🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
مراقبت های چله پنجم 👇👇👇 💫🌟هدیه اعمال خیرمان از طرف شهید روز به بقیه الله الاعظم عج 🌟💫 ✅ 1_ رفت
سلام علیکم💐
بیست و سومین روز از چله 🌟 پنجم 🌟 مهمان سفره شهید 🌷محمد رضایی 🌷 هستیم.
🌺🍃روایت پیکری که سالم به ایران برگشت.
#شهید_محمد_رضایی🌷
روایت خواندنی از شکنجه تا شهات🔻
حسین محمدی مفرد که از غواصان لشکر 5 نصر واحد تخریب در دوران دفاع مقدس است. او در تاریخ 1365/10/04 در عملیات کربلای چهار در سن 14 سالگی در منطقه شلمچه به اسارت نیروهای بعثی دشمن درآمد، به روایت خاطراتی از نحوه شهادت شهید محمد رضائی پرداخته است.
روایت بدین شرح است:
عملیات کربلای 4: درگیری خیلی شدید بود تا آن روز جنگ را از این دریچه ندیده بودم خیلی آتش دشمن زیاد بود جنگ از پشت جعبه شیشه ای تلویزیون با این فرق می کرد.
نمی دانم با هر گلوله چند نفر زخمی و شهید می شدند ولی خودم از ناحیه گردن گلوله خوردم به علت ضربه وارده و حساس بودن محل اصابت گلوله (و شاید ضعف ایمان) بیهوش شدم نمی دانم چقدر طول کشید تا به هوش آمدم ولی وقتی به هوش آمدم سربازان عراقی را نزدیک خودم دیدم، با خودم گفتم؛ جالب است در عراقی ها هم آدمهای خوبی هستند که به بهشت می آیند فکر می کردم شهید شدم و در بهشت هستم و عراقی ها هم به بهشت آمده اند.
این فکر عجیب زیاد طول نکشید که با دیدن ماشینهای عراقی فهمیدم که هنوز در دنیا هستم چون در بهشت ماشین نیست لااقل ماشین عراقی نیست تلاش کردم تا بلند شوم و به عقب بروم ولی توان حرکت نداشتم.
در همان اتوبوسی که شهید محمد رضا شفیعی بود محسن میرزائی و... نزدیک یک پادگان نظامی دو اسیر با لباس غواصی سوار اتوبوس شدند یک نفر جلوی اتوبوس نشست و یک نفر هم عقب آمد و کنار من نشست خیلی زود با هم ارتباط برقرار کردیم هر چند که از نظر نظامی کاملا اشکال داشت چون هر کسی که به جمع ما ناشناس می آمد احتمال داشت جاسوس باشد که از طریق منافقین داشت به ما تحمیل می شد ولی چهره این عزیز آنقدر جذاب بود که نیازی به تفکر نداشت این کسی نبود جز شهید بزرگوار شهید محمد رضایی.
پرسیدم از کجا آمدی؟ گفت: من تازه اسیر شدم گفتم: تازه سه روز است که عملیات تمام شده کجا بودی تا الان؟ گفت: در نیزارها مخفی شده بودم ولی دیگر توانم تمام شد و از بی حالی روی آب آمدم و اسیر شدم.
یک گلوله به دست چپ قسمت نزدیک به مچ خورده بود و یک گلوله به بالای ابروی چپ ایشان که کمی داخل رفته بود و در بالای ابرو گیر کرده بود و داخل سر فرو نرفته بود که خود جای تعجب داشت.
من و محمد وارد آسایشگاهی شدیم که رئیس آسایشگاه شخصی به نام ناصر بود که آنقدر بی ایمان و نا متعادل بود که جای گفتنش نیست و از بدترین خاطرات اسارت می باشد. مترجم عرب زبان بود نمی دانم چقدر طول کشید که یک سرباز عراقی وارد آسایشگاه شد و گفت یک نفر بیاید من نمی دانم چه شد که با سرعت از آسایشگاه خارج شدم و رفتم
هر روز محمد را در ساعات هوا خوری میدیم هر روز حالش بهتر می شد زخم دستش بهتر شده بود ولی انگشتهای دستش حرکت نداشت روزها می گذشت و کم کم به اسارت و تنهایی های ما افزوده می شد هر روز از روز دیگر سخت تر چون هر روز دوستی را از دست می دادیم یا بر اثر بیماری یا شکنجه و این بدترین شکنجه بود.
با چوب کابل آبجوش برق و چسباندن اتوی داغ به بدنش ،کشیدن بر روی زمین با بدن لخت و زخمی بر روی خاک و خورده شیشه او را شکنجه می دادند ولی محمد آنقدر ایمانش قوی بود که بهترین راه را که صبر و تحمل بود در پیش گرفته بود تمام بدنش زخم و خون بود کسی با محمد صحبت نمی کرد تنها در آسایشگاه می نشست و محمد اجازه نمی داد کسی به او نزدیک شود محمد می ترسید که هر کس به او نزدیک شود عراقی ها فکر کنند او هم از همراهان او بوده و او را هم شکنجه کنند.
محمد دوست نداشت کسی اذیت شود و روزهای سخت را با تنهایی و درد تحمل می کرد بعد از چند روز شکنجه های سخت باعث شد که عراقی ها خسته شوند و دیگر توان ادامه نداشتند و برای جبران شکست تصمیم به شهادت محمد گرفتند. روز آخر شیشه های داخل حمام را شکستند و محمد را که تمام بدنش زخم و خون و جراحت بود بر روی شیشه ها کشیدند ولی باز هم جز ناله از محمد چیزی بیرون نیامد تنها حرفهای که از محمد توانستند اعتراف بگیرند نام خدا و ائمه اطهار بود و عدنان که خشمگین از این همه مقاومت با فرو کردن یک عدد صابون عراقی که نوعی خاص از صابون بود که به رنگ سبز وبسیار بد بو بود در دهان محمد باعث خفه شدن محمد شد و برای جبران سریعا در خواست کمک کردند ولی محمد دیگر نفس نمی کشید پیکر پاک این شهید عزیز را بر روی سیم خاردار انداختند و عکس گرفتند که بگویند در حال فرار بوده و مجبور شدیم با گلوله بزنیم
خرداد 66 بود
عدنان و علی آمریکایی (سرباز عراقی که لباس آمریکای می پوشید و چهره شبیه به سربازان امریکایی داشت و بسیار قوی و جثه ای بزرگ داشت و عدنان هم یک ورزشکار که زبان فارسی را کاملا بلد بود و بسیار جلاد بود)، دراردوگاه تکریت 11، آسایشگاه به آسایشگاه دنبال محمد می گشتند.
به آنها خبر داده بودند که محمد رضایی از نیروهای اطلاعات و عملیات تیپ 21 امام رضا(ع) است. وقتی محمد را پیدا کردند علی آمریکای که قدی بلند و درشت اندام داشت اندام کوچک و ضعیف محمد را که دید خشمگین تر شد چون با توجه به چیزهای که در مورد محمد شنیده بود انتظار داشت یک فرد قوی جثه و بلند قد پیدا کند نه یک نوجوان لاغر اندام ......
هر روز می بردند و محمد را با انواع روشها شکنجه می کردند و می گفتند که چه کسانی با تو بودند؟ قرار بود چه کاری بکنید؟ برنامه های شما چه بود و....
بعد از جنگ پیکر پاک محمد به ایران انتقال داده شد و در 15 کیلومتری شهر فاروج در بین دو مناره مسجد و حسینه حضرت سجاد علیه السلام دفن شد ، یادمان باشد که امنیت امروز مدیون ایثار این مردان بزرگ دیروز است.
در مرداد ماه سال 1381 به همراه 22 شهید دیگر پیکر محمد به ایران آمد جالب است که بگویم پیکر محمد سالم به ایران آمد و مجبور شدند در سردخانه نگهداری کنند.
