🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
همه گویند از #سر گذشت ... اما من گویمت چگونه از #دل گذشت؟! . ای کسی که مصداقِ تُعِزُّ مَنْ تَشَاء خ
♡بسم رب الزهرا
کم توفیقی نیست #شهادت، چرا که مراقبه میخواهد و #ظاهر و #باطنی_پاک.
#مراقبه هایش تنها مادی نیست ، به قول #امیرالمومنین(ع): #علی شدن، مراقبه ی قلبی میخواهد.
شاید فکر کنی کم است اما میدانی، #قلب آدمی به سرعت وابسته می شود و این #وابستگی، سمی است برای متعالی شدن و از فرش به عرش رسیدن ، وابستگی به مال، وابستگی به ادم ها، به عمر .
آری! اینک #آسمانی شدن برایت سخت میشود.
باید عشق ورزید و دوست داشت اما وابسته نشد.
چراکه این وابستگی ها تو را به زنجیر می کشند و در #قفس_تن، اسیرت میکند.
تنی که به #معنوی شدن فکر نمیکند ، تنی که اگر باب میلش پیش بروی، عاقبتت می شود #قساوت و #سنگدلی، که بر سر #کوفیان و #ابن_سعد آمد.
اما می دانی، گاهی اوقات وابستگی خوب است ، این که وابسته باشی به #خدا و #اهل_بیت ...
این که وابسته شوی به شجاعت و صلابت ...
وابسته شوی به #نماز_اول_وقت...
اصلا میدانی وابسته شوی به کتاب .
آخر آدم های وابسته به #کتاب هم، کم پیدا می شوند.
کم هستند آدم هایی که به همه کتاب هدیه دهند، حتی برای اولین کادو به همسرشان ...
این آدم ها، ارزش کتاب را به خوبی درک میکنند، چرا که کتاب باعث ارتقای آگاهی است و مسبب تمام گمراهی های ما همین #فقر_مطالعاتی ست.
می دانی، باید برای دستیابی به #بصیرت تلاش کرد و راه وابستگی به تمام چیز های خوب را یافت.
به عبارتی، تنها در پی خدا بود. درست مانند #محسن !
آری باید دل کند و رها شد چراکه ...
اللهم_ عجل _الولیک_ الفرج❤️
✍️نویسنده : #مونا_زارع
#شهید_محسن_حججی🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۷۰/۴/۲۱ نجف آباد ، اصفهان
شهادت : ۱۳۹۶/۵/۲۱ گذرگاه مرزی الولید ، مرز بین سوریه وعراق
@khademe_alzahra313
#سالروز_ولادت🎉🎂😍
بسم رب الزهرا🌺
خوش به حالِ اذان ۲۳ تیر ماه،که بشارت تولد تورو با خودش میاره...
خوش به حالِ امروز!خوش به حالِ روزی که در تقویم علامتش زدم "تولد نعم الرفیق"
۵۶ سال قبل،درست در همین روز و همین ساعات محمّدرضایی متولّد شد که قرار شد جاودانه بماند... قرار شد "عِندَ رَبِّهم یُرزَقون"باشد...
قرار شد با دَم مسیحایی خود مردگانی که تنها ادعای زنده بودن و زندگی کردن را دارند ،زنده کند!
محّمد رضایی متولّد شد که قرار بود علی اکبر باشد،محمّد رضایی که دلی به وسعت دریا دارد،که مایه افتخار است، که هرگز نمی میرد و شهید میشود....
گرچه تولد اصلی تو#شهادت است!
که مردان خدا،باشهادت زنده می شوند...
امّا باز هم به رسم عادت
تولد دنیایی ات مبارک #نعم_الرفیق❤
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده🕊
#پیام_شهید
بچه ها حداقل سعی کنید سه روز از گناه پاک باشید
اگر سه روز مراقبه و محاسبه اعمال را انجام دهید
حتما به شما عنایاتی می شود...
📚 عارفانه
#شهید_احمدعلی_نیری🌷
#سالروز_ولادت
@khademe_alzahra313
🌷نان سنگک
شهید مصطفی احمدی روشن
نان سنگک گرفته بودیم و می آمدیم طرف خوابگاه.
چندتا سنگ به نانها چسبیده بود.
مصطفی کندشان و برگشت سمت نانوایی.
میگفت «بچه بودم، یه بار نون سنگک خریدم، سنگ هاش رو خوب جدا نکرده بودم؛
بهش چسبیده بود. خونه که رسیدم، بابام سنگ ها رو جدا کرد داد دستم،
گفت برو بده به شاطر. نونواها بابت اینا پول میدن.»
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
#سالروز_ولادت
@khademe_alzahra313
#رسم_خوبان
#سالروز_ولادت
یک روز دیدم علی با محمدرضا دعوا می کند. محمدرضا، علی را تهدید کرد و گفت: اگر کوتاه نیایی به بابا می گویم در مدرسه چکار می کنی.
من با شنیدن این حرف کمی ترسیدم، اما آن موقع به روی خود نیاوردم. آنها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و با اوضاعی که آن روزها داشت، حسابی هوایشان را داشتم.
