فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌾السلام #علیک یا صاحب
الزمان(ع)خوشا آنان کہ در #دامت اسيرند
🌾بہ #رخسار دل💓 آرايت بصيرند
مڪن از بين ما گلچين ڪہ گفتند:
#ڪريمان،خوب و بد با هم پذيرند
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
@khademe_alzahra313
❄️🍃🌹🍃❄️
🌹طرح ختم قران کریم🌹
#صفحه_163
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹
@khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسیـــن جان...💚
☀️هر روز،صبح زود، زیارٺ ڪنم تو را
🕌تا روبروے گنبدتان مےدهم سلام
💚هرجاڪه صحبٺ ازتو شدوذڪرخیرتو
💙دستم بہ سینہ،عرض ادب ڪردم،احترام
💙السَّلاَمُ عَلَى الْحُسَيْنِ
💚وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
💙وَ عَلَى أَوْلاَدِ الْحُسَيْنِ
💚وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْن
@khademe_alzahra313
سلام
✨صبح روز چهارشنبه تون پر از خیر و برکت و به شادی
☀️امروز متعلق است به امام موسی کاظم، امام رضا ،امام جواد و امام هادی علیهم السلام
🎁مهمانشون هستیم ان شاء الله با آگاهی و کارهامون رو با نیت الهی انجام و به این بزرگواران هدیه می دهیم
✅همه کارها از نفس کشیدن گرفته تا لبخند به روی اعضای خانواده ، غذا درست کردن ، مطالعه، نماز خواندن ، وقت تلف نکردن ، عصبانی نشدن و...
✨غذای غیر نذری نخوریم حتی میوه یا آب خوردنمون با نیت باشه خلاصه تو خونه های ما همه فقط غذای حضرتی می خورند (غذای جسم و روح)
💫هدیه هاتون با نیت الهی و اخلاص ، پرارزش و مقبول ان شاء الله
دعای روز چهارشنبه:
https://eitaa.com/womanart2/85
زیارت روز چهارشنبه:
https://eitaa.com/womanart2/86
@khademe_alzahra313
📸عکس_کمتر_دیده_شده
#شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت قلاجه اردوگاه شهید بروجردی 1362🌸
من هماندم که وضوساختم از چشمه عشق🕊
چهار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست✨
#حافظ
به یاد همه فداکاران هشت سال#دفاع_مقدس #صلوات🌹
@khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰📑سند حرام زادگی مکرون🔊🔞
#ابلیس_پاریس
✅ ابوذر پرسید: اى رسول خدا، نخستین نعمت کدام است؟
❤️ پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمودند: حلال زادگى. ما را دوست نمى دارد، مگر کسى که حلال زاده باشد.
👈 امالی صدوق ص ۴۵۵
#لبيك_يا_رسول_الله
#من_محمد_را_دوست_دارم
🌷🌷🌷🌷🌷
@khademe_alzahra313
🍃🌺🍃🌺🍃🌸🍃🌸🍃🌼🍃🌼🍃
.
.
.
امروز همون فرداي يه كه منتظرش بوديد
لطفا ديگه امروز و فردا نكن که حسرت نخوری
شروع كن تلاش كن تا به خواسته ات برسي.😇🍃
#انگیزشی
.
@khademe_alzahra313
🍁🌻🍁🌻🌹🍁🌹🍁🌷🍁🌷🍁
💠کدام اخلاقمان شبیه پیامبرتان است؟
پیامبر اسلام :
🥀دائماً متفکر بود.
🥀 اکثر اوقات ساکت بود.
🥀خلقش نرم بود.
🥀کسي را تحقير نميکرد.
🥀دنيا و ناملايمات هرگز او را به خشم نميآورد.
🥀حقي پايمال ميشد از شدت خشم کسي او را نميشناخت تا اينکه حق را ياري کند.
🥀بيشتر خندههاي آن حضرت تبسم بود
🥀ميفرمود حاجت کساني که به من دسترسي ندارند را ابلاغ کنيد.
🥀با مردم انس ميگرفت و آنان را از خود دور نميکرد.
🥀در همه امور اعتدال داشته و افراط و تفريط نميکرد.