روز تشیع جنازه وقتی جنازه محمد به محلی که همان مسجد امام سجاد (ع) بود رسید و بر روی دوش مردم حمل شد لکه های خون بر روی لباس مردم کاملا مشخص بود که از داخل تابوت بیرون زده بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السَّلامُ عَلَیْکَ یٰا مُعین الضُّعَفاء
✨گویند زیارت تو حج فقراست
👑🌹⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️🌹👑
🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺
🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸🍃
✨🌘✨
#نماز_شب
آیت الله حق_شناس
👈 مبارزه با نفس دشوارتر از مبارزه با شیطان است
👌در این مبارزه همواره باید خدا را در سحرگاهان صدا بزنید
و از او کمک بخواهید. بااااید نفس امّاره را
با بیداری شب و نماز اول وقت کنترل کنید💐
💟بیدار شدی برا فرج آقا امام زمان عج هم دعا کن .
هدایت شده از نَمازشَـب بخون رفیـق🤞🏼 🇵🇸
🍂🌙؛🌿
💫•{بهترینوقتبرایمحاسبهیاعمال،
شبمیباشد.}
#نمازشبفراموشنشه✨
باوضوبخواب😇
#شبتونمنوربهنوراهلبیت🌜
#التماسدعایفرج 🌱
میدانم که میایی از مغرب آسمان .. میایی و به کعبه تکیه میدهی در حالی که پرچم پیامبر را در دست داری.
میایی و دین خدا را در سراسر جهان جاری میکنی
میایی و با شمشیر عدالت دنیای ظلم را نابود و زمین را پر از مهربانی میکنی...
#سلام_مولای_مــهربانم🌸🍃
📎صبحت بخیر آقا
@khademe_alzahra313
#قرآن49❄️🍃🌹🍃❄️
🌹طرح ختم قران کریم🌹
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹
❄️🍃🌹🍃❄️
@khademe_alzahra313
#کلامےازبهشت✨
اگر زرنگ باشے
شهید بعدے تویے🕊 ...
#شهیدمحمدابراهیمهمت
صبح تون شهدایی
@khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 فصل دوم قسمت 5⃣3⃣ به سلامت.مراقب خودت باش و
زندگینامه شهید حاج محمد
ابراهیم همت
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
فصل دوم
قسمت 7⃣3⃣
یک ساعت،دوساعت،سه
ساعت،ساعت ها را انتظار کشیده
بود و خوابش برده بود.😴😴
خوابش که برده بود،ابراهیم
برگشته بود و داشت در می زد.ژیلا
چشم باز کرد و به دنبال صدا از جا
برخاست می دانست چه کسی
پشت در است و دلش می خواست
بی آن که بپرسد.در را باز کند.اما
،نه به تردید افتادو پرسید😦😦
کیه؟؟😯😯
منم خانم جان،ابراهیم!😊😊
ژیلا در را باز کرد.شب از نیمه هم
گذشته بود و بوی سحر را می داد.
خنکای بوی خوش سحر بر
گونه های لیلا،خواب را از سرش
پرانده بود🙂🙂
و عطر بوی نفس ابراهیم تمام
دردها و خستگی هایش را گرفته
بود که آن گونه شاد و سالم و
سرحال دوید جلو و در را باز
کرد.😃😃
سلام!😄😄
کی پشت در بود.ژیلا لحظه ای
،فقط لحظه ای ترسید و پرسید:😕
کجایی پس؟؟☹️☹️
ابراهیم از توی تاریکی جواب داد:
اینجایم.🙂🙂
ژیلا به سمت صدا نگاه کرد.ابراهیم
کنار دیوار در تاریکی،توی سایه
ایستاده بود.😒😒
چرا آنجا؟؟چرا آنجا ایستاده ای
ابراهیم؟؟🙂🙂
سلام!😞😞
ابراهیم به ژیلا سلام کرد و ژیلا
پرسید:☺️☺️
نمی خوای بیای تو؟؟😀😀
راستش خجالت می کشم.😒😒
خجالت می کشی؟؟از چی خجالت
می کشی ابراهیم؟؟🤔🤔
ابراهیم توی روشنایی
آمد.سرتاپایش غرق گل بود.
