💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۲۷
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
🔰 توجه خاص آقا امام زمان (عج) به
مادرشان حضــرت نرجس خاتــون سـلام
الله علیها
✔️حضرت بقیه الله روحی له الفداء عنایتی
خـاص به مادرشــان دارند. مثلاً یک ختـم
قرآن برای حضــرت نرجس خاتـون بخوان.
به مســجد وارد می شـوی، دو رکعت نماز
مســتحبی بخوان و ثوابــش را هــدیه کـن
برای نرجس خاتون..
✍️حاج محمد که از صلحا بود میـگفت:
مکه رفتم و اعـمال حج که تمام شـد،یک
روزگفتم یک عـمره مفرده برای مادر امام
زمان انجام بدهم و از بی بی درخواســت
کنــم که از فـرزندشــان بخواهـــد که مــن،
چهـــره ایشــان را زیارت کنم.
طواف و نماز و سَعی بین صفا و مروه را
انجــام دادم. سَعی بیــن صفا و مروه که
تمام شد،طواف نساء و نمازش راخواندم
و دیگر بی حال شدم.
✔️حدود یک ساعت و نیم به اذان صبح
بود.دیدم پنج،شش نفرپشت مقام ابراهیم
نشسته ویک ظرف خرماجلویشان گذاشـته
اند و آقایی هـم آن بــالا نشــسته است که
نمی شود چشم از او برداشت.
خیلی فوق العاده است وبرای بقیه صحبت
میکند.وقتی این آقا رادیدم،زانوهایم شـروع
کرد به لرزیدن. خرماها بیشتر جلب توجه
کرد؛چون خیلی بی حال وخسته شده بودم.
نشستم و تکیه دادم.
✔️آقا فرمود: «این حاج محمد برای مادر
من یک عمــره انجـام داده اســت و خسـته
شده است. چند تا از این خرمــاها را به او
بدهید»
یک نفرفوراً بلندشد وبـشقاب خرمارامقابل
من آورد. من هــم پنج شـش تا برداشـتم؛
شروع کردم خوردن. دیدم دارند نــگاه می
کنند و تبسم می کنند.
✔️بعد دومرتبه فرمود: «بـله؛ ایشان برای
مادرمن یک عمره ای انجام داد و به زحمت
هم افتاد.خدا قبـول میکـند؛ ان شـاء الله».
✔️یک دفعه نگاه کردم، دیدم هیـچ کـس
نیســت. فوراً به خـود آمدم. گـفتـم: «اصـلاً
آرزویم همیــن بــود که حـضــرت را ببیـنم و
چقدر زود مستجاب شد...»
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
📚 منابع :
کمال الدین، ج ۲ ص ۶۷۰
بحارالأنوار، ج ۶۸ ص ۹۶
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🌸❥๑•~---------------
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۲۷
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
🔰 توجه خاص آقا امام زمان (عج) به
مادرشان حضــرت نرجس خاتــون سـلام
الله علیها
✔️حضرت بقیه الله روحی له الفداء عنایتی
خـاص به مادرشــان دارند. مثلاً یک ختـم
قرآن برای حضــرت نرجس خاتـون بخوان.
به مســجد وارد می شـوی، دو رکعت نماز
مســتحبی بخوان و ثوابــش را هــدیه کـن
برای نرجس خاتون..
✍️حاج محمد که از صلحا بود میـگفت:
مکه رفتم و اعـمال حج که تمام شـد،یک
روزگفتم یک عـمره مفرده برای مادر امام
زمان انجام بدهم و از بی بی درخواســت
کنــم که از فـرزندشــان بخواهـــد که مــن،
چهـــره ایشــان را زیارت کنم.
طواف و نماز و سَعی بین صفا و مروه را
انجــام دادم. سَعی بیــن صفا و مروه که
تمام شد،طواف نساء و نمازش راخواندم
و دیگر بی حال شدم.
✔️حدود یک ساعت و نیم به اذان صبح
بود.دیدم پنج،شش نفرپشت مقام ابراهیم
نشسته ویک ظرف خرماجلویشان گذاشـته
اند و آقایی هـم آن بــالا نشــسته است که
نمی شود چشم از او برداشت.
خیلی فوق العاده است وبرای بقیه صحبت
میکند.وقتی این آقا رادیدم،زانوهایم شـروع
کرد به لرزیدن. خرماها بیشتر جلب توجه
کرد؛چون خیلی بی حال وخسته شده بودم.
نشستم و تکیه دادم.
✔️آقا فرمود: «این حاج محمد برای مادر
من یک عمــره انجـام داده اســت و خسـته
شده است. چند تا از این خرمــاها را به او
بدهید»
یک نفرفوراً بلندشد وبـشقاب خرمارامقابل
من آورد. من هــم پنج شـش تا برداشـتم؛
شروع کردم خوردن. دیدم دارند نــگاه می
کنند و تبسم می کنند.
✔️بعد دومرتبه فرمود: «بـله؛ ایشان برای
مادرمن یک عمره ای انجام داد و به زحمت
هم افتاد.خدا قبـول میکـند؛ ان شـاء الله».
✔️یک دفعه نگاه کردم، دیدم هیـچ کـس
نیســت. فوراً به خـود آمدم. گـفتـم: «اصـلاً
آرزویم همیــن بــود که حـضــرت را ببیـنم و
چقدر زود مستجاب شد...»
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
📚 منابع :
کمال الدین، ج ۲ ص ۶۷۰
بحارالأنوار، ج ۶۸ ص ۹۶
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🌸❥๑•~---------------