🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
و رفت به سمت بهشت برزخي. براي تهمت به يك نوجوان، يك حسينيه را كه بااخالص وقف كرده بود، داد و رف
قسمت دوازدهم
ايستاده بودم و مات و مبهوت به کتاب اعمالم نگاه ميکردم.
انگار هيچ ارادهاي از خودم نداشتم. هيچ کار و عملم قابل دفاع
نبود. فقط نگاه ميکردم.
يکي آمد و دو سال نمازهاي من را برد! ديگري آمد و قسمتي از
کارهاي خير مرا برداشت. بعدي...
بالتشبيه شبيه يک گوسفند که هيچ ارادهاي ندارد و فقط نگاه
ميکند، من هم فقط نگاه ميکردم.
چون هيچگونه دفاعي در مقابل ديگران نميشد کرد. در دنيا،
انسان هرچند مقصر باشد، اما در دادگاه از خود دفاع ميکند و با
گرفتن وکيل و... خود را تاحدودي از اتهامات تبرئه ميکند.
اما اينجا... مگر ميشود چيزي گفت؟! فقط نگاه ميکردم. حتي
آنچه در فکر انسان بوده براي همه نمايان است، چه رسد به اعمال
انسان. براي همين هيچکس نميتواند بيدليل از خود دفاع کند.
درکتاب اعمال خودم چقدر گناهاني را ديدم که مصداق اين
ضرب المثل بود: آش نخورده و دهن سوخته.
شخصي در مقابل من غيبت کرده يا تهمت زده و من هم در گناه او
شريک شده بودم. چقدر گناهاني را ديدم که هيچ لذتي برايم نداشت
و فقط سرافکندگي برايم ايجاد کرد.
خيلي سخت بود. خيلي. حساب و کتاب خدا به دقت ادامه داشت.
اما زماني که بررسي اعمال من انجام ميشد و نقايص کارهايم را
ميديدم، گرماي شديدي از سمت چپ به سوي من ميآمد! حرارتي
که نزديک بود تمام بدنم را بسوزاند. اما...
اين حرارت تمام بدنم را ميسوزاند، طوري که قابل تحمل نبود.
همه جاي بدنم ميسوخت، بجز صورت و سينه و کف دستهايم!
براي من جاي تعجب بود. چرا اين سه قسمت بدنم نميسوزد؟!
زبانم به تکلم نبود. جواب سؤالم را بلافاصله فهميدم.
من از نوجواني در هيئت و جلسات فرهنگي مسجد محل حضور
داشتم. پدرم به من توصيه ميکرد که وقتي براي آقا امام حسين
و يا حضرت زهرا و اهل بيت :اشک ميريزي، قدر اين
اشک را بدان. اشک بر اين بزرگان، قيمتي است و ارزش آن را در
قيامت ميفهميم. پدرم از بزرگان و اهل منبر شنيده بود که اين اشک
را به سينه و صورت خود بکشيد و اين کار را ميکرد. من نيز وقتي
در مجالس اهلبيت:گريه ميکردم. اشک خود را به صورت و
سينه هام ميکشيدم. حالا فهميدم که چرا اين سه عضو بدنم نميسوزد!
نکته ديگري که در آن وادي شاهد بودم بحث اشک و توبه بر
درگاه الهي بود. من دقت کردم که برخي گناهاني که مرتکب شده
بودم در کتاب اعمالم نيست!
بعد از اينکه انسان از گناهي توبه ميکند و ديگر سمتش نميرود،
ً گناهاني که قبال ً مرتکب شده کامال از اعمالش حذف ميشود.
آنجا رحمت خدا را به خوبي حس کردم. حتي اگر کسي حق الناس
بدهکار است اما از طلبکار خود بي ّ اطلاع است، با دادن رد مظالم
برطرف ميشود. اما حق الناسي که صاحبش را بشناسد بايد در دنيا
برگرداند. حتي اگر يک بچه از ما طلبکار باشد و در دنيا حلال نکرده
باشد، بايد در آن وادي صبر کنيم تا بيايد و حلال کند.
از ابتداي جواني و از زماني كه خودم را شناختم، به حق الناس و
بيت المال بسيار اهميت ميدادم.