مدتی بعد محمد را کنار کشیدم و گفتم بابا، علیرضا در مدرسه چکار می کند؟ محمد گفت: بابا نمی دانی با پول توجیبی که بهش می دهی چه می کند؟ من ترسم بیشتر شد و حسابی مضطرب شدم، خوب بابا بگو با آن پول چه می کند؟ جواب داد: دفتر و مداد می خرد و می دهد به بچه هایی که خانواده شان فقیر هستند.
✍به روایت پدربزرگوارشهید
#شهید_علیرضا_موحددانش🌷
ولادت : ۱۳۳۷/۶/۲۷ تهران
شهادت : ۱۳۶۲/۵/۱۳ حاجعمران ، عملیات والفجر۲
@khademe_alzahra313
#کلام_شهید
«من مانند کسی هستم که سوار تاکسی شده و به مقصد می رسم ولی پولی ندارم، از خدا خجالت می کشم، ولی به لطف و رحمت خدا امیدوارم.»
#شهید_حسین_محرابی🌷
#سالروز_ولادت
@khademe_alzahra313
#خاطرات_شهدا
🔸کارهای اعزامش جور نمی شد، احساس من این بود که همه یک جوری دست به سرش می کنند از این موضوع خیلی ناراحت بود، یکبار گفت: دیگر به هیچ کس برای رفتن به سوریه رو نمی زنم.
🔹 آن روز وقتی به حرم حضرت رضا (ع) وارد شدیم حال عجیبی داشت. چشم هایش برق خاصی داشت. وارد صحن که شدیم رو به حرم سلام داد، تا پنجره فولاد گریه کنان با حالت تند راه می رفت، خودش را چسباند به پنجره فولاد، از قسمت خانم ها می دیدمش که زار می زد و می گفت: ببین آقا دیگه سرگردون شدم، برای دفاع از حرم آواره ی شهرها شدم، رسوا شدم، تو مزار شهدا انگشت نما شدم.
🔸طاقت نیاوردم رفتم داخل حرم، دلم خیلی برایش سوخت، یک زیارت نامه از طرف خودم برایش خواندم. آمدم داخل صحن دیدم کمی آرام شده است.
🔹نشسته بود رو به روی پنجره فولاد، نزدیکش شدم بهم لبخند زد، تعجب کردم، گفت: حاجتم را گرفتم تا ماه دیگر اعزام می شوم، شک نکن. محکم شده بود. گفت: امام رضا (ع) پارتی ام شد. درست ماه بعد اعزام شد همانطور که امام رضا (ع) بهش گفته بود.
✍به روایت همرزم شهید
#شهید_حسین_محرابی🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۵۶/۶/۳۰ نیشابور
شهادت : ۱۳۹۵/۹/۱۰ حلب
@khademe_alzahra313
#سالروز_ولادت
روزهای اول پیروزی انقلاب ؛
هرکس چیزی داشت مثل طلا و پول ..
برای جبهه میداد، من به علی گفتم :
پســرم من چیزی ندارم بدهم،
فورا گفت: من را که داری، مرا بده...
✍به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_غلامعلی_پیچک🌷
@khademe_alzahra313
🔷🔸🕊🔸🔷
#سالروز_ولادت
#از_زبان_مادر_شهید
.
#سردار_شهید_حسن_ترک
زیر زمین خانه جای عبادت های او بود . نصف شب بلند می شدم و می دیدم حسن توی رختخوابش نیست . سراغش می رفتم . می دیدم داخل زیر زمین ایستاده و نماز می خواند . گوشه ای می ایستادم و نگاهش می کردم . آن وقت ها نوجوان بود اما آن قدر با دقت و با تواضع نماز می خواند که من از نماز خواندن خودم شرمم می آمد....
.
️خیلی دوستش داشتم . همه اهل خانه دوستش داشتند☺️ . همه از قول من به او می گفتند #داداش حسن😌 ! هر وقت که به جبهه می رفت از زیر قرآن ردش می کردم و می نشستم برایش دعا می خواندم.... از خدا می خواستم بچه ام را سالم نگه دارد . یک بار که به مرخصی آمد گفتم : « حسن جان ! شب و روزم شده دعا کردن برای سلامتی ات...
.
#لبخندزد . مثل همیشه ملیح و نمکین . سرش را پایین انداخت و گفت : « پس مامان جان همه اش زیر سر شماست😞 . چند بار می خواستم شهید شوم اما نشدم . خیلی عجیب بود » سرش را که بالا گرفت ، چشم هایش نمناک بود😢 . صدایش می لرزید . گفت : « مامان جان از این پسرت بگذر ! دعا کن #شهید شوم😭 . تو راضی شوی برگه عبورم را می دهند ! دعا کن به آرزویم برسم!
.
داشت به من التماس می کرد . بغض کردم !😰 فهمید ناراحت شدم . خواست از دلم در بیاورد . نگاه کرد توی چشم هایم و با خنده گفت : « اگر زحمتی نیست ، دعا کن #اسیر نشوم...!
