eitaa logo
🇮🇷خادمان شهدا سربازان ولایت🇮🇷
171 دنبال‌کننده
74.4هزار عکس
66.3هزار ویدیو
448 فایل
(این کانال هدف و فرمان امامان حضرت امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری امام خامنه‌ای مدظله‌العالی که همان هدف پیامبراسلام خاتم الانبیا محمد مصطفی( ص) و۱۲امام و۱۴معصوم و شهداو ایثارگران و نظام مقدس جمهوری اسلامی وانقلاب اسلامی ایران تشکیل شده است )
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید بزرگوار حاج قاسم بهمراه تعدادی از رزمندگان کرمان خودش را به کرخه نور رساند. زمانیکه سپاه حمیدیه توسط شهید هور علی هاشمی اداره می شد در خط با کمبود نیرو مواجه شدند. شهید سیدحمید میرافضلی اهل رفسنجان ب علی هاشمی می گوید شخصی بنام قاسم سلیمانی در کرمان است اگر اجازه بدهید بروم و او را بهمراه نیروهایش جهت کمک بیاورم. شهید حاج قاسم بهمراه نیروهایش خودشان را ب کرخه نور و تحت فرماندهی علی هاشمی می رسانند و دوستی این دو بزرگوار تا 67/4/4 روز شهادت علی هاشمی ادامه پیدا می کند. ابتدا به آن منطقه کرخه کور می گفتند ک پس از عملیات شهید رجایی و بخاطر شهدا آن عملیات سردار هور شهید هاشمی نام آنجا را ب کرخه نور...
سنگر فرماندهی تیپ 37 نور سال 60 عبادت های سردار شهید علی هاشمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🙏 خداوندا!🙏 🌹 آغاز این روز را رستگاری و پایانش را پیروزی و میانش را خوبی و شایستگی قرار ده. خداوندا! بر محمّد و آل محمّد درود فرست، و ما را از کسانی قرار ده که به سوی تو باز می گردند و تو آنها را می پذیری، و بر تو توکل می کنند و تو برایشان بسنده هستی و به سوی تو تضرع می کنندو تو به آنها رحم می کنی.🌹الهی آمین یا رب العالمین
🔻حدیث روز🔻 🔶 امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام : هركس به خاطر خداى سبحان از چيزى بگذرد، خداوند بهتر از آن را به او عوض خواهد داد. 📚 غررالحكم ۵/۳۹۵/۸۹۰۹
🍂🌸 امام حسن مجتبی (علیه السلام): 🌸کسی که قرآن بخواند، دیر یا زود دعایی مستجاب دارد: 🍃📚بحارالانوار، ج۹۲، ص۲۰۴، ح۳۱ 🍀🌻🕋🍀🌻🕋🍀. پديدآورنده آسمانها و زمين است از خودتان براى شما جفتهايى قرار داد و از دامها [نيز] نر و ماده [قرار داد] بدين وسيله شما را بسيار مى‏گرداند چيزى مانند او نيست و اوست‏ شنواى بينا«11»كليدهاى آسمانها و زمين از آن اوست براى هر كس كه بخواهد روزى را گشاده يا تنگ مى‏گرداند اوست كه بر هر چيزى داناست«12» از [احكام] دين آنچه را كه به نوح در باره آن سفارش كرد براى شما تشريع كرد و آنچه را به تو وحى كرديم و آنچه را كه در باره آن به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش نموديم كه دين را برپا داريد و در آن تفرقه‏اندازى مكنيد بر مشركان آنچه كه ايشان را به سوى آن فرا مى‏خوانى گران مى‏آيد خدا هر كه را بخواهد به سوى خود برمى‏گزيند و هر كه را كه از در توبه درآيد به سوى خود راه مى‏نمايد«13» و فقط