🥀زبان خويش را از بيان سخنان غيرضروري کنترل ميکرد.
🥀در انجام وظيفه به هيچ وجه کوتاهي نميکرد.
🥀بافضيلتترين فرد نزد پيامبر خيرخواهترين آنان براي مردم بود.
🥀در مجالس جايگاه خاص براي خود برنميگزيد.
🥀هنگامي که بر جمعي وارد ميشد در جاي خالي مينشست و به ياران خويش دستور ميداد اين گونه عمل کنند.
🥀هر کس براي رفع نياز رجوع ميکرد نيازش را برآورده ميکرد يا با کلام دلنشين آن حضرت قانع ميشد.
🥀رفتار پيامبر آنقدر نرم بود که مردم او را همچون پدري دلسوز و مهربان ميدانستند و حق همه مردم نزد آن بزرگوار يکسان بود.
🥀مجلسش مجلس بردباري، حيا، صدق و امانت بود.
🥀عيبجو نبود و از کسي هم تعريف زياد نميکرد.
🥀پيامبر نفس خود را از سه چيز پرهيز ميداد جدال، پرحرفي و سخنان غيرضروري.
🥀هرگز کسي را سرزنش نميکرد.
🥀در پي لغزشهاي مردم نبود.
🥀سخن نميگفت مگر در جايي که اميد ثواب در آن وجود داشت.
🥀سخن کسي را قطع نميکرد مگر اين که از حد متعارف تجاوز ميکرد.
🥀به آرامي و متانت گام برميداشت
🥀کلامش مختصر، جامع، آرام و شمرده بود و آهنگ صدايش از همه مردم زيباتر بود.
🥀پيامبر در تمام حالات و در برابر همه مشکلات شکيبا بود.
🥀هر روز هفتاد بار استغفار ميکرد.
🥀لحظهاي از عمر بابرکت خويش را بيهوده نميگذرانيد.
🥀ديرتر از همه مردم به خشم ميآمد و زودتر از همه راضي ميگشت.
🥀با ثروتمندان و تهيدستان يکسان دست ميداد و مصافحه ميکرد ووقتي به کسي دست ميداد بيش از او دست خويش را باز نميکشيد.
🥀با مردم شوخي ميکرد تا مردم را خوشحال سازد.
🥀امام صادق(ع)فرمودند:
*اني لاکره للرجل ان يموت و قد بقي خلة من خلال رسول الله صلي الله عليه و آله لم يأت بها.*
من خوش ندارم کسي بميرد در حالي که هنوز برخي از آداب پيامبر (ص) را به جا نياورده است.
📚منبع: سنن النبی، علامه طباطبایی
@khademe_alzahra313
سورهایکهحاجقاسم🤗
سرمزارمیخوند...😍
🚶♂حاجیبینقبرهاراهمیرفت
مینشستوخلوتمیکردبعد
رومیکردبهماومیگفت:
📖''قرآن همراهتون هست؟''
🔉اگربودکهسورهحشررا
میخواندواگرهمنبوداز
📲تویگوشیبرایشمیآوردیم.
😊اینعادتحاجیبودباید
''سورهحشر''راسرمزار
📿شهداحتمامیخواند.
#لبیک_یا_رسول_الله #ابلیس_پاریس #پیامبر_رحمت
@khademe_alzahra313
🔺 پوسترهای جالبی که مردم در اعتراض به توهین به پیامبر اکرم (ص) در دست داشتند
📍این تجمع اعتراضی بعدازظهر امروز مقابل سفارت فرانسه با رعایت پروتکلهای بهداشتی برگزار شد
@khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از آیت الله بهجت سوال میشود:
فضیلت لعن بالاتر است یا صلوات؟
اول جارو کن خانه و پس، میهمان طلب
@khademe_alzahra313
🍁 #یه_سلام_دوباره
هی با دلم
دو قدم نزدیک میآیم
دوباره میایستم؛
دوباره دو قدم، دوباره ایست...
دارم فکر میکنم،
به همین روزهایی که حرم نیستم
🍀 به همین لحظهها که
هوای دیدن ضریح، قلبم را پر کرده
زیارت که جای خود؛
چقدر حتی
با همین امید دیدار
#زندگی 🌸 قشنگتر است . . .