لباس ها و سرو مویش.😬😬
ژیلا خنده اش گرفت:😂😂
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 فصل دوم قسمت 7⃣3⃣ یک ساعت،دوساعت،سه ساعت،سا
زندگینامه شهید حاج محمد
ابراهیم همت
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
فصل دوم
قسمت 8⃣3⃣
اگر خجالت می کشی چرا این
جوری اومدی؟؟☺️☺️
خب نمی خواستم تنهات بگذارم😒
بیا تو😊
نه بگذار اول برم خودم رو
بشورم.😊
حمام در گوشه حیاط در پایین بود
و با آبگرمکنی نفتی گرم می شد اما
در آن وقت شب نه نفت داشتند
نه...😔😔
ژیلا گفت:حمام سرده.!😔
همت گفت:عیبی نداره می رم زیر
آب سرد،دوش می گیرم.😊
با این سینوزیت؟؟بدتر می شی.😫
چاره ای نیست.مجبورم.ابراهیم
این را گفت و رفت پایین. دیر آمد
.ژیلا دلواپس شد:نکند زیر
دوش،آب سرد،نفسش گرفته
باشد😔😞
ژیلا رفت پایین و در زد. ابراهیم
جواب نداد.ژیلا خودش در را هل
داد و باز کرد.😔😔
دید آب گل آلود از زیر پاهای
ابراهیم راه افتاده و دارد می رود
توی چاه حمام.😔😒
ابراهیم گفت:((می خواهی بیایی
این آب گل آلود را ببینی،مرا
شرمنده کنی؟؟))😒😞
ژیلا سرش را انداخت پایین و
بیرون آمد.بیرون که آمد،تمام
بدنش لرزید.😢😢
دلش لرزید و گفت:معلوم نیست چه
بلایی سرش آمده! و گریه اش
گرفت😭😭😭
از پله ها بالا رفت .داخل اتاقک
خودش یا همان مرغدانی شد و
فوری حوله به
دست،برگشت.😔😢
صدای آب و صدای به هم خوردن
دندان های ابراهیم را از شدت
سرما می شنید.😔
ابراهیم شیر را بست ،ژیلا حوله و
لباس او را داد و گفت:بیرون نیا تا
برگردم.😔😔😒😒😞
ژیلا با شتاب و احتیاط از پله ها
بالا آمد پتو را برداشت و پایین
رفت😢😔😞
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
#چهارشنبههایامامرضایی🌱°
چنـان به ديـدنِ روے ِتـو آرزومندم
ڪه گر به دادن جـان ممڪن استـ
خرسنـدم ... !
#خوشاراهیکهپایانشتوباشی💛
#ایدردوایدرمانمنسلطانمن✨
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
مراقبت های چله پنجم 👇👇👇 💫🌟هدیه اعمال خیرمان از طرف شهید روز به بقیه الله الاعظم عج 🌟💫 ✅ 1_ رفت
سلام علیکم💐
بیست و چهارمین روز از چله 🌟 پنجم 🌟 مهمان سفره شهید 🌷محمد مهدی فریدونی 🌷 هستیم.
✨🕊️✨🕊️✨🕊️✨🕊️
*توسل کن! لطف او پس از شهادت نیز پا برجاست*
محمد هیچ وقت از کارهای خوبش به ما نگفته بود و بعد از شهادتش ما از طریق بقیه از کارهای خیر او با خبر شدیم و فهمیدیم که محمد خیریهای را در مسجد محل تأسیس کرده بوده و به خانوادهای که دو فرزند معلول داشتهاند کمک میکرده نه تنها از نظر مادی؛ ما تمام حسابهای محمدمهدی را پس از شهادتش چک کردیم و طبق محاسبات ما باید حدود ۱۰۰ میلیون تومان که از محصولات باغمان به حسابش ریختهبودیم، در حسابش بعنوان پس انداز میداشت، اما تنها یک تا ۲ میلیون در حسابش مانده بود و بعدها متوجه شدیم به خیریهای کمک کرده و برای دختران بیبضاعت جهیزیه خریده است.