پس از آنكه علم برايشان آمد راه تفرقه پيمودند [آن هم] به صرف حسد [و برترى جويى] ميان همديگر و اگر سخنى [داير بر تاخير عذاب] از جانب پروردگارت تا زمانى معين پيشى نگرفته بود قطعا ميانشان داورى شده بود و كسانى كه بعد از آنان كتاب [تورات] را ميراث يافتند واقعا در باره او در ترديدى سخت [دچار]اند«14»بنابراين به دعوت پرداز و همان گونه كه مامورى ايستادگى كن وهوسهاى آنان را پيروى مكن و بگو به هر كتابى كه خدا نازل كرده است ايمان آوردم و مامور شدم كه ميان شما عدالت كنم خدا پروردگار ما و پروردگار شماست اعمال ما از آن ما و اعمال شما از آن شماست ميان ما و شما خصومتى نيست‏خدا ميان ما را جمع مى‏كند و فرجام به سوى اوست«15» 🕋 *یک شنبه* 📕سوره:شوری📿جز: ۲۳💢صفحه:۴۸۴
بسم الله الرحمن الرحیم از کلمات قصار امیر المومنین علی علیه السلام حکمت ۲۸۳ نهج البلاغه ۲۸۳- وَ قَالَ ( عليه السلام ) : جَاهِلُكُمْ مُزْدَادٌ وَ عَالِمُكُمْ مُسَوِّفٌ. و درود خدا بر او فرمود: نادانهای شما پرتلاش، و آگاهان شما تن پرور و كوتاهي ورزند.
❤️قلب خود را با ذکر الله معطر کنیم ‏ سُبحان الله ‏ الحَمد لله ‏ لا إله إلا الله ‏ الله أكبر ‏ أستغفِرُ الله ‏لا حَول و لا قوة إلا بالله ‏ سُبحان الله و بِحمده ‏ سُبحان الله العَظيم ‏ ‏ وَذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَىٰ تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ
سفارش شهید .... روز قیامت جلوتونو میگیرم باید هر جا میری ، بگی ...😭😭😭😭😭
بسم الرب الشهدا خاطرات آزاده سیدکمال شماره. 79. بصیرت مایه امیداست بچه ها با اینکه کتک سختی خورده بودند از حرکت حسن خنده شان گرفته بود و این را مشعل متوجه شدولی آمد جلوی صف و یکی یکی بچه هاراتفتیش میکرد اول تفتیش و بعد با دمپایی لاستیکی به صورت بچه ها میزد من یک عکس از امام داشتم آن را پشت یک آینه کوچکی پنهان کرده بودم آینه را در مشتم داشتم که آینه توی دستم شکست مشعل داشت نفر کناری من را میگشت که دیدم از دستم خون می چکد دستم را باز کردم عکس امام کف دستم بود آن را توی دهانم گذاشتم و خوردم و چون از ظهر چیزی نخورده بودیم عکس را که می خوردم و می جویدم حال منو دگرگون می کرد خوردن عکس به خاطر ترس نبود به خاطر اینکه اگر عکس را می گرفتند بی حرمتی می کردند و ما این را نمی توانستیم تحمل کنیم وقتی مشعل سراغ من آمد موقعی که مرا می زد دستم را به طرف او پرتاب کردم که خون دستم به صورت و لباس مشعل پاشید مشعل به شدت عصبانی شد بعد از زدن من رفت که خونه ها را پاک کند به سرباز ها گفت تفتیش شان کنید و بیاورید شان داخل بعد ازتفتیش ما را بردن به یک آسایشگاه وقتی وارد آسایشگاه شدیم چهار پنج سرباز بودند که هنگام ورود یکی یکی بچه ها را می زدند یکی از سربازها به نام یونس یقه مجید خراسانی را گرفت و شروع به زدن کرد بعد از زدن به مجید گفت (انت مستضعف او مستکبر مجید گفت مستضعف یونس دوباره شروع به