از دور
بشنوید امام خوبم،
💜 سلام سادهی عاشقانهام را :
#السلام_علیک_یا_امام_الرئوف ✋💚
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
ڪلیڪ ڪنید 👇
🌺🍃 @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
پس از ماجرايي كه براي پسر معتاد اتفاق افتاد، فهميدم كه من برخي از اتفاقات آينده نزديک را هم ديدهام
قسمت بیستم و دوم
ديگر يقين داشتم كه ماجراي شهادت همكاران من واقعي است.
در روزگاري كه خبري از شهادت نبود، چطور بايد اين حرف را ثابت
ميكردم؟ براي همين چيزي نگفتم. اما هر روز كه برخي همكارانم
را در اداره ميديدم، يقين داشتم يك شهيد را كه تا مدتي بعد، به
محبوب خود خواهد رسيد ملاقات ميكنم. هيجان عجيبي در ملاقات
با اين دوستان داشتم. ميخواستم بيشتر از قبل با آنها حرف بزنم و ...
من يک شهيد را که به زودي به مالقات الهي ميرفت ميديدم.
اما چطور اين اتفاق ميافتد؟ آيا جنگي در راه است!؟
چهار ماه بعد از عمل جراحي و اوايل مهرماه 1394 بود كه در
اداره اعالم شد: كساني كه عالقمند به حضور در صف مدافعان حرم
هستند، ميتوانند ثبت نام كنند.
جنبوجوشي در ميان همكاران افتاد. آنها كه فكرش را ميكردم،
همگي ثبت نام كردند. من هم با پيگيري بسيار توفيق يافتم تا همراه
آنها، پس از دوره آموزش تكميلي، راهي سوريه شوم.
آخرين شهر مهم در شمال سوريه، يعني شهر حلب و مناطق مهم
اطراف آن بايد آزاد ميشد، نيروهاي ما در منطقه مستقر شدند و كار
آغاز شد. چند مرحله عمليات انجام شد و ارتباط تروريستها با تركيه
قطع شد. محاصره شهر حلب كامل شد.
مرتب از خدا ميخواستم كه همراه با مدافعان حرم به كاروان شهدا
ملحق شوم. ديگر هيچ عالقهاي به حضور در دنيا نداشتم.
مگر اينكه بخواهم براي رضاي خدا كاري انجام دهم. من ديده
بودم كه شهدا در آن سوي هستي چه جايگاهي دارند. لذا آرزو داشتم
همراه با آنها باشم.
كارهايم را انجام دادم. وصيتنامه و مسائلي كه فكر ميكردم بايد
جبران كنم انجام شد. آماده رفتن شدم.
به ياد دارم كه قبل از اعزام، خيلي مشكل داشتم. با رفتن من موافقت
نميشد و... اما با ياري خدا تمام كارها حل شد.
ناگفته نماند كه بعد از ماجراهايي كه در اتاق عمل براي من پيش
آمد، كل رفتار و اخالق من تغيير كرد. يعني خيلي مراقبت از اعمالم
انجام ميدادم، تا خداي نكرده دل كسي را نرنجانم، حق الناس بر گردنم
نماند. ديگر از آن شوخيها و سر كار گذاشتنها و... خبري نبود.
يكي دو شب قبل از عمليات، رفقاي صميمي بنده كه سالها با هم
همكار بوديم، دور هم جمع شديم. يكي از آنها گفت: شنيدم كه
شما در اتاق عمل، حالتي شبيه مرگ پيدا كرديد و...
خالصه خيلي اصرار كردند كه برايشان تعريف كنم. اما قبول
نكردم. من براي يكي دو نفر، خيلي سر بسته حرف زده بودم و آنها
باور نكردند. لذا تصميم داشتم كه ديگر براي كسي حرفي نزنم.
جوادمحمدي، سيديحيي براتي، سجادمرادي، برادر كاظمي، برادر
مرتضي زارع و شاهسنايي و... در کنار هم بوديم. آنها مرا به يكي از
اتاقهاي مقر بردند و اصرار كردند كه بايد تعريف كني.
من هم كمي از ماجرا را گفتم، رفقاي من خيلي منقلب شدند.