پدرم خيلي به من توصيه ميكرد كه مراقب بيت المال باش. مبادا
خودت را گرفتار كني. از طرفي من پاي منبرها و مسجد بزرگ شدم
و مرتب اين مطالب را ميشنيدم.
لذا وقتي در سپاه مشغول به كار شدم، سعي ميكردم در ساعاتي
كه در محل كار حضور دارم، به كار شخصي مشغول نشوم. اگر
در طي روز كار شخصي داشتم و يا تماس تلفني شخصي داشتم،
به همان ميزان و كمي بيشتر، اضافه كاري بدون حقوق انجام ميدادم
كه مشكلي ايجاد نشود. با خودم ميگفتم: حقوق كمتر ببرم و حلال
باشد خيلي بهتر است. از طرفي در محل كار نيز تلاش ميكردم كه
كارهاي مراجعين را به دقت و با رضايت انجام دهم.
اين موارد را در نامه عملم ميديدم. جوان پشت ميز به من گفت:
خدا را شكر كن كه بيت المال برگردن نداري وگرنه بايد رضايت
تمام مردم ايران را كسب ميكردي!
اتفاقاً در همانجا كساني را ميديدم كه شديداً گرفتار هستند.
گرفتار رضايت تمام مردم، گرفتار بيت المال. اين را هم بار ديگر اشاره
ُکنم که زمان و مكان در آنجا وجود نداشت.
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
قسمت دوازدهم ايستاده بودم و مات و مبهوت به کتاب اعمالم نگاه ميکردم. انگار هيچ ارادهاي از خودم نداش
يعني به راحتي ميتوانستم كساني را كه قبل از من فوت كردهاند
ببينم، يا كساني را كه بعد از من قرار بود بيايند! يا اگر كسي را ميديدم،
زبانم به صحبت نبود، به راحتي ميفهميدم كه چه مشكلي دارد. يكباره
و در يك لحظه ميشد تمام اين موارد را فهميد.
من چقدر افرادي را ديدم كه با اختلاس و دزدي از بيت المال به
آن طرف آمده بودند و حالا بايد از تمام مردم اين كشور، حتي آنها
كه بعدها به دنيا ميآيند، حلالیت ميطلبيدند!
اما در يكي از صفحات اين كتاب قطور، يك مطلبي براي من
نوشته بود كه خيلي وحشت كردم! يادم افتاد كه يكي از سربازان، در
زمان پايان خدمت، چند جلد كتاب خاطرات شهدا به واحد ما آورد و
گذاشت روي طاقچه و گفت: اينها اينجا بماندتا سربازهايي كه بعداً
ميآيند، در ساعات بيكاري استفاده كنند.
كتابهاي خوبي بود. يك سال روي طاقچه بود و سربازهايي كه
شيفت شب بودند، يا ساعات بيكاري داشتند استفاده ميكردند.
بعد از مدتي، من از آن واحد به مكان ديگري منتقل شدم. همراه با
وسايل شخصي كه ميبردم، كتابها را هم بردم.
يك ماه از حضور من در آن واحد گذشت، احساس كردم كه اين
كتابها استفاده نميشود.
شرايط مكان جديد با واحد قبلي فرق داشت و سربازها و پرسنل،
كمتر اوقات بيكاري داشتند. لذا كتابها را به همان مكان قبلي منتقل
كردم و گفتم: اينجا بماند بهتر استفاده ميشود.
جوان پشت ميز اشارهاي به اين ماجراي كتابها كرد و گفت: اين
كتابها جزو بيت المال و براي آن مكان بود، شما بدون اجازه، آنها
را به مكان ديگري بردي، اگر آنها را نگه ميداشتي و به مكان اول
نميآوردي، بايد از تمام پرسنل و سربازاني كه در آينده هم به واحد
شما ميآمدند، حلاليت ميطلبيدي!
واقعاً ترسيدم. با خودم گفتم: من تازه نيت خير داشتم. من از كتابها
استفاده شخصي نكردم. به منزل نبرده بودم، بلكه به واحد ديگري بردم
كه بيشتر استفاده شود، خدا به داد كساني برسد كه بيت المال را ملك
شخصي خود كردهاند!!!
در همان زمان، يكي از دوستان همكارم را ديدم. ايشان از بچه هاي
بااخلاص و مؤمن در مجموعه دوستان ما بود.
