#علت_زنده_شدن_شهید...!
🌷یک روز ساعت شش صبح، مجروحی را که خیلی قوی هیکل بود، برای اتاق عمل آماده کردیم. دو ساعت توی اتاق عمل بود. ساعت هشت صبح او را بیرون آوردند و به اتاق ویژه بردند. دستها و پاهاش را به تخت بستند. نوار قلب گرفتند و دستگاه تنفس مصنوعی هم به او وصل کردند. قلبش نمیتپید و علائم حیاتی در او دیده نمیشد. دکترها جمع شدند و سه مرحله به او تنفس مصنوعی دادند. بالای سرش بودند و مراقبتهای ویژه را انجام دادند. وقتی نتیجهای حاصل نشد، گفتند: برانکارد بیاورید او را ببریم. تشخیص این بود که در حین عمل، مرده است. همهی ما دور تختش ایستاده بودیم. دکترها، خواهر آقایی که سرپرست بود، خواهر همتی که معاون بود، خواهر مشایخی، خواهر همت، من و چند نفر دیگر از دوستانم. دستگاه تنفس را از دهانش بیرون کشیدیم و چسبها را باز کردیم.
🌷برای انجام عمل، از زیر گلو تا پایین نافش را پاره کرده بودند و تمام آن قسمت، باندپیچی بود. در همین موقع برانکارد را آوردند. یکهو بوی عجیبی فضای بیمارستان را پُر کرد. تا قبل از آن بوی خون و بوهای نامطبوع دور و بَرِمان بود. یکی از بهیارها داشت دستهایش را که به وسیلهی باند پانسمان به تخت بسته شده بود، باز میکرد. همین که دستهایش را باز کرد، یکهو مجروح بلند شد، نشست. با یک حالتی گفت: ولم كنید! اینجا كجاست؟ برای چی من را اینجا نگه داشتید؟ من باید بروم خط. همه هاج و واج مانده بودیم، یکی از دکترها به او گفت: اینجا بیمارستان است. تو تمام كرده بودی. شهید شده بودی. چی شد؟ چه اتفاقی افتاد؟ مجروح که تازه فهمیده بود ماجرا چی هست، گریهاش گرفت و گفت:...
🌷و گفت: همین الان آقایم امام حسین (ع) بالای سرم بود. دستی به سَرَم كشید و گفت: پاشو! چرا اینجا خوابیدی؟ خط به تو نیازمند است. اشک از چشمهایمان جاری شد. بعضی هق هق گریه میکردند. شروع کردیم به صلوات فرستادن و متوجه شدیم بوی خوش، از قدم مبارك آقا امام حسین (ع) بود. دكتر پرسید: كجای بدنت درد میكند؟ گفت: هیچ جا. دکتر گفت: تو تكه پاره شدهای. عَملت کردهایم. گفت: من هیچ کجایم درد نمیكند. وِلَم كنید. بگذارید بروم. شب که رفتیم خوابگاه، دوباره از نو ماجرا را مرور کردیم و خیلی اشک ریختیم. دلمان میسوخت که لیاقت نداشتیم با چشممان آقا امام حسین (ع) را ببینیم. بعد از آن روز، تو تنهاییها و خلوتهایم این جمله را با خودم زمزمه میکردم: عاشق نام حسینم، آرزویم كربلاست.
راوی: خانم زهرا کشاورزیان (امدادگر در بیمارستان سقز)
📚 کتاب "دلی شکافت زبانی شکفت"
منبع: سایت خبرگزاری دفاع مقدس
❌❌ ارباب جان! دستی به سرمان بکش تا ما هم زنده شویم.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات