، دلم بدجوری هوای حسین را کرد. یعنی یه جورایی توی دلم آشوب شده بود. پا را توی یک کفش کردم و به پدرش گفتم: میخواهم به دیدن حسین بروم و اگر مرا به پاوه نبری، خودم میروم. این شد که ایشان هم شال و کلاه کرد و با هم به پاوه رفتیم تا حسینم را ببینم.
به محل ملاقات که رسیدیم، حسین بالای کوهها بود و تا صدایش کردند که بیاید، یک ساعتی طول کشید. ظهر بود که بچهام را بغل کردم، بوسیدم، بوییدم و خیالم راحت شد که او در کنارم است.
حسین میگفت: فرماندهمان میگوید: تو که عینک میزنی و چشمهایت ضعیف است، معاف از رزمی، پس برای چه اینجا آمدهای؟ اما من گفتم: اتفاقا من آمدهام که بروم خط مقدم تا با دشمنان بجنگم. چرا مرا اینجا نگهداشتهاید؟
خلاصه آن روز خیلی خوش گذشت. من که کلی حسینم را تماشا کردم و با هم حرف زدیم. گفتم: کی میای خانه؟ گفت: قرار است پس از گذراندن دوره آموزشی، هفده روز مرخصی بدهند که میآیم خانه. این را که گفت کمی خیالم راحت شد و وقتی هم که ساعت ملاقات تمام شد، ساعت 4 بعدازظهر روز هفدهم ماه رمضان بود که حسین رفت بالای کوهها و ما هم برگشتیم قزوین.