او مبلغي را از فرمانده خودش به عنوان تنخواه گرفته بود تا برخي
از اقلام را براي واحد خودشان خريداري كند. اما اين مبلغ را به جاي
ُ قرار دادن در كمد اداره، در جيب خودش گذاشت!
او روز بعد، در اثر سانحه رانندگي درگذشت. حاال وقتي مرا در
آن وادي ديد، به سراغم آمد و گفت: »خانواده فكر كردند كه اين
پول براي من است و آن را هزينه كردهاند. تو رو خدا برو و به آنها
بگو اين پول را به مسئول مربوطه برسانند. من اينجا گرفتارم. تو رو خدا
براي من كاري بكن.«
تازه فهميدم كه چرا برخي بزرگان اينقدر در مورد بيت المال
حساس هستند. راست ميگويند كه مرگ خبر نميكند.
در ميان روزهايي كه بررسي اعمال آنها انجام شد، يكي از روزها
براي من خاطره ساز شد. چون در آن وضعيت، ما به باطن اعمال آگاه
ميشديم.
يعني ماهيت اتفاقات و علت برخي وقايع را ميفهميديم. چيزي كه
امروزه به اسم شانس بيان مي ً شود، اصال آنجا مورد تأييد نبود، بلكه
تمام اتفاقات زندگي به واسطة برخي علتها رخ ميداد.
روزي در دوران جواني با اعضاي سپاه به اردوي آموزشي رفتيم.
كلاسهاي روزانه تمام شد و برنامه اردو به شب رسيد، نميدانيد كه
چقدر بچه هاي هم دوره را اذيت كردم. بيشتر نيروها خسته بودند و
داخل چادرها خوابيده بودند، من و يكي از رفقا ميرفتيم و با اذيت
كردن، آنها را از خواب بيدار ميكرديم!
براي همين يك چادر كوچك، به من و رفيقم دادند و ما را از بقيه
جدا كردند.
شب دوم اردو بود كه باز هم بقيه را اذيت كرديم و سريع برگشتيم
چادر خودمان كه بخوابيم. البته بگذريم از اينكه هرچه ثواب و اعمال
خير داشتم، به خاطر اين كارها از دست دادم!
وقتي در اواخر شب به چادر خودمان برگشتيم، ديدم يك نفر سر
جاي من خوابيده!
ادامه دارد...
@khademe_alzahra313
🔵فواید سجده کردن!
✅شیخ رجبعلی خیاط میفرمود:
💠بطری وقتی پر است و میخواهی
خالی اش کنی ، خمش میکنی ...
هر چه خم شود خالی تر میشود ؛
اگر کاملا رو به زمین گرفته شود،
سریع تر خالی میشود ...
♻️دل آدم هم همین طور است ؛
گاهی وقتها پر میشود از غم ، غصه ،
از حرفها و طعنههای دیگران ...
🌺قرآن میگوید :
"هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها ؛
خم شو و به خاک بیفت...
این نسخه ای است که خدا برای پیامبرش پیچیده است...
🌺پیامبر اکرم فرمود:
پُشت های شما از بار گناه سنگین شده است. آنها را با سجده های طولانی سبك كنید.
@khademe_alzahra313
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📘گلچین بیانات مرحوم شیخ رجبعلی خیاط
یابن الحسن..🌹
▪️بر سر نی،سر جدّت به عقب برگشته
طفل افتاده ز پا،منتظر توست بیا...
🌿به رسم هرشب انتظار،تجدید بیعتی دوباره با مولای غریبمان میخوانیم: الهی عظم البلا..⚡️
@khademe_alzahra313
#نماز_شب_بخون_رفیق 😊
آیت الله مظاهری:
. 👈سعی کنید نماز شب را ترک نکنید.
. 🎁هرچه قرار است به یک سالک الی الله از رشد و پیشرفت و معنویت داده شود، در دل شب است.
