eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
606 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میدانم که میایی از مغرب آسمان .. میایی و به کعبه تکیه میدهی در حالی که پرچم پیامبر را در دست داری. میایی و دین خدا را در سراسر جهان جاری میکنی میایی و با شمشیر عدالت دنیای ظلم را نابود و زمین را پر از مهربانی میکنی... 🌸🍃 📎صبحت بخیر آقا @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❄️🍃🌹🍃❄️ 🌹طرح ختم قران کریم🌹 به نیت سلامتی وتعجیل در فرج صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹 ❄️🍃🌹🍃❄️ @khademe_alzahra313
✨ اگر زرنگ باشے شهید بعدے تویے🕊 ... صبح تون شهدایی @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 فصل دوم قسمت 5⃣3⃣ به سلامت.مراقب خودت باش و
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 فصل دوم قسمت 7⃣3⃣ یک ساعت،دوساعت،سه ساعت،ساعت ها را انتظار کشیده بود و خوابش برده بود.😴😴 خوابش که برده بود،ابراهیم برگشته بود و داشت در می زد.ژیلا چشم باز کرد و به دنبال صدا از جا برخاست می دانست چه کسی پشت در است و دلش می خواست بی آن که بپرسد.در را باز کند.اما ،نه به تردید افتادو پرسید😦😦 کیه؟؟😯😯 منم خانم جان،ابراهیم!😊😊 ژیلا در را باز کرد.شب از نیمه هم گذشته بود و بوی سحر را می داد. خنکای بوی خوش سحر بر گونه های لیلا،خواب را از سرش پرانده بود🙂🙂 و عطر بوی نفس ابراهیم تمام دردها و خستگی هایش را گرفته بود که آن گونه شاد و سالم و سرحال دوید جلو و در را باز کرد.😃😃 سلام!😄😄 کی پشت در بود.ژیلا لحظه ای ،فقط لحظه ای ترسید و پرسید:😕 کجایی پس؟؟☹️☹️ ابراهیم از توی تاریکی جواب داد: اینجایم.🙂🙂 ژیلا به سمت صدا نگاه کرد.ابراهیم کنار دیوار در تاریکی،توی سایه ایستاده بود.😒😒 چرا آنجا؟؟چرا آنجا ایستاده ای ابراهیم؟؟🙂🙂 سلام!😞😞 ابراهیم به ژیلا سلام کرد و ژیلا پرسید:☺️☺️ نمی خوای بیای تو؟؟😀😀 راستش خجالت می کشم.😒😒 خجالت می کشی؟؟از چی خجالت می کشی ابراهیم؟؟🤔🤔 ابراهیم توی روشنایی آمد.سرتاپایش غرق گل بود. لباس ها و سرو مویش.😬😬 ژیلا خنده اش گرفت:😂😂 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 فصل دوم قسمت 7⃣3⃣ یک ساعت،دوساعت،سه ساعت،سا
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 فصل دوم قسمت 8⃣3⃣ اگر خجالت می کشی چرا این جوری اومدی؟؟☺️☺️ خب نمی خواستم تنهات بگذارم😒 بیا تو😊 نه بگذار اول برم خودم رو بشورم.😊 حمام در گوشه حیاط در پایین بود و با آبگرمکنی نفتی گرم می شد اما در آن وقت شب نه نفت داشتند نه...😔😔 ژیلا گفت:حمام سرده.!😔 همت گفت:عیبی نداره می رم زیر آب سرد،دوش می گیرم.😊 با این سینوزیت؟؟بدتر می شی.😫 چاره ای نیست.مجبورم.ابراهیم این را گفت و رفت پایین. دیر آمد .ژیلا دلواپس شد:نکند زیر دوش،آب سرد،نفسش گرفته باشد😔😞 ژیلا رفت پایین و در زد. ابراهیم جواب نداد.ژیلا خودش در را هل داد و باز کرد.😔😔 دید آب گل آلود از زیر پاهای ابراهیم راه افتاده و دارد می رود توی چاه حمام.😔😒 ابراهیم گفت:((می خواهی بیایی این آب گل آلود را ببینی،مرا شرمنده کنی؟؟))😒😞 ژیلا سرش را انداخت پایین و بیرون آمد.بیرون که آمد،تمام بدنش لرزید.😢😢 دلش لرزید و گفت:معلوم نیست چه بلایی سرش آمده! و گریه اش گرفت😭😭😭 از پله ها بالا رفت .داخل اتاقک خودش یا همان مرغدانی شد و فوری حوله به دست،برگشت.😔😢 صدای آب و صدای به هم خوردن دندان های ابراهیم را از شدت سرما می شنید.😔 ابراهیم شیر را بست ،ژیلا حوله و لباس او را داد و گفت:بیرون نیا تا برگردم.😔😔😒😒😞 ژیلا با شتاب و احتیاط از پله ها بالا آمد پتو را برداشت و پایین رفت😢😔😞 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱° چنـان به ديـدنِ روے ِتـو آرزومندم ڪه گر به دادن جـان ممڪن استـ خرسنـدم ... !‌ 💛 ✨ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
مراقبت های چله پنجم 👇👇👇 💫🌟هدیه اعمال خیرمان از طرف شهید روز به بقیه الله الاعظم عج 🌟💫 ✅ 1_ رفت
سلام علیکم💐 بیست و چهارمین روز از چله 🌟 پنجم 🌟 مهمان سفره شهید 🌷محمد مهدی فریدونی 🌷 هستیم.
✨🕊️✨🕊️✨🕊️✨🕊️ *توسل کن! لطف او پس از شهادت نیز پا برجاست* محمد هیچ وقت از کا‌رهای خوبش به ما نگفته بود و بعد از شهادتش ما از طریق بقیه از کارهای خیر او با خبر شدیم و فهمیدیم که محمد خیریه‌ای را در مسجد محل تأسیس کرده‌ بوده‌ و به خانواده‌ای که دو فرزند معلول داشته‌اند کمک می‌کرده نه تنها از نظر مادی؛ ما تمام حساب‌های محمدمهدی را پس از شهادتش چک کردیم و طبق محاسبات ما باید حدود ۱۰۰ میلیون تومان که از محصولات باغ‌مان به حسابش ریخته‌بودیم، در حسابش بعنوان پس انداز می‌داشت، اما تنها یک تا ۲ میلیون در حسابش مانده بود و بعدها متوجه شدیم به خیریه‌ای کمک کرده و برای دختران بی‌بضاعت جهیزیه خریده است. 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 دختر جوانی می‌گفت: پدر من در زندان بود و به ما گفته بودند امکان آزادی وی وجود ندارد، پنجشنبه به گلزار شهدا رفتم، شب اولی بود که شهید به خاک سپرده شده بود؛ من به بالای سر او رفتم و با دل شکسته بسیار گریه کردم و به خود شهید متوسل شدم، فردای همان شب با من تماس گرفته‌شد و خبر آزادی پدرم را به من دادند. تا الان این‌گونه اتفاقات زیاد به گوشمان رسیده‌است از جمله شفای بیمار سرطانی، نابینا و یا جور شدن وام برای نیازمند پس از توسل به شهید فریدونی. محمد پس از شهادت نیز لطفش را شامل حال متوسلینش می‌کند.