زدن کرد دوباره که از زدن فارق شد گفت انت مستضعف اومستکبر مجید گفت مستکبر یونس دوباره شروع به زدن کرد و بار دیگر از زدن ایستاد و گفت انت مستضعف اومستکبرمجید گفت لا مستضعف لا مستکبر یونس گفت ای زیین زیین انت منافق ودوباره شروع بزدن مجیدخراسانی کردومجید راحسابی سیاه وکبودکرد همه بچه ها را آوردندو در را بستند و رفتند حسین صادقی برای روحیه دادن به بچه ها بلند شد و ادای یونس رادرآورد بچه ها زدن زیر خنده که ناگهان یونس پشت پنجره ظاهر شد و گفت ای ای (زیین ضحک) خوبه خوبه بخندید فردابهتان میگویم ادای مرا در می آورید ورفت بچه ها بازهم خندیدند اتاقی که در آن بودیم جای ۲۰ تا ۳۰ نفر بود ولی ما صد نفر بودیم و نمی شد که کسی بخوابد به هر حال دیگر صبح شده بوداول از همه فرمانده ایرانی اردوگاه به نام احمدروزبهانی با یک سرباز عراقی آمد پشت پنجره و با بچه ها خوش و بشی کرد بعد گفت حدود ۱۵ روز در این اتاق کوچک خواهید بود و در این ۱۵ روز روزی ۱۲ بار بیشتر و یا کمترکتک خواهید خورد یا به قولی کتک نوشجان خواهیدکرد مواظب چشم و سر خودتان باشید که کابل یا چوب خیزران به چشم و سر گوشتان نخورد یکی از بچه‌ها پرسید که چگونه روزی ۱۲ بار کتک میزنند روزبهانی گفت در را که باز میکنند می زنند تا صف آمار آمار می زنند تا دستشوئی پنج دقیقه وقت دستشوئی دارید بعد دوباره می زنند تا صف آمار دوباره بعد از آمار می زنند و می فرستند داخل اتاق این آمار را روزی سه بار می گیرند صبح ظهر و عصر اگر بین این آمارها �ی شل بجنبید این آمار را تکرار می‌کنند اگر داخل دستشوئی نشستید مواظب باشید که وقتی سرباز ها با لگدبه در می کوبند در آهنی به سرتان نخورد که ولو نشوید داخل دستشوئی ادامه دارد
بسم المعطرالحبیب. خاطرات. آزاده. سید کمال. شماره. 80. بصیرت مایه امید است ساعت ۸ صبح یک گروهبان عراقی به نام نظیر که یکی از کثیف ترین سربازان عراقی بود اول به سراغ ما آمد این سرباز کثیف با خودش هم لاس میزدو خودش با خودش هم ورمیرفت آمد پشت پنجره و گفت آمار سربازان عراقی هم بیرون تونل وحشت را تشکیل داده بودند نظیر در را باز کرد و به روزبهانی گفت به آنها بگو فقط ۵ دقیقه وقت دارند که بیایند بیرون در غیر این صورت آمار تکرار می شود تا در عرض ۵ دقیقه بیایند بیرون در اتاق حدود ۷۰ سانت بود ۲۰ سانت آن ثابت بود و باز نمی شد نظیر خودش در چهارچوب در با یک شلنگ تو پر ایستاده بود توپر بدین معنی که این نامرد دو سر شلنگ را بسته بود و داخل آن راباریگ پرکرده بود و با آن به سروکله بچه ها میزد بعد هم تونل و بعد از تونل آمار بر سر آمار هم چند سرباز ایستاده بودند و تا وقتی که همه بچه ها نمی آمدند آنها با کابل بر سر و کمر بچه ها می زدند همه بچه ها که بیرون آمدند نظیر گفت خوب نبود تکرار دوباره و باز بچه ها را زدن و داخل اتاق کردند به هر حال روز اول هر آماری چندین بار تکرار شد قبل از آمار احمد روزبهانی را صدا زدیم و به او گفتیم که می خواهیم آمار ظهر بیرون نیایم روزبهانی گفت من باید با حاجی مشورت کنم او رفت بعد از نیم ساعت آمد و گفت حاجی گفته است هیچ کاری نمی خواهد بکنید فقط مواظب سر و چشم خودتان باشید اینجا دیگرامر امر حاجی بود تکلیف را روشن کرد در آمار ظهر فردی به نام م.