. 💎گنجی است که در دل شب باز می شود! کسی که می خواهد استفاده ببرد باید بلند شود، زحمت بکشد تا به او برسد
(نماز شب خونا منم دعا کنید☺️)
#شبتون_شهدایی
#التماس_دعای_فرج
@khademe_alzahra313
❣️ #سلام_امام_زمانم❣️
🌼 #جانم_امام_زمان_عج الله تعالی فرجه الشریف )
شب و روزم نفسم
پرشده از هوای تو
کاش میشد جلوه کنی
تا بمیرم بــــــــرای تو
کاش میشد یک روز
از روزای عمرم برس
بشنوم بیݧ نماز
صدای ربّنای تــــــــــو
امام خوب زمانم !
هر کجا هستی با
هزاران عشق سلام
🦋الَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🦋
🍃 @khademe_alzahra313
❄️🍃🌹🍃❄️
🌹طرح ختم قران کریم🌹
#صفحه_154
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹
❄️🍃🌹🍃❄️
🍃 @khademe_alzahra313
#اباعبدالله_الحسین_ع❤️
عَلَمٺ فوقِ عَلَم هاسٺ اباعبداللّه
پرچَمَٺ بالاے بالاسٺ #اباعبدالله
اِذن شش گوشہ و #بین_الحرمینٺ
دسٺِ خواهرٺ زینبڪبرے اسٺ #اباعبدالله
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌷
🍃 @khademe_alzahra313
به به چه #نسیمے،چه هوایی سرِص⛅️بحبه به چه سرودِ #دلگشایے💓 سرِ صبح
#صبحانہ یِ من بهشتے🌸🍃از زیبایی ست پیچیده چه #عطرِ خوشِ چایے سرِ صبح
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺🌱
🍃 @khademe_alzahra313
#شاه_امام_حسن💚🌱
شیعه میسازد حرم روزی برایت #یاحسن
بعدآن چشم ملائک سوی #باب_القاسم است
🍃 @khademe_alzahra313
#یاد_یاران
وقتی برای بـُرش سیم خاردار نمانده بود. عملیات، تا لحظه های دیگر شروع می شد و حلقه های تو در توی سیم خاردار، راه بچه ها را سد کرده بود. گردان، پشت سیم خاردارها زمین گیر شده بود. مرتضی گفت:
یکی نیست بیاد راه رو برای عبور نیروها باز کنه؟
هیچ کس نمی توانست آن همه سیم خاردار را کنار بزند. ولی مرتضی برخاست، کمی به سیم خاردارها خیره شد و ناگهان بدنش را روی سیمها انداخت. تعجب کرده بودم. مات و مبهوت مانده بودم. مرتضی روی سیم خاردارها خوابید تا نیروهای گردان از روی آن عبور کنند!
#شهید_مرتضی_بهاری🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۴۷/۱۲/۱ کاشمر
شهادت : ۱۳۶۵/۷/۲۸ جزیرهٔ مجنون
@ramzeamaliyat
14.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸دختری از بهشت🌸
ماشاءالله لا حول ولا قوة الا بالله🌟
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
🍃 @khademe_alzahra313
#برگی_از_خاطرات_شهدا
📜 شهید مجید قربانخانی
✅وقتی از سفر ڪربلا برگشت
♦️ مادر پرسیده بود چہ چیزی از امام حسین خواستی؟ مجید گفتہ بود: یڪ نگاه بہ گنبد حضرتــــ اباالفضل کردم و یہ نگاه بہ گنبد امام حسین و گفتم:
#آدمــم_ڪنید
◽️سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریہ به ڪلــی متحول شد. همیشہ در حال دعا🤲 و گریه😭 بود، نمازهایش را سر وقت میخواند، خودش همیشہ میگفت: نمیدانم چہ اتفاقی برام افتاده ڪہ اینطور عوض شدهام، و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریہ😭 ڪنم و همیشہ در حال عبادت📿 باشم.
♦️ در این مدتی ڪه دچار تحول روحی و معنوے شده بود همیشــــہ زمزمـہ لبش "پناه حرم، ڪجا میروے برادرم" بود.🥀
📚 به نقل از خواهر شهید
🍃 @khademe_alzahra313
🍁 #یه_سلام_دوباره
آسمون قلب آدمهای پاک،
وسعتی داره
به اندازه دلتنگیها ...
به اندازه آرزوهای قشنگ ... 💕
برای همین،
کافیه دلت، هواییِ
یه حرم پر از نور بشه تا
با پَر محبت، سمتش
پرواز کنی 🕊
امروز
با یه سلام ساده،
همسفر مهربون ما باش:
#سلام_امام_خوبم 💚
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَـرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
@khademe_alzahra313
🌱خیـــــال زیارت...
