#برگی_از_خاطرات_شهدا
📜 شهید مجید قربانخانی
✅وقتی از سفر ڪربلا برگشت
♦️ مادر پرسیده بود چہ چیزی از امام حسین خواستی؟ مجید گفتہ بود: یڪ نگاه بہ گنبد حضرتــــ اباالفضل کردم و یہ نگاه بہ گنبد امام حسین و گفتم:
#آدمــم_ڪنید
◽️سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریہ به ڪلــی متحول شد. همیشہ در حال دعا🤲 و گریه😭 بود، نمازهایش را سر وقت میخواند، خودش همیشہ میگفت: نمیدانم چہ اتفاقی برام افتاده ڪہ اینطور عوض شدهام، و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریہ😭 ڪنم و همیشہ در حال عبادت📿 باشم.
♦️ در این مدتی ڪه دچار تحول روحی و معنوے شده بود همیشــــہ زمزمـہ لبش "پناه حرم، ڪجا میروے برادرم" بود.🥀
📚 به نقل از خواهر شهید
🍃 @khademe_alzahra313
#برگی_از_خاطرات_شهدا
شهید حاج کاظم رستگاری
♦️ مادر در خواب پسر شهیدش را میبیند. پسر به او میگوید: توی بهشت جام خیلی خوبه. چی میخوای برات بفرستم؟
○مادر میگوید: «چیزی نمیخوام؛ فقط جلسه قرآن که میرم، همه قرآن میخونن و من نمیتونم بخونم خجالت میکشم. میدونن من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون.».
♦️ پسر میگوید: «نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون!»بعد از نماز یاد حرف پسرش میافتد.
♦️ قرآن را بر میدارد و شروع میکند به خواندن. خبر میپیچد.❤️
♦️ پسر دیگرش اینرا به عنوان کرامت شهید محضر آیت الله نوری همدانی مطرح میکند و از ایشان میخواهد مادرش را امتحان کنند.
♦️ حضرت آیتالله نوری همدانی نزد مادر شهید میروند. قرآنی را به او میدهند که بخواند. به راحتی همه جای قرآن را میخواند؛ اما بعضی جاها را نه.
♦️ میفرمایند:«قرآن خودتان رو بردارید و بخوانید!».مادر شهید شروع میکند به خواندن از روی قرآن خودش؛ بدون غلط.
♦️ آیت الله نوری گریه میکنند و چادر مادر شهید را میبوسند و میفرمایند:«جاهایی که نمیتوانستند بخوانند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم
#شهدا
#سالروز_ولادت
#برگی_از_خاطرات_شهدا🌹
🔅شهید مسلم خیزاب🔅
♦️همیشه ذکر یازهـرا سلام الله علیها
بر لب داشت و می گفت
دوست دارم هنگام شهادتم
نشانه ای از حضرت زهرا(سلام الله علیها)
در بدن داشته باشم.
#شهید_مسلم_خیزاب