.
هدیہ به روح مطهرش صلواتـــــ
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_وعجل_فرجهم
#سردار_شهید_حسن_ترک
@khademe_alzahra313
#سالروز_ولادت
#رسم_خوبان
خواهرش پیراهن برایش فرستاده بود. من هم یک شلوار خریدم، تا وقتی از منطقه آمد، با هم بپوشد. لباس ها را که دید، گفت «تو این شرایط جنگی وابسته ام می کنین به دنیا.» گفتم «آخه یه وقتایی نباید به دنیای ماها هم سربزنی؟» بالاخره پوشید رفت بیرون ؛ وقتی آمد، دوباره همان لباس های کهنه تنش بود. چیزی نپرسیدم. خودش گفت «یکی از بچه های سپاه عقدش بود لباس درست و حسابی نداشت.»
#شهید_مهدی_زینالدین🌷
@khademe_alzahra313
#خاطرات_شهدا
پیش از عملیات خیبر، با شهید زین الدین و چند تا از دوستان دیگر رفتیم برای بازدید از منطقه ای در فکه. موقع برگشتن به اهواز، از شوش که رد می شدیم، آقا مهدی گفت: «خوب، حالا به کدام میهمانخانه برویم؟!»
گفتیم: «مهمانخانه ای هست بغل سپاه شوش که بچه ها خیلی تعریفش را می کنند.»
رفتیم. وضو که گرفتیم، آقا مهدی گفت: «هر کس هر غذایی دوست داشت سفارش بدهد.»
بچه ها هم هر چی دوست داشتند سفارش دادند. بعد رفتیم بالا، نماز جماعتی خواندیم و آمدیم نشستیم روی میز.آقا مهدی همین طوری روی سجاد نشسته بود، مشغول تعقیبات. بعضی از مردم و راننده ها هم در حال غذا خوردن و گپ زدن بودند. موی بدنمان سیخ شد. این مردم هم با ناباوری چشمهاشان متوجه بالکن بود که چه اتفاقی افتاده است!
شاید کسانی که درک نمی کردند، توی دلشان می گفتند مردم چه بچه بازیهایی در می آورند!
خدا شاهد است که من از ذهنم نمی رود آن اشکها و گریه ها و «الهی العفو» گفتن های عاشقانه آقا مهدی که دل آدم را می لرزاند.
شهید زین الدین توی حال خودش داشت می آمد پایین. شبنم اشکها بر نورانیت چهره اش افزوده بود با تبسمی شیرین آمد نشیت کنارمان. در دلم گفتم: «خدایا! این چه ارتباطی است که وقتی برقرار شد، دیگر خانه و مسجد و مهمانخانه نمی شناسد!»
غذا که رسید، منتظر بودم ببینم آقا مهدی چی سفارش داده است. خوب نگاه می کردم. یک بشقاب سوپ ساده جلویش گذاشتند. خیال کردم سوپ چاشنی پیش از غذای اصلی است! دیدم نه؛ نانها را خرد کرد، ریخت تویش، شروع کرد به خوردن....
از غذا خوری که زدیم بیرون، آقا مهدی گفت: «بچه ها طوری رانندگی کنید که بتوانم از آنجا تا اهواز را بخوابم.»
بهترین فرصت استراحتش توی ماشین و در ماموریتهای طولانی بود!
📎فرمانده لشگر ۱۷ علیابن ابیطالب
#شهید_مهدی_زینالدین🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۳۸/۷/۱۸ تهران
شهادت : ۱۳۶۳/۸/۲۷ سردشت
🌷؛#سالروز_ولادت
🌷شهید بابک نوری هریس
🌷در ۲۱ مهر سال 1371 در شهر رشت به دنیا آمد و کوچکترین عضو خانواده و دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق در دانشگاه تهران و عضو بسیج بود که پس از اعزام داوطلبانه به سوریه در آبان سال 1396 در منطقه بوکمال در روز شهادت امام رضا(ع) توسط نیروهای تکفیری داعش به شهادت رسید.
بابک، شخصیت مهربانی داشت که راحت به دل مینشست، اصلا به دنبال شهرت و معروف شدن نبود چون چنین شخصیتی نداشت، انگیزه اصلیاش دفاع از جان، مال و ناموس کشورش بود و وقتی این اتفاقها را از رسانهها دنبال میکرد که چطور داعش در سوریه درگیری ایجاد کرده، بحثش پیش میآمد و میگفت:
اگر ما نباشیم که برای دفاع پیشقدم شویم، همین اتفاقها ممکن است در کشور خودمان و برای خواهر و مادر و بچه های خودمان رخ بدهد برای همین رفت تا از آنچه که اعتقاد داشت، دفاع کند، وقتی این بحثها پیش میآمد به علاقه زیادی که برای رفتن به سوریه داشت پی میبردیم در حالی که میدانستیم حتی پدرش شرایطی برایش فراهم کرده که میتوانست برای ادامه تحصیل به آلمان برود درکش برایمان خیلی سخت بود.
🌷 #شهید_بابک_نوری
@khademe_alzahra313