ما به بیابان زدیم؟!
یا بیابان به ما زده؟؟!!
اینهمه دوری از حرمِ اهل ولا‼️
بی کربلا،بی مدینه،بی قم،بی امام رضا (ع)
حتی،روضه ها به سبکِ تلاش برای زنده ماندن در دنیا🥺🥺
دلم لک زده،راهی مشهد شَم،غرق در رویا
پیاده،با قطار،بر مرکب،،،،،به هر حال
بی خیال،
در خیالم می آیم آنجا
زیارت در شلوغی
در همهمه،در ازدحام
من بیایم و قَد اَم نَکِشَد...ای واااای
تو بگویی: بیا
من بگویم،شلوغ ست،،،چطور در ازدحام⁉️
و با بغض بگویم؛ مدد یا امام رضا(ع)
باز از خیال،
می آیم بیرون،
این خیال بود یا مرورِ خاطره ها⁉️‼️
لبیک از راهِ دورُ دلشوره از اینکه،نَکُنَد،گناه،مانع شده بِرِسَم به ضریحِ مسمومُ مدفون به طوس،در ایران...
در همین دلشوره ها وُ غرق در ذهنِ خیال پرداز...
به یاد آن روزها
که
تو دستم می گرفتیُ،می کِشاندییَم بسویِ پنجره فولاد
خوشحال،سبکبال،میگویم؛یا رضا(ع)،شکرا لله
قدم ها،نورها،صداها،این تراکم شکستِ طرح ها در آیینه هااااا...
باز می روم در خیال
این بار به منزل جدید الاحداث،در قبرِ تنگ و دهشتناک...من می روم به سمت درهایِ سوزان...تاریک،،،،بی آب،،،، مغموم،،،،با اکراه،،،،کم کم،،،،خِجِل،،،،بی یار،،،،گریه کنان....
باز فریاد میزنم؛
مدد،مدد،مدد،مدد،مدد مولا
ناقوسِ ساعتِ آفتاب هم دم می زند،ای ایرانی!
یک،دو،سه،چاهار،پنج،شش،هفت،...
یک نفر آمده به دیدار....بلند شو ای بی حیا...گره از کارت شد باز....آمد ضامن آهوان...
دیدم تورا باز،،،،این بار دستم می کشیدی به سمت،بالاها،
نورها
اصوات دلنشین داوودها
...دور میشدم از تنگی و فشار...اَلوعده وفا...تازه شد دیدارها
باز می آیم این پایین،
در همین زمین
دور از خیال
زمانِ حزن و اندوه و ماتمِ اهل بیت (ع) ست،
که اخرین گام اَش ختم می شود به روزِ وفاتِ شما...باز در بیابانی که زده بر این روزگارِ ما...بیابان شده آن نعمتی که بود در سفره،هر ساله باز
دور،
دورِ دورِ،دور
اما،
از همین دور،پشتِ حصار و قرنطینه ها،سلام...
#از_تو_دورم_به_تو_سلام
#یاضامن_آهو
🍃 @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
يعني به راحتي ميتوانستم كساني را كه قبل از من فوت كردهاند ببينم، يا كساني را كه بعد از من قرار بود
قسمت سیزدهم
من يك بالش مخصوص براي خودم آورده بودم و با دو عدد پتو،
براي خودم يك رختخواب قشنگ درست كرده بودم.
چادر ما چراغ نداشت و متوجه نشدم چه كسي جاي من خوابيده،
فكر كردم يكي از بچهها ميخواهد من را اذيت كند، لذا همينطور
كه پوتين پايم بود، جلو آمدم و يك لگد به شخص خواب زدم!
يكباره ديدم حاج آقا... كه امام جماعت اردوگاه بود از جا پريد و
قلبش را گرفته و داد ميزد: كي بود؟ چي شد؟
وحشت كردم. سريع از چادر آمدم بيرون. بعدها فهميدم كه حاج
آقا جاي خواب نداشته و بچهها براي اينكه مرا اذيت كنند، به حاج آقا
گفتند كه اين جاي حاضر و آماده براي شماست!