ن .ی که بعدها معروف شد به فرعون زمان در میان ما بود محمود م.ن.ی چون عرب زبان بود جاسوسی می کرد و حالا او را در میان ما جا زده بودند آمد پیش من و گفت آقا سید گفتم بله گفت یک انسان که خطایی مرتکب شده نمی تواند توبه کند و آدم خوبی شود گفتم چرا به شرط اینکه توبه او توبه واقعی باشد خداوند رحمان بخشنده است ما کی باشیم م.ن.ی که میخواست در دل من جایی باز کند گفت آقا سید من هیکلم درشت است و اگر دوتا کابل هم بیشتر بخورم زیاد اثری ندارد وقتی خواستیم برویم بیرون شما در کنار من باش که وقتی کابل می زنند بخورد به من و من طوری می دوم که جلوی عراقی ها را بگیرم من به او گفتم حالا تا ظهر خیلی وقت است �تا خداچه بخواهد و از او جدا شدم و به حسین صادقی به زبان زرگری گفتم که حسین محمود م.ن.ی را سیاه کن تا من با یکی از بچه‌ها مشورت کنم حسین گفت در چه موردی من هم موضوع را به حسین گفتم حس �ین گفت این آدم نامردی است در همین موقع محمود آمد به طرف من و گفت من چند تکه از وسایلم دیشب داخل آن سالن جامانده آیا اگر به عراقی‌ها بگویم به من می دهند من گفتم آره چرا نمی دهند رفت طرف پنجره از آنجا که خدا میخواهد دسته کسی را رو کند محمود زیاد تحمل نکرد که با ارباب هایش تماس نگیرد و برای اینکه کار خود را خوب جلوه دهد آمد و به من گفت جلوی پنجره یک سرباز عراقی را صدا زد و به فارسی گفت که چند تکه از وسایل من در آن سالن جا مانده آن سرباز رفت و نظیر را آورد با او فارسی صحبت کردولی نظیر به محمود گفت تو که عرب هستی چرا عربی حرف نمیزنی هرکسی را که محمود موقع زدن عراقی ها حمایت می‌کرد معنی آن این بود که این شخص را بشناسید برای همین به چندنفراز بچه ها گفته بودبیا ئیدکنار من که کابل به شمانخورد ادامه دارد
سلام وتحیت الهی درهای مهربانی همیشه به روی دلهاتون باز باشه الهی نسیم عشق نوازشگر لحظه هاتون باشه الهی همیشه خدای مهربون هواتونو داشته باشه روز تون پراز مهربانی و آرامش وخیر وبرکت
باسلام هر روز را با یاد شهدا آغاز کنیم. 🌷 بسیجی شهید، نورمحمد اکبری باصری ♦️دومین شهید خانواده، برادر این شهید عزیز، شهید حسین اکبری در سال ۱۳۶۳ به فیض شهادت نائل شده است. 🌷 تولد: ۲۵ مرداد ۱۳۵۰، روستای شهیدآباد خرمبید - استان فارس 🌷 شهادت: ۱۲ آذر ۱۳۶۶، شلمچه 🌷 سن موقع شهادت: ۱۶ سال 🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز می‌باشد. ✍ بخش‌هایی از وصیت‌نامه این شهید عزیز: ✅ شهادت، از جان گذشتن است برای پایداری از عقیده، شهادت، ترزیق خون است به پیکر نیمه‌جان جامعه. ✅ شهید، انسان آگاهی است که با آزادی و عشق و با سلاح خون، به نبرد با ظلم