خصوصاً در مسئله حق الناس و مقام شهادت. چند روز بعد در يكي
از عملياتها حضور داشتم. در حين عمليات مجروح شدم و افتادم.
جراحت من سطحي بود اما درست در تيررس دشمن افتاده بودم.
هيچ حركتي نميتوانستم انجام دهم. كسي هم نميتوانست به من
نزديك شود. شهادتين را گفتم. در اين لحظات منتظر بودم با يك
گلوله از سوي تك تيرانداز تكفيري به شهادت برسم.
در اين شرايط بحراني، عبدالمهدي كاظمي و جواد محمدي
خودشان را به خطر انداختند و جلو آمدند. آنها خيلي سريع مرا به
سنگر منتقل كردند. خيلي از اين كار ناراحت شدم. گفتم: چرا اين
كار رو كرديد؟ ممكن بود همه ما رو بزنند. جواد محمدي گفت: تو
بايد بماني و بگويي كه در آن سوي هستي چه ديدهاي.
چند روز بعد، باز اين افراد در جلسهاي خصوصي از من خواستند
كه برايشان از برزخ بگويم. نگاهي به چهره تكتك آنها كردم.
گفتم چند نفري از شما فردا شهيد ميشويد.
سكوتي عجيب در آن جلسه حاكم شد. با نگاههاي خود التماس
ميكردند كه من سكوت نكنم.
حال آن رفقا در آن جلسه قابل توصيف نبود. من تمام آنچه ديده
بودم را گفتم. از طرفي براي خودم نگران بودم. نكند من در جمع
اينها نباشم. اما نه. ان شاءالله كه هستم.
جواد با اصرار از من سؤال ميكرد و من جواب ميدادم.
در آخر گفت: چه چيزي بيش از همه در آنطرف به درد ميخورد؟
گفتم بعد از اهميت به نماز، با نيت الهي و خالصانه، هر چه ميتوانيد
براي خدا و بندگان خدا كار كنيد. روز بعد يادم هست كه يكي از
مسئولين جمهوري اسلامی ، در مورد مسائل نظامي اظهار نظري كرده
بود كه براي غربيها خوراك خوبي ايجاد شد. خيلي از رزمندگان
مدافع حرم از اين صحبت ناراحت بودند.
جواد محمدي مطلب همان مسئول را به من نشان داد و گفت:
ميبيني، پس فردا همين مسئولي كه اينطور خون بچهها را پايمال
ميكند، از دنيا ميرود و ميگويند شهيد شد!
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
قسمت بیستم و دوم ديگر يقين داشتم كه ماجراي شهادت همكاران من واقعي است. در روزگاري كه خبري از شهادت
خيلي آرام گفتم: آقا جواد، من مرگ اين آقا را ديدم. او در همين
سالها طوري از دنيا ميرود كه هيچ كاري نميتوانند برايش انجام
دهند! حتي مرگش هم نشان خواهد داد كه از راه و رسم امام و شهدا
فاصله داشته.
چند روز بعد، آماده عمليات شديم. جيره جنگي را گرفتيم و
تجهيزات را بستيم. خودم را حسابي براي شهادت آماده كردم. من
آرپي جي برداشتم و در كنار رفقايي كه مطمئن بودم شهيد ميشوند
ً با تمام اين افراد
قرار گرفتم. گفتم اگر پيش اينها باشم بهتره. احتماال
همگي با هم شهيد ميشويم.
نيمه هاي شب، هنوز ستون نيروها حركت نكرده بود كه جواد
محمدي خودش را به من رساند.
او كارها را پيگيري ميكرد. سريع پيش من آمد و گفت: الان
داريم ميرويم براي عمليات، خيلي حساسيت منطقه بالاست . او
ميخواست من را از همراهي با نيروها منصرف كند.
من هم به او گفتم: چند نفر از اين بچه ها به زودي شهيد ميشوند.
از جمله بيشتر دوستاني كه با هم بوديم. من هم ميخواهم با آنها
باشم، بلكه به خاطر آنها، ما هم توفيق داشته باشيم.
دستور حركت صادر شد. من از ساعتها قبل آماده بودم. سر
ستون ايستاده بودم و با آمادگي كامل ميخواستم اولين نفر باشم كه
پرواز ميكند.