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
دختر جوانی میگفت: پدر من در زندان بود و به ما گفته بودند امکان آزادی وی وجود ندارد، پنجشنبه به گلزار شهدا رفتم، شب اولی بود که شهید به خاک سپرده شده بود؛ من به بالای سر او رفتم و با دل شکسته بسیار گریه کردم و به خود شهید متوسل شدم، فردای همان شب با من تماس گرفتهشد و خبر آزادی پدرم را به من دادند. تا الان اینگونه اتفاقات زیاد به گوشمان رسیدهاست از جمله شفای بیمار سرطانی، نابینا و یا جور شدن وام برای نیازمند پس از توسل به شهید فریدونی. محمد پس از شهادت نیز لطفش را شامل حال متوسلینش میکند.
ارادت خاص به امام رضا(ع)🦋
محمد ارادت ویژهای به امام رضا(ع) داشت🌷
هرسال ۶ تا ۷ بار برای زیارت راهی مشهد میشد؛ او برای زیارت به حرم میرفت و شب به خانه بازمیگشت
چون میدانستﻳﻢ مدت زمان زیارت محمدمهدی طول میکشد طوری که ظهر هم به خانه نمیآید صبحانه مفصلی را به او میداد که گرسنگی در حین زیارت آزارش ندهد❤️.
محمد در وصیت نامهاش آوردهاست: «مرا پس از شهادت در اطراف ضریح امام رضا(ع) طواف دهید زیرا ایشان بسیاری از مشکلات مرا حل کردهاست»🌸 ﻭﻟﻲ ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ اﻳﻦ اﻣﺮ ﻣﺤﻘﻖ ﻧﺸﺪ ﻭﻟﻲ ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﺷﺎﻫﭽﺮاﻍ ﺑﻪ ﻧﻴﺎﺑﺖ ﺣﺮﻡ ﺑﺮاﺩﺭ ﻃﻮاﻑ ﺩاﺩﻩ ﺷﺪ, ,
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺪاﻓﻊ ﺣﺮﻡ
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺤﻤﺪﻣﻬﺪﻱ_ﻓﺮﻳﺪﻭﻧﻲ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
همرزم شهید 👇
🔰خیلی #شجاع بود و در عین سادگی بسیار پرکار و فعال بود و هدفش رضایت دل حضرت آقا♥️ بود. در سوریه فعالیت چشمگیری داشت به حدی که او را به اسم✔️ میشناختند. مدت دو سال با آقا #مهدی بودم و او را میشناختم و آن موردی که طی این مدت با همدیگر بودیم و دیدم، روحیه جهد و تلاش💪 بیش از حد این آدم بود که دست بچهها را میگرفت.
🔰مثلا در دوره #آموزش اگر بچهها آسیب میدیدند، کم میآوردند یا خسته😓 میشدند سریع میرفت و دست بچهها را میگرفت و یا بار آنها را میگرفت و #کمک میکرد. آقا مهدی، هر کاری در گردان بود را انجام میداد👌 و برای او نوع کار فرقی نمیکرد و یک روحیه #مناعت_طبع خاصی داشت.
🔰وقتی بچهها ثبت نام کردند📝 و قرعه کشی کردند برای #سوریه، با توجه به روحیه مهدی☺️ میدانستیم که طبیعتا یکی از کسانی که پیگیری و #مداومت میکند به سوریه برود مهدی است. "روحیه مهدی" سبب شد که شهید شود🕊 و ما متعجب نیستیم.
شیخ حسین انصاریان:
هرچه می دهند، به برکت این سه چیز است:
۱-حضرت امام حسین(علیه السلام )
۲-سحر خیزی وشب زنده داری
۳- توکل بر خداوند
💛💚🌹🌹🌸🌸🌸🌹🌹💛💚
💠 آیةالله مجتهدی تهرانی (رحمة الله عليه):
📍مرغ که سحر میخواند میگوید «اُذکُروا اللّه یا غافلین» یعنی ای بی خبرها بلند شوید از خواب، یاد خدا کنید!
📍ما نمیگوییم شبها نخوابید. کمی استراحت کنید. کراهت دارد شبها اصلا نخوابیم.
📍شبها زودتر بخوابید که سحر خودتان بدون اینکه ساعت کوک کنید از روی عشق، از خواب بلند شوید.
📍اگر عاشق شدی، نماز شب خواندی، طلبهای وگرنه برو دنبال کسب و کار.
#سفارش_بزرگان_به_نماز_شب
💙💙💙💙💙💙