برمی‌خیزد و جسورانه چون شیر ژیان به لشکر کفر می‌تازد و آنگاه در فواره خون خویش غوطه‌ور می‌گردد. ✅ برای یک مسلمان، مرگی وجود ندارد و انسان برای امتحان در این جهان آفریده شده است و تمام کارها و مسائل برای امتحان است. ✅ از نبرد با کفر خسته نمی‌شویم و می‌جنگیم تا پیروز شویم و کربلا و سرانجام قدس را آزاد کنیم و یا اینکه با نثار خون خود به شهادت برسیم، که این نیز پیروزی خون بر شمشیر را نشان می‌دهد. ✅ هم‌اکنون ما می‌رویم تا مهدی عزیز بیاید، ما می‌رویم تا اسلام عزیز جاویدان بماند. ما می‌رویم تا انقلاب اسلامی استوار بماند. ما می‌رویم تا راه خونین حسین (ع) جاوید باشد، ما ستارگان می‌رویم تا خورشید بماند. 🤲 هدیه به ارواح طیبه شهدا، امام شهدا و شهدایی که امروز سالگرد شهادتشان می‌باشد و این شهید عزیز، فاتحه با صلوات. 🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان، ان‌شاءالله.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼بنام خدایی که همین نزدیکی هاست گـــــاهی!!!!!!💫 نه گریه آرومت میڪند و نه خنده نه فریاد آرومت میڪند و نه سڪوت آنجاست ڪه دستانت را رو به آسمان بــــلند میڪنی و میگــویی:::::: 💛"خــــدایا" فقـــط تـــو را دارم..... 💫💛مرا دریاب
نشست مهمِ ملّی در قم مقدّس «حاکمیت و فاجعه کشف حجاب» ⎚ بازخوانی عملکرد و خروجی نهادهای حاکمیتی در قبال توطئه کشف حجاب - خیزش و مطالبه تاثیرگذاران عرصه‌های اجتماعی در قم مقدس، بعد از استمرار سردرگمی و بی‌ارادگی خسارت‌بار نهادهای حاکمیتی در قبال توطئه کشف حجاب و فحشا و اعتراضات شدید و مستمر مردمی مومن و انقلابی... ـــ ـ ـ ـــ ـ - یکشنبه ۱۲ آذر، بعد از نماز مغرب و عشا - قم المقدسة، خیابان توحید، کوچه‌۸ ، مسجد امام ‌حسین‌ع ـــ ـ ـ ـــ ـ ۱۲ آذر سالگرد شهید مدافع حرم، میثم‌نجفی گرامیباد👇🏼 💥عشقش به حضرت زینب(س) بیشتر از دخترش بود. یک دفعه گفتم: "آقا میثم، در این موقعیت می‌خواهی بروی؟لااقل اجازه بده بچه به دنیا بیاید... که گفت: زهره! دلت می‌آید این حرف را بزنی؟... دلت می‌آید حضرت زینب (س) دوباره اسیری بکشد؟ بعد از این حرفش دیگر هیچ چیز نگفتم میثم  قبل از شهادتش یک روز از سوریه زنگ زد و با هم صحبت کردیم... من اواخر دوره بارداری‌ام  بود و روزهای سختی را می‌گذراندم. به او گفتم: خسته شدم. زودتر بیا خانه... گفت: "زهره جان! سپردم تان به حضرت زینب (س) و ازخانم خواسته‌ام به شما سربزند. 🍂حلما تنها فرزندم که ۱۷ روز بعداز شهادت پدرش متولد شد.حلما بچه اولم بود و دوست داشتم همسرم کنارم باشد... ولی میدائم نشد. همان حرفش را در ذهنم مرور می‌کردم و حضرت زینب(س) و حضرت زهرا (س) را صدا می‌کردم و به آن‌ها سلام می‌دادم و می‌گفتم حتما همه این عزیزان اینجا پیش من هستند... 🌷میثم همیشه می گفت: لطف این کار در 👈 گمنامی و اخلاص برای خداست. به روایت همسر شهید مدافع حرم، ۱۲ آذر سالگرد شهید مدافع حرم، میثم‌نجفی گرامیباد👇🏼 🌷عشقش به حضرت زینب(س) بیشتر از دخترش بود. یک دفعه گفتم: "آقا میثم، در این موقعیت می‌خواهی بروی؟