هنوز چند قدمي نرفته بوديم كه جواد محمدي با موتور جلو آمد و
مرا صدا كرد. خيلي جدي گفت: سوارشو، بايد از يك طرف ديگر،
خط شكن محور باشي.
بايد حرفش را قبول ميكردم. من هم خوشحال، سوار موتور جواد
شدم. ده دقيقهاي رفتيم تا به يك تپه رسيديم. به من گفت: پياده شو.
زود باش.
بعد جواد داد زد: سيديحيي بيا.
سيد يحيي سريع خودش را رساند و سوار موتور شد.
من به جواد گفتم: اينجا كجاست، خط كجاست؟ نيروها كجايند؟
جواد هم گفت: اين آرپيجي را بگير، برو بالای تپه. بچه ها تو را
توجيه ميكنند.
رفتم بالای تپه و جواد با موتور برگشت! اين منطقه خيلي آرام بود.
تعجب كردم! از چند نفري كه در سنگر حضور داشتم پرسيدم: چه
كار كنيم. خط دشمن كجاست؟
يكي از آنها گفت: بگير بشين. اينجا خط پدافندي است. بايد فقط
مراقب حركات دشمن باشيم.
تازه فهميدم كه جواد محمدي چه كرده! روز بعد كه عمليات
تمام شد، وقتي جواد محمدي را ديدم، باعصبانيت گفتم: خدا بگم
چيكارت بكنه، برا چي من رو بردي پشت خط؟!
ً او هم لبخندي زد و گفت: تو فعال نبايد شهيد شوي. بايد براي مردم
بگويي كه آن طرف چه خبر است. مردم معاد رو فراموش کردهاند.
براي همين جايي تو را بردم كه از خط دور باشي.
اما رفقاي ما آن شب به خط دشمن زدند. سجاد مرادي و سيديحيي
براتي كه سر ستون قرار گرفتند، اولين شهدا بودند، مدتي بعد مرتضي
زارع، بعد شاهسنايي و عبدالمهدي کاظمي و... در طي مدت کوتاهي
تمام رفقاي ما كه با هم بوديم، همگي پركشيدند و رفتند. درست
همان ً طور كه قبال ديده بودم.
جواد محمدي هم بعدها به آنها ملحق شد. بچه هاي اصفهان را به
ايران منتقل كردند. من هم با دست خالي از ميان مدافعان حرم به ايران
برگشتم. با حسرتي كه هنوز اعماق وجودم را آزار ميداد.
مدتي از ماجراي بيمارستان گذشت. پس از شهادت دوستان مدافع
حرم، حال و روز من خيلي خراب بود.
من تا نزديكي شهادت رفتم، اما خودم ميدانستم كه چرا شهادت
را از دست دادم!
به من گفته بودند كه هر نگاه حرام، حداقل شش ماه شهادت آنان
كه عاشق شهادت هستند را عقب مياندازد.
روزي كه عازم سوريه بوديم، پرواز ما با پرواز آنتاليا همزمان بود!
چند دختر جوان با لباسهايي بسيار زننده در مقابل من قرار گرفتند و
ناخواسته نگاه من به آنها افتاد. بلند شدم و جاي خودم را تغيير دادم.
هرچه ميخواستم حواس خودم را پرت كنم انگار نميشد. اما ديگر
دوستان من، در جايي قرار گرفتند كه هيچ نامحرمي دركنارشان نباشد.
اين دختران دوباره در مقابلم قرار گرفتند. نميدانم، شايد فكر كرده
بودند من هم مسافر آنتاليا هستم. هرچه بود، گويي ايمان من آزمايش
شد. گويي شيطان و يارانش آمده بودند تا به من ثابت كنند هنوز آماده
نيستي. با اينكه در مقابل عشوههاي آنان هيچ حرف و هيچ عكس
العملي انجام ندادم، اما متأسفانه نمره قبولي از اين آزمون نگرفتم.
در ميان دوستاني كه با هم در سوريه بوديم، چند نفر را ميشناختم
كه آنها را جزو شهدا ديدم. ميدانستم آنها نيز شهيد خواهند شد.
ادامه دارد...
@khademe_alzahra313