اِنَّ اللهَ مَعَنا:
داستان آموزنده
نماز دزد
حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش میاندیشید ...که دخترش را به چه کسی بدهد مناسب او باشد؟
در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد.
از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد.
پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید، در را بسته یافت و از دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد،
هنگامی که به دنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در را شنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد.
سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند، وزیر گفت:
سبحان الله! چه شوقی دارد این جوان برای نماز، و دزد از شدت ترس هرنماز را که تمام میکرد نماز دیگری را شروع میکرد
تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند
و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد، و حاکم که تعریف دعا ها ونمازهای جوان را از وزیر شنید، به او گفت:
تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و میخواستم دامادم باشد،
اکنون دخترم را به ازدواج تو در میآورم و تو امیر این مملکت خواهی بود.
جوان که این را شنید بهت زده شد
و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت:
#خدایا مرا #امیر گرداندی و دختر #حاکم را به ازدواجم در آوردی، فقط با #نماز شبی که از #ترس آن را خواندم! اگر این نماز از سر #صداقت و #خوف تو بود چه به من میدادی و هدیهات چه بود اگر از #ایمان و اخلاص میخواندم!
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
*سه نشانه ی خردمندان:*
*سکوت ، موقعی که* *ابلهان*
*سخن*
*می گویند،*
*اندیشه، موقعی که*
*دیگران خیال*
*می کنند،*
*عمل ، موقعی که تن*
*پروران در خوابند.*
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
اِنَّ اللهَ مَعَنا:
داستان آموزنده
نماز دزد
حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش میاندیشید ...که دخترش را به چه کسی بدهد مناسب او باشد؟
در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد.
از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد.
پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید، در را بسته یافت و از دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد،
هنگامی که به دنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در را شنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد.
سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند، وزیر گفت:
سبحان الله! چه شوقی دارد این جوان برای نماز، و دزد از شدت ترس هرنماز را که تمام میکرد نماز دیگری را شروع میکرد
تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند
و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد، و حاکم که تعریف دعا ها ونمازهای جوان را از وزیر شنید، به او گفت:
تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و میخواستم دامادم باشد،
اکنون دخترم را به ازدواج تو در میآورم و تو امیر این مملکت خواهی بود.
جوان که این را شنید بهت زده شد
و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت:
#خدایا مرا #امیر گرداندی و دختر #حاکم را به ازدواجم در آوردی، فقط با #نماز شبی که از #ترس آن را خواندم! اگر این نماز از سر #صداقت و #خوف تو بود چه به من میدادی و هدیهات چه بود اگر از #ایمان و اخلاص میخواندم!
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
*سه نشانه ی خردمندان:*
*سکوت ، موقعی که* *ابلهان*
*سخن*
*می گویند،*
*اندیشه، موقعی که*
*دیگران خیال*
*می کنند،*
*عمل ، موقعی که تن*
*پروران در خوابند.*
🌸🍃🌸🍃🌸🍃