اما لگد خيلي بدي زده بودم. بنده خدا يك دستش به قلبش بود و
يك دستش به پشتش!
حاج آقا آمد از چادر بيرون و باعصبانيت گفت: الهي پات بشكنه،
مگه من چيكار كردم كه اينجوري لگد زدي؟
جلو رفتم و گفتم: حاج آقا غلط كردم. ببخشيد. من با كسي ديگه
ً شما را اشتباه گرفتم. اصال حواسم نبود كه پوتين پايم كردم و ممكن
است ضربه شديد شود.
خالصه اون شب خيلي معذرت خواهي كردم. بعد به حاج آقا
گفتم: شرمنده، شما برويد بخوابيد، من تو ماشين ميخوابم، فقط با
اجازه بالش خودم رو برميدارم.
چراغ برداشتم و رفتم توي چادر، همين كه بالش رو برداشتم، ديدم
يك عقرب به بزرگي كف دست زير بالش من قرار دارد!
حاج آقا هم داخل شد و هر طوري بود عقرب رو كشتيم. حاجي
نگاهي به من كرد و گفت: جان مرا نجات دادي، اما بد لگدي زدي،
هنوز درد دارم. من هم رفتم داخل ماشين خوابيدم. روز بعد اردو تمام
شد و برگشتيم.
روز بعد، من در حين تمرين در باشگاه ورزشهاي رزمي، پايم
شكست. اما نكته جالب توجه اين بود كه ماجراي آن روز در نامه
عمل من، كامل و با شرح جزئيات نوشته شده بود.
جوان پشت ميز به من گفت: آن عقرب مأمور بود كه تو را بكشد،
اما صدقهاي كه آن روز دادي، مرگ تو را به عقب انداخت!
همان لحظه فيلم مربوط به آن صدقه را ديدم. يام افتاد عصر همان
روز، خانم من زنگ زد و گفت: فالني كه همسايه ماست، خيلي
مشكل مالي دارد. هيچي براي خوردن ندارند. اجازه دارم از پولهايي
كه كنار گذاشتي مبلغي به آنها بدهم؟ گفتم: آخه اين پولها براي
خريد موتور است. اما عيب نداره. هر چقدر ميخواهي به آنها بده.
جوان گفت: صدقه مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحاني كه
لگد خورد؛ ايشان در آن روز كاري كرده بود كه بايد اين ضربه را
ميخورد. ولي به نفرين ايشان، پاي تو هم شكست.
بعد به اهميت صدقه دادن و خيرخواهي براي مردم اشاره كرد.
البته اين نکته را بايد ذکر کنم: »به من گفته شد که صدقات،
صلهرحم، نمازجماعت و زيارت اهلبيت:و حضور در جلسات
ديني و هر کاري که خالصانه براي رضاي خدا انجام دهي جزو مدت
عمرت حساب نشده و باعث طوالنيشدن عمر ميگردد.«
@khademe_alzahra313
بيشتر مردم از کنار موضوع مهم »حل مشکالت مردم« به سادگي
عبور ميکنند. اگر انسان بتواند حتي قدمي کوچک در حل گرفتاري
بندگان خدا بردارد، اثر آن را در اين جهان و در آنسوي هستي بهطور
کامل خواهد ديد. در بررسي اعمال خود، مواردي را ديدم که برايم
ً بسيار عجيب بود. مثال شخصي از من آدرس ميخواست. من او را
کامل راهنمايي کردم. او هم دعا کرد و رفت.
من نتيجة دعاي او را به خوبي در نامه عملم مشاهده کردم!
يا اينکه وقتي کاري براي رضاي خدا و حل مشکل مردم انجام
ميدادم، اثر آن در زندگي روزمرهام مشاهده ميشد.
اينکه ما در طي روز، حوادثي را از سر ميگذرانيم و ميگوييم
خوب شد اينطور نشد. يا ميگوييم: خدا را شکر که از اين بدتر نشد،
به خاطر دعاي خير افرادي است که مشکلي از آنها برطرف کرديم.
من هر روز براي رسيدن به محل کار، مسيري را در اتوبان طي
ميکنم. هميشه ، اگر ببينم کسي منتظر است، حتماً او را سوار ميکنم.