لااقل اجازه بده بچه به دنیا بیاید... که گفت: زهره! دلت می‌آید این حرف را بزنی؟... دلت می‌آید حضرت زینب (س) دوباره اسیری بکشد؟ بعد از این حرفش دیگر هیچ چیز نگفتم میثم  قبل از شهادتش یک روز از سوریه زنگ زد و با هم صحبت کردیم... من اواخر دوره بارداری‌ام  بود و روزهای سختی را می‌گذراندم. به او گفتم: خسته شدم. زودتر بیا خانه... گفت: "زهره جان! سپردم تان به حضرت زینب (س) و ازخانم خواسته‌ام به شما سربزند. 🍂حلما تنها فرزندم که ۱۷ روز بعداز شهادت پدرش متولد شد.حلما بچه اولم بود و دوست داشتم همسرم کنارم باشد... ولی میدائم نشد. همان حرفش را در ذهنم مرور می‌کردم و حضرت زینب(س) و حضرت زهرا (س) را صدا می‌کردم و به آن‌ها سلام می‌دادم و می‌گفتم حتما همه این عزیزان اینجا پیش من هستند... 🌷میثم همیشه می گفت: لطف این کار در 👈 گمنامی و اخلاص برای خداست. 🌷من از همان موقعی که فهمیدم آقا شهید شده ،با خودم گفتم: کاش بشود که توی گوش دخترم بگوید. خیلی هم منتظر بودم که این دیدار با رهبری برای‌مان اتفاق بیفتد. اما قسمت نشد تا همان ماه رمضان که شش ماهه شده بود و من با خودم فکر می‌کردم که دیگر بزرگ شد و برای اذان گفتن توی گوشش دیر شده. اما وقتی خبر دادند که برای مراسم دعوت شده ایم از خوشحالی نمی‌دانستم که باید چکار کنم. همان موقع به خودم گفتم که هر طور شده من باید را به آغوش برسانم. وقتی به بیت رسیدیم من به هرکسی که می‌گفتم می‌خواهم حضرت آقا توی گوش دخترم اذان بگوید، می‌گفت نمی‌شود ، اصرار نکن. آنقدر این جمله برایم تکرار شد که ته دلم رو کردم به همسر شهیدم و گفتم: آقا میثم چند روز دیگر من است، کادوی تولد تو به من همین است که رهبر توی گوش دخترمان اذان بگوید. من این را از تو می‌خواهم. ➖چطور این اتفاق افتاد؟ چند دقیقه ای از شروع سخنرانی گذشته بود که حلما شروع کرد به گریه کردن و من مجبور شدم از آن قسمت بیرون بیایم. حلما را بردم و بسختی خواباندم .موقع افطار که شد روی زمین سفره انداخته بودند، من دقیقا نزدیک سفره کناری رهبر ایستاده بودم. مراقب‌ها به من گفتند که اینجا سفره آقایان است خانم‌ها بالاترهستد، من گفتم نه من همینجا می ایستم تا دخترم را به آغوش رهبر برسانم.اتفاقا ایستادن من باعث شد که خانم های دیگر هم بیایند و کل آن سفره را خانم هابنشیند. مراسم افطار شروع شد اما من آنقدر بیقرار بودم و گریه می‌کردم اصلا نمی‌توانستم افطار کنم و همه متوجه حالم شدند. بالاخره چندتا از مراقب‌ها آمدند گفت دخترت را بده به آغوش رهبر بدهیم در گوشش اذان بگوید. گفتم نه ...من باید خودم حلما را به آغوش ایشان برسانم. که این اتفاق افتاد ، حلما با اینکه در خواب سنگینی بود اما وقتی به آغوش رهبر رفت، بیدار شد، چشم هایش را باز کرد اما اصلا گریه نکرد، خیلی آرام داشت به ایشان نگاه می‌کرد.