يک روز هوا باراني بود. پيرزني با يک ساک پر از وسايل زير
باران مانده بود. با اينکه خطرناک بود اما ايستادم و او را سوار کردم.
ساک وسايل او گلي شده و صندلي را کثيف کرد، اما چيزي
نگفتم. پيرزن تا به مقصد برسد مرتب براي اموات من دعا کرد
صلوات فرستاد. بعد هم خواست کرايه بدهد که نگرفتم وگفتم:
هرچه ميخواهي پول بدهي براي اموات ما صلوات بفرست.
من در آنسوي هستي، بستگان و اموات خودم را ديدم. آنها از
من بهخاطر دعاهاي آن پيرزن و صلواتهايي که برايشان فرستاد،
حسابي تشکر کردند. اين را هم بگويم که صلوات، واقعاً ذکر و دعاي
معجزهگري است. آنقدر خيرات و برکات در اين دعا نهفته است که
تا از اين جهان خارج نشويم قادر به درکش نيستيم.
٭٭٭
پيامبر اکرم فرمودند: »گرهگشايي از کار مؤمن از هفتاد بار
حج خانه خداوند باالتر است.« ثمرات اين گرهگشايي آنجا بسيار
ملموس بود. بيشتر اين ثمرات در زندگي دنيايي اتفاق ميافتد. يعني
وقتي انسان در اين دنيا، خودش را بهخاطر ديگران بهسختي بياندازد،
اثرش را بيشتر در همين دنيا مشاهده خواهد کرد.
يادم ميآيد که در دوران دبيرستان، بيشتر شبها در مسجد و بسيج
بودم. جلسات قرآن و هيئت که تمام ميشد، در واحد بسيج بودم و
حتي برخي شبها تا صبح ميماندم و صبح به مدرسه ميرفتم.
يک نوجوان دبيرستاني در بسيج ثبت نام کرده بود. او چهرهاي زيبا
داشت و بسيار پسر سادهاي بود.
يک شب، پس از اتمام فعاليت بسيج، ساعتم را نگاه کردم. يک
ساعت به اذان صبح بود. بقيه دوستان به منزل رفتند. من هم به اتاق
دارالقران بسيج رفتم و مشغول نماز شب شدم.
همان نوجوان يکباره وارد اتاق شد و سريع در کنارم نشست!
وقتي نمازم تمام شد باتعجب گفتم: چيزي شده؟
با رنگ پريده گفت: هيچي، شما االن چه نمازي ميخواندي؟
گفتم: نمازشب. قبل اذان صبح مستحب است که اين نماز را
بخوانيم. خيلي ثواب دارد. گفت: به من هم ياد ميدهي؟
ادامه دارد..
@khademe_alzahra313
یابن الحسن..🌹
▪️بر سر نی،سر جدّت به عقب برگشته
طفل افتاده ز پا،منتظر توست بیا...
🌿به رسم هرشب انتظار،تجدید بیعتی دوباره با مولای غریبمان میخوانیم: الهی عظم البلا..⚡️
@khademe_alzahra313
°•|🌸|•°
#نماز_شب_بخون_رفیق 😍
میدونےرفیق..؟!
تایهاتفاقےافتاد..'
سریعنگوخدامنوفراموشکرده..!!🙄
نگودیگهعاشقمنیست..!!✋🏻
شایدوقتےپشتسرهممشکلاتهست
دلیلشاینهروحتمیخوادمتعالےبشه..!!♥️
شایداگهدلتبیقراره..؛
دلیلشاینهخدادلشبراتتنگشده..!!💛
شایداگهیهاتفاقینمیوفته..'
دلیلشاینهحکمتےدارهپسصبرکن..!!🙂🤞🏻
+خداکافیهبراتپسآرومباش..!!🙃✋🏻
#التماس_دعای_فرج
#شبتون_شهدایی
@khademe_alzahra313
#یا_حسینــــــــــ♥️ ..... (ع)
روزی که با
سلامِ تو آغاز می شود
تا شب
حسینی است تمام دقایقش
#بابیانتوامییااباعبدالله 🌸•°
#ماملت_شهادتیم
@khademe_alzahra313
❄️🍃🌹🍃❄️
🌹طرح ختم قران کریم🌹
#صفحه_155
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹
@khademe_alzahra313